مجموعه اشغار آئینی ویژه عید سعید مبعث

کد خبر: 68516
ای جان جهان جان محمد ... با نام خدا بخوان محمد

وارث:

اشعار روز مبعث


ای جان جهان جان محمد

با نام خدا بخوان محمد

ای باعث ممکنات اقرأ

ای خواجه ی کائنات اقرأ

ای قدر و جلالتت مبارک

فرمان رسالتت مبارک

ای رشته ی نه فلک به چنگت

تا چند مکان به تخته سنگت

تو پیک مقدس نجاتی

تو روح حیات را حیاتی

ای درّ یتیم و باب خلقت

ای سینه ی تو کتاب خلقت

ای گمشده آفتاب، احمد

امشب ز حرا بتاب، احمد

ای در کنفت جهان هستی

آغازگر خداپرستی

برخیز و به سوی کعبه کن رو

تا بشنوی از بتان هوالهُو

این غار که با تو کرده عادت

دارد به نبوتت شهادت

این سنگ که بر رویش نشستی

فریاد زند پیمبر استی

ای کعبه ی کعبه دلبری کن

برخیز و پیام آوری کن  

غلامرضا سازگار

اشعار روز مبعث

ای دامنه ی وصف تو گسترده به عالم

المنة لله که تویی سید خاتم

ای رحمت رحمان به تو تفویض محمد

ریزد ز سر انگشت تو صد حضرت حاتم

محبوب تر از حضرت تو خلق نگشته

ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم

قرآن نه کتابی است به هر سینه بگنجد

ای جان تو ظرف علق و کوثر و مریم

اخلاق تو و حب تو و یوسفی تو

صدها صفت حُسن دگر نزد تو معجم

شد غار حرا نقطه ی عطف هنر عشق

یعنی که تویی مرکز پرگار دو عالم

وقتی که سرازیر شدی از سر آن کوه

عالم همه در زیر قدم های تو شد خم

با خلق عظیمت همه را شیفته کردی

اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم

مشی تو به اسلام علی عادتمان داد

این است صراطی که به قرآن شده اقوم

صهبای علی را که به هر سینه نریزند

از میکده ی توست که مستیم دمادم

تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست

تقویم ولایت به تو دادند مسلم

واقف به تولای علی چون تو کسی نیست

ای یار قدیمی علی قائد اعظم

این سابقه پیداست به دیباچه ی هستی

هر جا که رسیدی تو علی بود و خدا هم

محمود ژولیده
 
اشعار روز مبعث

بر باد داده عاشقی خاكسترم را

وقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را

ایل و تبارم عاشق ایل و تبارت

نذرِ تو كردم والدین و همسرم را

با بُردنِ نامِ شما معراج رفتم

فطرس شدم دادی به من بال و پرم را

باید برای عاشقی تَركِ قرن كرد

من آمدم اینجا ببینم دلبرم را

كویِ تو را جارو زدم با اشك و مژگان

از من نگیر این دیده یِ رُفتگرم را

گریه نشانِ قلبِ پاك و صاف باشد

از دست دادم مدتی چشمِ ترم را

غارِ حرا ذاتش همان گوشه نشینی ست

باید كمی خلوت كنم دور و برم را

پرسید كه مُزدِ رسالت را چه خواهی؟

گفتی نگه دار احترامِ دخترم را

گفتی كه این خانه همان عرش برین است

گفتی فقط حیدر امیرالمؤمنین است

رضا قربانی

اشعار روز مبعث

آسمونیا غزل خوون توی این شبِ همایون

جای ذکرحق ببینید صلواتِ رو لباشون

شدن عاشق نگاهت پراشونه فرش راهت

می خونن نمازُ زیر طاق ابروی سیاهت

عید مبعث دوباره هیئتا چه حالی داره !

عیدی کربلا می گیره هر کسی که کم نذاره

شب جشن حق پرستی شب کف زدن با مستی

دعوت خداست که امشب بین نوکراش نشستی

عید مبعثِ می دونید سرودُ با من بخونید

براتِ مدینه می دن، بگیرید همه می تونید

بارون غزل می باره از لبای هر ستاره

تو دلای شیعیانش غم دیگه جایی نداره

شب عید پس چه بهتر لبی تر کنیم ز ساغر

روی خمره ها نوشته می بزن به عشق حیدر

شب عید مبعث باز شب جام و باده و ساز

ساقی از تموم هیئت عکس دستِ جمعی بنداز

روز محشر ای جماعت پیش چشم اهل بدعت

فاطمه می شه به اذنش همه کاره ی قیامت

رحمتش حساب نداره هوامون رو خیلی داره

بیش تر از همه قیامت به ماها محل می ذاره

قیامت روز نویده دل شیعه پُر امیده

حضرت نبی به حیدر کلید بهشتُ می ده

وحید قاسمی

اشعار روز مبعث

ز انواری که تابان است امشب

حرا آیینه بندان است امشب

حرا آن غار متروک زمان ها

تجلی گاه قرآن است امشب

حرا آن غار دور افتاده از شهر

ز شوکت قبله جان است امشب

حرا هر قلبه سنگش نقش قبریست

که همچون اشک لرزان است امشب

حرا سر برده در دامن نداند

که خورشیدش به دامان است امشب

ز خورشیدی که او دارد به دامان

جهانی نور باران است امشب

ز اعجازی که او دارد پیاپی

حرا مبهوت و حیران است امشب

شروع عصر ناب حق پرستی

طلوع ماه ایمان است امشب

حرا آن معبد مأنوس احمد

ز نور وحی رخشان است امشب

حرا طور تجلی هست و او را

امین وحی مهمان است امشب

به مأموریتی جبریل تا أرض

روان از سوی یزدان است امشب

به کف لوحی ز اسرار الهی

به لب آیات رحمان است امشب

که این آیات بر خوان یا محمـــد

بِاِسم ربک الأعلی محمـــد  

سید رضا مؤید

اشعار روز مبعث

همای نور شده راه مکه را پویید

به آب چشمه زمزم، زبان و دل شویید

سپس به زمزمه لا اله الا الله

دهید دست به هم لا شریک له گویید

ز خلق بانگ هوالهو جدا جدا شنوید

درون کعبه ز بت‌ها خدا خدا شنوید

به چشم دل همه جا نقش جای پای خداست

به نی نوای وجودم چو نی، نوای خداست

الا تمام جهان گوش، گوش تا شنوید

زبان، زبان محمد، صدا صدای خداست

ز کوه و سنگ و ز هامون دعای دل شنوید

ندای ختم رسل از حرای دل شنوید

فرشتگان همه در دستشان صحیفة نور

جهانیان شده غرق نشاط و مست و سرور

ز قبضه قبضة خاک حجاز می‌شنوم

که ای تمام پری چهره¬گان زنده به گور

طلوع صبح سفید شما مبارک باد

محمد آمده عید شما مبارک باد

به جسم مردة هستی دمیده جان امروز

مکان شده یم انوار لامکان امروز

طلوع کرده ز غار حرا مگر خورشید

و یا زمین شده مسجود آسمان امروز

رسد ز کوه و در و دشت و بام و نخل و گیاه

صدای اشهد ان لا اله الا الله

جهان بهشت وصال محمد است امشب

چراغ ماه، بلال محمد است امشب

زمین مکه گل انداخته ز بوسه نور

خدیجه محو جمال محمد است امشب

در آسمان و زمین این ترانه گشته علم

بخوان به نام خدایت که آفرید قلم

الا تمامی خلق خدا به هوش، به هوش

محمد است که گوید سخن، سرا پا گوش

که فرد فرد شما را بود دو رشته به دست

و یا دو کوه بلند امانت است به دوش

محمدی که دو عالم گواه عصمت اوست

همه سفارش او در کتاب و عترت اوست

غلامرضا سازگار

اشعار روز مبعث

نوبت درست لحظه ی آخر به ما رسید

انسان به عاشقانه ترین ماجرا رسید

حوا درنگ کرد زمین سیب سرخ شد

آدم سکوت کرد قیامت فرا رسید

کشتی شکستگان و رسولان نا امید

در انتظار معجزه بودند تا رسید

از دشت ها تلاوت باران شروع شد

از کوه ها به گوش بیابان صدا رسید

تاریخ ایستاد جهان مکث کرد و بعد

فواره ای بلند شد و تا خدا رسید

پیغمبری به رنگ گل سرخ باز شد

عطر تنش به دور ترین روستا رسید

عبدالجبار کاکایی

اشعار روز مبعث

ببین که قلب زمین شور دیگری دارد

و در نگاه خودش نور باوری دارد

همین که غار حرا مست لفظ  اقرأ شد

ز اعتبار نبی فکر دلبری دارد

ز های و هوی ملک گوش آسمان پر شد

و کنج سینه ی خود نور سروری دارد

تمام غار حرا مثل عرش اعلاء شد

دل رمیده ی او حال بهتری دارد

صدای حضرت جبریل می رسد بر گوش

هبوط کرده و حکم پیمبری دارد

به تو سلام خداوند یا رسول الله

بخوان به نام خداوند یا رسول الله

نگاه خیره ی دنیا به سمت غار حرا

چه می تپد دل بی تاب مردم بالا

برای یک قدم امشب مجال حرکت نیست

ز ازدحام ملائک به روی خاک خدا

برای اینکه به همراه خویش آوردند

پیام تهنیت منصب نبوت را

و اولین نفری که رسید و اشهد گفت

علی عالی اعلاست پشت غار حرا

در آن میانه ملائک به یک دگر گفتند

چه خالی است خدا جای حضرت زهرا

خوشا به حال خودم هم زبان سلمانم

خوشا به حال خودم شیعه ی مسلمانم  

مسعود اصلانی

اشعار روز مبعث

صفای زندگیم آیه های قرآنت

بیا به ما بركت ده به بركت نانت

تویی كه كعبه به دور سر تو می گردد

رسول آینه ها! هستی ام به قربانت

كسی كه عطر گدایت بر مشامش خورد

چنان اُویس قرن می شود پریشانت

تویی كه ماه بود مُهر جانماز شبت

تویی كه حضرت حیدر شده مسلمانت

شبی بیا و مرا زائر حریمت كن

چرا كه عطر خدا می وزد ز ایوانت

اگر كه خاك كف پای توست عرض و سما

بهشت شاخه یاسی است كنج گلدانت

تویی كه در حرم چشم هات معلوم است

كه خاك پای علی بوده است سلمانت

بیا و آتش جان مرا گلستان كن

بیا به حق حسینت مرا مسلمان كن

همیشه سفره لطفت به عالمی وا بود

حرای خانه تو جانماز زهرا بود

تویی كه وقت نماز جماعتت هر شب

همیشه در صف اول یقین مسیحا بود

مرا به خاك درت نوكری ست اربابی

چرا كه خاك درت كوه طور موسی بود

همیشه دور و بر خانه بهشتی تو

یكی دو تا نه، هزاران فرشته پیدا بود

كسی كه از در این خانه رهگذر می شد

ندیده روی تو را بدتر از زلیخا بود

در آن حوالی گرم حجاز هم تنها

دل تو بود كه همواره مثل دریا بود

كسی كه پشت سرت حامی رسالت بود

نوشته اند كه تنها علی اعلا بود

علی كنار تو بود و تو هم كنار علی

و فاطمه همه جا بود ذوالفقار علی  

مهدی نظری

اشعار روز مبعث

امشب دلم از عالم اسرار خبر یافت

شد بی خبر از خویش و ز دلدار خبر یافت

از گمشدۀ خویش دگر بار خبر یافت

در دشت کویر از گُل بی خار خبر یافت

وز مهر فروزان به شب تار خبر یافت

در غار حرا پر زد و از یار خبر یافت

صحرای کویر آمده گلزار نبوّت

امشب شده ام غرق در انوار نبوّت

تنزیل ملایک به زمین باد مبارک

تهلیل به جبریل امین باد مبارک

تسبیح خداوند مبین باد مبارک

رحمت زیسار و ز یمین باد مبارک

بر اهل یقین نور یقین باد مبارک

بر ختم رسل رایت دین باد مبارک

بت ها همه اقرار به توحید نمودند

یکباره لب خویش به تکبیر گشودند

ای شهر خدا این همه تمجید مبارک

ای ظلمت شب پرتو خورشید مبارک

ای مکّه به خاکت گل امّید مبارک

ای کودک در گور نهان عید مبارک

ای غار حرا جلوۀ توحید مبارک

انوار خدا در تو درخشید مبارک

ای دّر یتیم از صدفت جلوه گری کن

بیرون شو و ابناء بشر را پدری کن

این نغمۀ وحی است به پا خیز محمّد

تا چند بود تیغ ستم تیز محمّد

از خون شده جام همه لبریز محمّد

برخیز و برافروز و برانگیز محمّد

بت های حرم را تو فرو ریز محمّد

تو با حق و حق با تو بود نیز محمّد

از جانب ما منجی ابناء بشر باش

بارید اگر سنگ تو با خنده سپر باش

تو با سخن زندۀ خود مصحف نوری

تو صبح امید همه را شمس ظهوری

تو رهبر جنّ و ملک و آدم و حوری

تو در دل تاریکی غم برق سروری

تو منجی هر دخترک زنده به گوری

تو ریشه کن ظلم و فساد و زر و زوری

فریاد برآور که بشیریّ و نذیری

تا حشر رسولی و سراجّی و منیری

پیغامبران دست به دامان تو بودند

در بین کتب پیرو قرآن تو بودند

گمگشتۀ صحرا و بیابان تو بودند

گلهای خدا بوی گلستان تو بودند

پیش از تو همه در خط فرمان تو بودند

آری همه شاگرد دبستان تو بودند

پیش از گِل آدم گُل این باغ تو بودی

تعلیم ده بلبل این باغ تو بودی

تا چند خرد بسته به زنجیر جهالت

تا چند بشر دستخوش کفر و ضلالت

تا کی گذرد عمر خلایق به بطالت

تا چند زند پست ترین، لاف جلالت

تا چند شود طعمۀ بیداد، عدالت

ای بر سرت از جانب حق تاج رسالت

شب رو به زوال است و سحر منتظر تو است

از غار برون آ که بشر منتظر تو است

ای مکتب توحیدِ تو تا حشر سر افراز

ای روح خرد بر سر کوی تو به پرواز

ای کرده خدا حکم نبوّت به تو ابراز

دین و سخن و حکم و کتابت همه اعجاز

آیین تو در کلّ ملل هست بشر ساز

اسلام تو با آیه اقراء شده آغاز

جز تو نتواند نتواند نتواند

از جهل بشر را برهاند برهاند

ای ختم رسل باز نگر امّت خود را

پا مال قلم ها بنگر حرمت خود را

دادند زکف امّت تو وحدت خود را

مظلوم تر از پیش ببین عترت خود را

نادیده گرفتند بسی عزّت خود را

کردند فراموش همه قدرت خود را

شیطان ز کمین گاه بر آورده سر امروز

بسته است به نابودی قرآن کمر امروز

برخیز و دعا کن که شب هجر سر آید

شاید سحری گردد و صبحی دگر آید

برخیز و دعا کن که بشیری ز درآید

از یوسف گمگشتۀ قرآن خبر آید

از دیدۀ شیعه همه خون جگر آید

کز قلب شب آن مهر فروزنده در آید

دین، علم، نبوّت، سه گرامی اثر توست

این هر سه، کمالش به ظهور پسر توست

مهدی است که تکمیل کند مکتب دین را

مهدی است که بخشد به بشر نور یقین را

مهدی است که آرد به جهان فتح مبین را

مهدی است که پر می کند از عدل زمین را

مهدی است که پیروز کند اهل یقین را

مهدی است که کوبد سر شیطان لعین را

از بعثت پیغمبر، تا نهضت مهدی

بوده همه جا صحبت، از دولت مهدی

شیعه است که در موج بلا زندۀ مهدی است

شیعه است که پوینده و پایندۀ مهدی است

شیعه است که پیدا به لبش خندۀ مهدی است

شیعه است که فریاد خروشندۀ مهدی است

شیعه است که جان بر کف و رزمندۀ مهدی است

شیعه گلی از گلشن فرخندۀ مهدی است

«میثم» که بود منتظر روز ظهورش

باشد که شود قسمت او فیض حضورش

غلامرضا سازگار

اشعار روز مبعث

وقتی شکوفا شد گل امید آن روز

گل های عشق و معرفت روئید آن روز

در وسعت هفت آسمان غرق توحید

جبریل بذر نور می پاشید آن روز

گوئی ز چشم آسمان بر چهرۀ خاک

اشک نشاط و شوق می غلطید آن روز

تا گوهر شهوار خود را عرضه سازد

دریای رحمت موج زد جوشید آن روز

در خلوت روحانیش با دوست احمد

از گلشن سبز دعا گل چید آنروز

در جلوه های وحی و توحید و نبّوت

صد جلوه از نور خدا را دید آن روز

آمد صدای «قم فانذر» تا به گوشش

با نغمۀ «اقرأ» به خود لرزید آنروز

با رویش آن گلبُن سبز نبّوت

عطر رسالت در فضا پیچید آن روز

ذراّت هستی زیر لب مبهوت و حیران

گفتند سر زد از حرا خورشید آن روز

از یمن خلق نور او وز بعثت او

گوئی خدا بر خویشتن بالید آن روز

تا خلق را سازد رها از بت پرستی

دادند بر او پرچم توحید آن روز

بخشید چون تاج شرف بر او خداوند

کرد از مقام و قدراو تمجید آن روز

تا خلق را آگاه سازد از مقامش

حق نقد هستی را به او بخشید آن روز

بر ظلمت دل های تیره ای «وفائی»

نور خدا از آسمان تابید آن روز

سید هاشم وفایی

اشعار روز مبعث

تاریک بود شب - شب ظلمت - اما ستاره گفت: محمد

نورش پر از صدای خدا شد وقتی دوباره گفت: محمد

پرسیدم از ستوده‌ی انجیل، راهب رسید و گفت: محمد

بر روی لوح چرمی آهو چشمی کشید و گفت: محمد

بعدش گذاشت گوشه‌ی لب‌ها خالی سیاه و گفت: محمد

بعدش نشست و سیر نظر کرد در قرص ماه و گفت: محمد

آمد صدا، صدای ملَک بود در آسمان سرود: محمد

هستی به وجد آمد و گل کرد بر شاخه‌ی وجود محمد

غار حرا به لرزه درآمد از وسعتی که داشت محمد

حتی میان سنگ ثمر داد آن دانه‌ای که کاشت محمد

در مکه «لا اله» اگر بود انداخت روی خاک محمد

الله را به آیینه آورد با آن دو چشم پاک محمد

زیبایی بهشت و نورش، تعبیر خُلق توست محمد!

اما به نام توست در این شهر صد دین نادرست محمد!

قاسم صرافان

اشعار روز مبعث

اقرأ بخوان! چه گونه؟ نه! امکان پذیر نیست

اقرأ بخوان! که معجزه کُفران پذیر نیست

این آیه ها که خون حیات رسالت اند

جز در رگان قلب تو جریان پذیر نیست

در لامکان زمزمه ات، درک این که نور

از چند سمت آمده امکان پذیر نیست

«بر کوه اگر بخوانی اش از جای، می کَند»

در مکّه قلب کیست، که قرآن پذیر نیست؟

این قوم را همیشه دعا کرده ای ولی

مکه، چنان که پلک تو...باران پذیر نیست

ای نوحِ دین به دست علی داده! لا تخف!

کشتی بدون نور تو سکّان پذیر نیست

بی شک شفیع امت خویشی! که گفته است

دوزخ به دست عشق، گلستان پذیر نیست؟

مرتضی حیدری آل کثیر

اشعار روز مبعث

می رسید از قله های کوه نور

از بلندای تشرف در حضور

فرش استقبال راهش می شدند

هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور

کوه ها هم در تشهد آمدند

از تجلایی که شد در کوه نور

او چراغ شرع را آورده بود

بر سر این جاده های سوت و کور

تزکیه می داد روح خاک را

چشمه چشمه با سخن های طهور

مثل دریا رودها را جمع کرد

رودهایی از قبایل های دور

وحی می آرود تا آنجا که عقل

در خودش می کرد احساس شعور

شرح صدرش را کسی تخمین نزد

تا بفهمد کیست این سنگ صبور

و کتابی بود با خط خدا

تا بشر خود را کند با آن مرور

ای کتاب قل هو الله احد

لم یلد یولد و لم کفوا احد

تا شعاع مهرت عالم تاب شد

مهربانی از خجالت آب شد

این زمین دیگر کویر تشنه نیست

زنده شد، آباد شد، شاداب شد

فارغ از نسل و نژاد و رنگ و بو

هر غلامی با تو بود ارباب شد

تو همانی که بلال مسجدت

گل عرق هایش گلاب ناب شد

هر که با تو با علی راضی نشد

وصل بر دریا نشد مرداب شد

از زلال چشمه های وحی تو

تشنه ای همچون علی سیراب شد

این علی که مست پیغمبر شده

با دعای مصطفی حیدر شده

رحمان نوازنی

اشعار روز مبعث

ای بلند آفتاب بی شفق

صبح روشن ای ستارۀ فلق

قل أعوذ ُ ای کسی که عاشقی

در پناه دل ز شرّ ماخَلَق

کیست این؟ برادر تو جبرئیل

می زند کلون خانه تقّ و تق

سینه سینه مژدۀ پیمبران

خندۀ فرشتگان طبق طبق

مصطفی بخوان به نام آفتاب

مصطفی بخوان به نام اهل حق

نون والقلم؛ به مکتب آمدی

نانوشته ها ورق ورق ورق

مصطفی بخوان و مصطفی بخوان

مست حق تویی، جهان چه مُستحق

در سکوت چشم های منتظر

در قنوت دست های بی رمق

مصطفی بخوان که خواندنت خوش است

إقرَ باسم ربّک الذی خَلق...

مهدی جهاندار

اشعار روز مبعث

صفای طیبه دارد صفای ماه رجب

که عالمی شده مست از دعای ماه رجب

ولادت سه امام و رسالت نبوی

فزوده بربرکات و صفای ماه رجب

مقام و منزلتش نیست کمتر از رمضان

بلند باد شکوه نوای ماه رجب

بخوان ترانه یا ذوالجلال و الاکرام

که مشکلت بگشاید خدای ماه رجب

به روز اول این مه ولادت باقر

شدست موجب عز علای ماه رجب

به روز دهم امام جواد آمده است

به پاسداری رحمت سرای ماه رجب

به سیزدهم مه از فروغ روی علی  

جلا گرفته رخ دلگشای ماه رجب

به بیست و هفتم مه بعثت رسول خدا

به حق شده سبب اعتلای ماه رجب

بخوان نماز و مناجات کن به خلوت شب

که بهرمند شوی از عطای ماه رجب

شبی خوش است(کلامی) برات می بخشند

به حرمت صلوات و دعای ماه رجب

ولی الله کلامی زنجانی

اشعار روز مبعث

طی می كنیم سمت ملاقات جاده را

شاید كسی سوار كند این پیاده را

وقتش رسیده است كه با گریه ریختن

جبران كنید توبه ی از دست داده را

تكریم دیگری ست همین امتناع ها

پس شكر می كنیم عطای نداده را

ما در ركوعِ نافله با آبروتریم

اصلاً نخواستیم تن ایستاده را

خُدّام آستانْ همیشه جلوترند

یا رب نگیر خدمت این خانواده را

مكه شرافتش به حضور محمد است

پس قصد می كنیم فقط مكه زاده را

گر بی علی بناست كه این راه طی شود

مگذار پس مقابل ما راه جاده را

ما درب خانه ای به جز این در نمی رویم

ما بی علی كنار پیمبر نمی رویم

خوان كریم خالی و بی نان نمی شود

فقر گدا حریف كریمان نمی شود

گویی نمی برد ز عنایت سعادتی

آن كه اسیر زلف پریشان نمی شود

این چه حكایتی ست كه اصلاً برای ما

مبعث بدون شاه خراسان نمی شود

از بركت دعای رسول است هیچ جا

در دوستی فاطمه ایران نمی شود

مبعث نتیجه ای ز كرامات حیدر است

هر آن كه بی ولاست مسلمان نمی شود

یكبار «یا نبی» و دگر بار «یا علی»

«یا مصطفی» بدون «علی جان» نمی شود

چون شرح زندگانی مولاست، خواندنی ست

ورنه كسی كه پیرو قرآن نمی شود

جبریل علی، وحی علی و زبان علی ست

قرآن بخوان رسول، كه قرآن همان علی ست  

علی اکبر لطیفیان

اشعار روز مبعث

آن شب سكوتِ خلوتِ غار حرا شكست

 با آن شكست، قامت لات و عُزی شكست

آمد به گوش ختم رسولان ندا بخوان

 مهر سكوت لعل بشر زان ندا شكست

با خواندن نخوانده الفبا طلسم جهل

در سرزمین ركن و مقام عصا شكست

آدم به باغ خُلد، خدا را سپاس گفت

 تا سدّ ظلم و فقر به ام القری شكست

نوح نبى به ساحل رحمت رسید و خورد

 طوفان به پاس حرمت خیرالوری شكست

بر تخت گُل نشست در آتش خلیل حق

 تا ختم الانبیا گل لبخند را شكست

عیسى مسیح مُهر نبوّت به او سپرد

 زیرا كه نیست دین ورا تا جزا شكست

آمد برون ز غار حرا میر كائنات

 آن سان كه جام خنده باد صبا شكست

در خانه رفت و دید خدیجه كه مى دهد

 از بوى خویش مُشك غزال ختا شكست

بر دور خویش كهنه گلیمى گرفت و خفت

 آمد ندا كه داد به خوابش ندا شكست

یا «ایّها المدّثر»ش آمد به گوش و گفت

 باید كه سدّ درد ز هر بى نوا شكست

قانون مرگ زنده به گوران به گور كن

 كز مرگ دختران نرسد بر بقا شكست

آماده بهر گفتن تكبیر كن بلال

چون مى دهد به معركه خصم دغا شكست

اینک به خلق دعوت خود آشكار كن

هرگز نمى خورد به جهان دین ما شكست

برخیز و بت شكن كه على دست یار توست

 كز بُت نمى خورد على مرتضى شكست

طعن ابى لهب نكند رنجه خاطرت

 كو مى خورد ز آیه «تبّت یدا» شكست

«ژولیده» گفت از اثر وحى ذات حق

 آن شب سكوتِ خلوتِ غار حرا شكست

ژولیده نیشابوری