با خدا راست بگو!
رسول اکرم صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كس با خدا راست بگويد نجات پيدا مى كند.
وارث: از حضرت رسول صلى الله عليه و آله منقول است كه سه نفر بودند آنها را باران گرفت، پناه به قارى بردند، ناگاه سنگ عظيمى از كوه به زير آمد و در غار را بر ايشان بست يكى از آنها گفت: اى بندگان خدا، چيزى شما را نجات نمى دهد به غير راستى پس هر يك از شما به هر كارى كه خالص از براى خدا كرده باشيد بگوييد و به آن كار از خدا بخواهيد شايد خدا اين سنگ را از راه شما دور گرداند.
يكى از ايشان گفت: خداوندا من پدر و مادرى داشتم، پير بودند و زن و فرزند هم داشتم و گوسفندان مى چرانيدم و شب از براى ايشان طعامى مى آوردم، اول پدر و مادر خود را سير مى كردم و آخر به فرزندان خود مى دادم يك شب دير برگشتم، وقتى آمدم كه پدر و مادرم به خواب رفته بودند، شيرى كه آورده بودم بر دست گرفتم نزديك سر ايشان ايستادم و اطفال من گريه مى كردند از شوق طعام و من نخواستم كه ايشان را بيدار كنم بالاى سر ايشان ايستادم تا صبح شد، خداوندا اگر اين كار را براى طلب رضاى تو كرده ام پس فرجى براى ما گشاى، سنگ اندكى دور شد كه آسمان را ديدند.
پس ديگرى گفت: خداوندا من دختر عمويى داشتم، او را بسيار دوست داشتم، پس اراده كردم با او زنا كنم، او گفت: بايد صد اشرفى براى من بياورى تا راضى بشوم، پس من صد اشرفى براى او بردم و جاى خلوت رفتيم، او به من گفت: از خدا بترس و مهر خدايى را به حرام بر مدار، من ترك كردم و برخواستم اگر اين كار را براى رضاى تو كردم، فرجى كرامت فرما، سنگ دورتر شد.
مرد سومى گفت: خداوندا مى دانى كه من مرد كارگرى را اجير گرفته بودم كه نيم درهم به او بدهم و او مضايقه كرد او را از من نگرفت و رفت پس من مزد او را براى او زراعت كردم تا رسيد به يك هزار درهم و همه را به او دادم، خداوندا! اگر اين عمل من براى خشنودى تو كرده ام، آنچه از اين سنگ مانده است از جلو بردار.
پس سنگ دور شد و آنها از غار بيرون آمدند.
پس رسول صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كس با خدا راست بگويد نجات پيدا مى كند.
حيوه القلوب ص 669.