خاطره اي جذاب از امام خميني درباره شيخ عباس قمي
ايرانيان نام «شيخعباس قمي» را به خوبي ميشناسند، چرا كه وي صاحب كتاب «مفاتيحالجنان» است، همان كتابي كه در هر مناسبتي در دست خود ميگيرند و با پروردگار خود نجوا ميكنند، امروز ۲۳ ذيالحجه سالروز وفات اين عالم رباني است، به همين منظور به طور اجمالي به زندگاني اين عالم وارسته و مخلص درگاه الهي نگاهي مياندازيم:
وارث: حاج شيخ عباس قمي، ستاره تابناك آسمان علم و فضيلت، محدث و تاريخنگار نامدار شيعه، حدود سال ۱۲۹۴ قمري در شهر مقدس قم، به دنيا آمد.
دوران كودكي خود را در جوي آكنده از معنويت و روحانيت پشت سرگذاشت و سپس تحصيلات مقدماتي را در همان شهر آغاز كرد.
بعد از شش سال تحصيل مداوم در محضر اساتيد بزرگوار حوزه علميه نجف و استفادههاي فراوان از ارباب علم و معرفت، با كولهباري از اندوختههاي علمي و معنوي به زادگاهش مراجعت كرد و سپس همزمان با هجرت مرحوم آيتالله حاج آقا حسين قمي از عتبات عاليات به مشهد مقدس، ايشان هم از قم، عازم مشهد رضوي (ع) شد و در آنجا به پيشنهاد آيتالله قمي، با دختر برادر ايشان، ازدواج كرد.
شهرت او با نگارش كتابهاي معروفي همچون مفاتيحالجنان، منازل الاخرة، فوائد الرضويه، تحفةالأحباب، الكُني والألقاب، هدية الأحباب، منتهي الامال و غيره جهانيتر شد.
او حدود ۱۲ سال در مشهد مقدس اقامت كرد و بعد از مدتي به همدان و سپس به قم رفت و بعد از واقعه گوهر شاد، به نجف اشرف عزيمت كرد و تا پايان عمر خويش در آنجا زندگي كرد.
در شب آخر عمرش، حالش غير عادي بود و پي در پي اسامي ائمه اطهار (ع) را تكرار ميكرد و مخصوصاً وقتي به اسم حضرت اميرالمومنين (ع) ميرسيد، بيشتر عرض ادب و اظهار ارادت ميكرد و مكرر ميگفت: روحيلَهُ الفداء.
آن شب به علت عدم توانايي، نمازها را نشسته خواند و سرانجام در نيمههاي شب سهشنبه ۲۳ ذيالحجه سال ۱۳۵۹ قمري در سن ۶۵ سالگي، دعوت حق را لبيك گفت.
مرحوم آيتالله حاج سيدابوالحسن اصفهاني بر جنازه مطهر او نماز خواند و بعد از تشييع با عظمتي كه توسط مراجع، بزرگان و عموم مردم انجام شد، در صحن مطهر حضرت اميرالمومنين (ع) جنب استادش محدث نوري، مدفون شد.
چشم درد شيخ عباس قمي چگونه درمان شد
در ادامه به ماجرايي عجيب از شيخ عباس قمي از كتاب «نامداران مكاشفه و كرامت» تأليف حجتالاسلام حميد احمدي جلفايي اشاره ميشود:
فرزند بزرگ ايشان، علي محدثزاده ميگويد: فراموش نميكنم، زماني كه در نجف اشرف بوديم، يك روز صبح در حدود سال ۱۳۵۷ قمري يعني دو سال قبل از وفاتشان از خواب برخاستند و اظهار داشتند: امروز چشمم به شدت درد ميكند، به طوري كه قادر به مطالعه و نوشتن نيستم و بسيار ناراحت به نظر ميرسيد.
من در آن ايام، مشغول تحصيل بودم، رفتم به درس، ظهر كه به خانه برگشتم، ديدم ايشان مشغول نوشتن هستند. عرض كردم: درد چشمتان بهتر شد؟
فرمود: درد من به كلي مرتفع شد. پرسيدم: چه طوري معالجه فرموديد؟ گفتند: وضو ساختم و مقابل قبله نشستم و كتاب «اصول كافي» را به چشم كشيدم، درد چشمم برطرف شد.
و ايشان تا پايان عمر، ديگر به درد چشم مبتلا نشد و آن كتاب «اصول كافي» كه شيخ به را چشمانش كشيدند، كتابي خطي بود كه به خط فقيه مشهور «ملا عبدالله توني» صاحب كتاب «وافيه» نسخهبرداري شده بود.
خاطره اي جذاب از امام خميني درباره شيخ عباس قمي
امام خميني رحمه الله عليه خاطره اي از سفر خود با مرحوم حاج شيخ عباس قمي بيان ميكند: با مرحوم حاج شيخ عباس قمي از مشهد عازم تهران بوديم. در بين راه، ماشين به طور ناگهاني از حركت ايستاد، راننده با عجله پايين آمد و بعد از آنكه ماشين را براندازى كرد، عصبانى و ناراحت به داخل ماشين برگشت و گفت: پنچر شد و آنگاه به طرف ما آمد، به من چون سيد بودم حرفى نزد. ولى رو كرد به حاج شيخ عباس قمى (ره) و گفت: اگر مى دانستم تو را اصلا سوار نمى كردم از نحسى قدم تو بود كه ماشين، ما را در اين وسط بيابان خشك و برهوت معطل گذاشت، يا الله برو پايين و ديگر هم حق ندارى سوار اين ماشين بشوى.
مرحوم شيخ عباس بدون اينكه كوچكترين اعتراضى كند و حرفى بزند، بلند شد و وسايلش را برداشت و از ماشين پياده شد. من هم بلند شدم كه با او پياده شوم اما او مانع شد، ولى من با اصرار پياده شدم كه او را تنها نگذارم اما او قبول نمى كرد كه با او باشم، هر چه من پافشارى مى كردم، او نهى مى كرد، دست آخر گفت فلانى راضى نيستم. وقتى اين حرف را از او شنيدم ديدم كه اگر بمانم بيشتر او را ناراحت مى كنم تا خوشحال كرده باشم، برخلاف ميلم از او خداحافظى كرده سوار ماشين شدم!
بعد از مدتى كه او را ديدم جريان آن روز را از او پرسيدم؟ گفت: وقتى شما رفتيد خيلى براى ماشين معطل شدم، براى هر ماشينى دست بلند مى كردم نگه نمى داشت، تا اينكه يك ماشين كاميونى كه بارش آخر بود برايم نگه داشت.
وقتى سوار شدم، راننده آدم خوب و خون گرمى بود، و به گرمى پذيرايم شد و تحويلم گرفت، خيلى زود با هم گرم شديم قدرى كه با هم صحبت كرديم متوجه شدم كه او ارمني است و مسيرش همدان است، از دست قضا من هم مى خواستم به همدان بروم، چون مدتها بود كه دنبال يك سرى مطالب مى گشتم و در جايى نيافته بودم فقط مى دانستم كه در كتابخانه مرحوم آخوند همدانى در همدان مى توانم آنها را بدست آورم، به اين خاطر مى خواستم به همدان بروم.
راننده با آنكه ارمنى بود آدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده كردم و احاديثى كه از حفظ داشتم درباره احكام نورانى اسلام، حقانيت دين مبين اسلام و مذهب تشيع و… برايش گفتم.
وقتى او را مشتاق و علاقه مند ديدم، بيشتر برايش خواندم، سعى مى كردم مطالب و احاديثى بگويم كه ضمير و وجدان زنده و بيدار او را بيشتر زنده و شاداب كنم.
تا اين كه به نزديكهاى همدان رسيديم، نگاهم كه به صورت راننده افتاد ديدم قطرات اشك از چشمانش سرازير است و گريه مى كند، حال او را كه ديدم ديگر حرفى نزدم، سكوتى عميق مدتى بر ما حكمفرما شد هنوز چند لحظه اى نگذشته بود كه او آن سكوت سنگين را شكست و با همان چشم اشك آلود گفت:
فلانى اين طور كه تو مى گويى و من از حرفهايت برداشت كردم، پس اسلام دين حق و جاودانى است و من تا به حال در اشتباه بودم. شاهد باش من همين الآن پيش تو مسلمان مى شوم و به خانه كه رفتم تمام خانواده و فاميلهايى كه از من حرف شنوى دارند مسلمان مى كنم.
بعد هم گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان عليا ولى الله. (۱)
منبع:
۱- از بيانات امام خمينى (ره) به نقل از آيت الله شيخ على پناه اشتهاردى در درس اخلاقشان در مدرسه فيضيه، برگرفته از كتاب: عاقبت بخيران عالم جلد ۲، تاليف، على محمد عبداللهى.