کمک امام حسن (ع) به مرد فقیر

کد خبر: 70254
داستان انفاق امام حسن (علیه السلام) به مردی فقیر که وارد مسجد شد.
وارث:نزديك اذان بود و عده‌اي در مسجد مشغول ذكر گفتند بودند.پيرمردي كه لباس‌هاي وصله داري به تن و موهاي ژوليده‌اي داشت، از كنار مسجد عبور مي‌كرد. نگاهي به مسجد انداخت و به آن نزديك شد. جلوي در مسجد مردي با لباس‌هاي گران‌قيمت ايستاده بود و با كس ديگري حرف مي‌زد. پيرمرد نزديك رفت و گفت: من تو را نمي‌شناسم، ولي از سرووضعت معلوم است دستت به دهنت مي‌رسد براي رضاي خدا به من كمك كن.
يكي از آن طرف گفت: چطور او را نمي‌شناسي، او جناب عثمان است. 
پيرمرد سرش را پايين انداخت. عثمان دستور داد مرد پنج درهم به پيرمرد بدهد. پيرمرد به پول‌ها نگاه كرد و گفت: مرا پيش يك آدم باسخاوت بفرست تا او هم كمكم كند. عثمان به داخل مسجد اشاره كرد: برو پيش آن سه نفري كه توي مسجد نشسته‌اند؛ آنها مي‌توانند به تو كمك كنند. آنها دوپسر علي بن ابي‌طالب و ديگري عبدالله بن جعفر است. پيرمرد از عثمان تشكر كرد و به طرف آنها رفت. حرفشان كه تمام شد، جلو رفت و بعد از سلام گفت: شنيده‌ام شما سه نفر انسان‌هاي شريفي هستيد براي رضاي خدا به من كمك كنيد.
امام حسن عليه السلام فرمود: ‌اي پيرمرد! گدايي و درخواست پول از ديگران جايز نيست مگر در سه مورد: اول كسي كه ديگري را كشته و نمي‌تواند ديه او را بدهد؛ دوم كسي كه قرض دارد و همين او را تحت فشار قرار داده؛ سوم فقر و تنگ دستي كه انسان را بيچاره كرده باشد. حالا تو براي كدام يك از اين دلايل درخواست كمك مي‌كني؟
پيرمرد سرش را پايين انداخت و با صداي آهسته‌اي گفت: براي يكي از اين مواردي كه گفتي.
امام حسن غلامش را كه كمي دورتر نشسته بود، صدا زد و به او فرمود: 50 دينار طلا به اين مرد بده. امام حسين عليه السلام هم به غلام خود فرمود: از طرف من هم 49 دينار طلا به او بدهيد. عبدالله بن جعفر هم غلامش را صدا زد و گفت: 48 دينار هم از طرف من به اين پيرمرد بدهيد.
پيرمرد كه خوشحال شده بود، از آنها تشكر كرد و از مسجد بيرون آمد و زير لب براي همه آنها دعا كرد. از مسجد كه خارج شد، عثمان او را ديد و پرسيد: خوب پيرمرد چه كردي پيش آنها رفتي؟ كمكي به تو كردند؟
پيرمرد گفت: بله، موقعي كه من از تو درخواست كمك كردم، تو بدون اينكه سؤالي از من بكني، پنج درهم به من دادي، ولي حسن عليه السلام از من سؤال كرد به چه دليلي درخواست كمك مي‌كنم و بعد 50 دينار طلا به من داد، برادرش 49 دينار و عبدالله 48 دينار به من دادند.
عثمان گفت: پس تو را به خوب كساني راهنمايي كردم‌. اي پيرمرد! نظير اين جوانان را درجاي ديگر نمي‌يابي. تمام خير و حكمت‌ها در وجود آنها نهفته است.
پيرمرد از عثمان تشكر كرد و به سوي خانه‌اش قدم برداشت.
منبع: نجفي، محمدجواد. ستارگان درخشان. كتابفروشي اسلاميه، جلد4، ص50 ـ 51.



منبع:حوزه نت