مجموعه اشعار ویژه شهادت امام جواد "علیه السلام"

کد خبر: 72301

وارث :سر را زِ خاکِ حُجره اگر بَر نداشتیتو رو به قبله بودی و خواهر نداشتیخواهر نداشتی كه اگر بود می شكستوقتی كه بال می زدی و پَر نداشتیاز طوس آمدند بِگِریند در غمتیاری به غیرِ چند كبوتر نداشتیوقتی كه زهَر بر جگرَت چَنگ می كشیدجُز یاحسین ناله یِ دیگر نداشتیختمی گرفته اند برایَت كنیزکانلبخند می زدند و تو باور نداشتیتو تشنه كام و آب زمین ریخت قاتلتچشمت به آب بود و از آن بَر نداشتیكف می زدند دور و بَرَت تا كه جان دهیكف می زدند و تاب به پیكر نداشتیكف می زدند ولیكن به روی دستدستِ زِ تن جُدایِ برادر نداشتیشُكرِ خدا كه پیرهنی بود بر تنتیا زیرِ نیزه ها تنِ بی سر نداشتیشُكرِ خدا كه لحظه ی از هوش رفتنتخواهر نداشتی ، غمِ معجر نداشتیشاعر : حسن لطفی__________________________________ ماه باشی، روز وشب در آسمان باشی اگرلحظه لحظه، روشنی بخش جهان باشی اگر روضه ات یکجور دیگر می شود، در حجره اتخود ولیِ عهد سلطان زمان باشی اگر روضه ات حتما علیِ اکبری هم می شودموقع رفتن از این دنیا جوان باشی اگر بر مشامت می رسد از کوچه بوی دود و یاسدرجوانی ات خصوصا قد کمان باشی اگرزهر ده تا اسب خواهد گشت و خواهی شد حسینشمر وقتی رفت و در دست سنان باشی اگرتازه بعدش روضه در ناحیه ی انگشتر استدرمسیر چشم های ساربان باشی اگرروضه دارد می رود ازکربلا سمت دمشقبا سر ماهت دلیل کاروان باشی اگرمادرت شد «خیزران» و بیشتر حق با شماستاشک ریز روضه های خیزران باشی اگرشاعر : مهدی رحیمی__________________________________ نفس شماره میفتد جگر که میسوزدغرور میشکند بال و پر که میسوزدبلند شد نه!بصورت روی زمین افتادچه میکشد تن مسموم سر که میسوزدشبیه فاطمه دستی گرفته بر دیوارخمیده میشود آخر کمر که میسوزدلباس خاکی او ارث چادر خاکی استمدینه رفته دلش هرقدر که میسوزدزنی قنوت گرفته ست بین آتش و دودامان ز غربت انسیه در که میسوزدزمان رد شدن چهل نفر که افتاده؟زمان رد شدن چهل نفر که میسوزد؟__________________________________بر روی خاک حجره ای مردیبی رمق، بی شکیب افتادهباز تاریخ میشود تکراریک امام غریب افتادهجگرش از عطش چه میسوزدچون پرستوی پرشکسته شدهبسکه فریادکرده "واعطشا"یاس زهرا چقدر خسته شدههمسر بی وفا و سنگدلشبه رویش درب حجره میبنددمیزند دست و پا عزیز رضااو به اشک امام میخنددبه کنیزان خویش میگویدپای کوبی کنید و دف بزنیددور ابن الرضا همه امشبشادمانی کنید و کف بزنیدبسکه کاری شده است زهر ببیننتواند به روی پا خیزددر عوض پیش چشم او دشمنآب را بر روی زمین ریزدمن چه گویم که لحظه ی آخردلبر فاطمه چه حالی بودلب خشک و دلی پر از خون داشتجای شمس الشموس خالی بودشکر لله پدر نبود وندیدکه به روز پسر چه آمده استاگر هم بود گریه میکرد وچشم خود را به روی هم میبستگرچه داغ جواد آل رسولغصه ای بر دل پدر بگذاشتولی ای کاش روز عاشوراعلی اکبری حسین نداشتپیش چشمان یک پدر پسریغرق در خون و ناله ها میزدزیر سم تمام مرکب هاچقدر سخت دست وپا میزدهمه دیدند قامت پسریبر روی خاک اربا اربا شدهمه دیدند داغ جانسوزشباعث مرگ زود بابا شدشاعر: محمدجواد غفاریان ___________________________________ تمام حجره ی غم در برابرم می سوختدرست لحظه ی آخر که پیکرم می سوختچه ها که زهر خیانت نکرده با دل منوجودم از شرر زخم همسرم می سوختفقط نه دل؛سر و صورت ، جگر وَ یا چشمممیان آتش کینه سراسرم می سوختچه کرده با جگرم سمّ دختر ماءمونکه مثل آه من اینبار بسترم می سوختمیان حجره قدم رنجه کرده "مادر آب"در آن زمان که به دست عطش سرم می سوختهنوز دست خودش را به روی پهلو داشتدل من از اثر درد مادرم می سوختحسین گفتم و انگار کربلا رفتمبه پیش چشم منه غمزده حرم می سوختاگر چه سایه ی بال کبوتران هم بودولی سه روز همین جسم پرپرم می سوختشهید بی سر ِ سرنیزه ها "بنفسی انت"به یاد زخم گلوی تو حنجرم می سوختبرای درد دل انگار دختری می گفتعمو نبود که در شعله معجرم می سوختشهید اشک عزایم برای عاشوراءسرم فدای غم سرجدای عاشوراءشاعر: اسماعیل شبرنگ__________________________________آیات تشنگی است سرود زبان منمرثیه های داغ عطش ترجمان منجز آیه های درد، ترنم نمی کنمیعنی که زهر برده تمام توان منسوز عطش گلوی مرا زخم کرده استبیخود نشد شکسته شکسته بیان مناز بس که تشنگی تب و تاب مرا ربودخشکیده ذره ذره زبان در دهان مناین حُجره نیست مقتل جان کندن من استخود قاتل است همسر نا مهربان منآیا جواب آه غریب است کف زدن؟هر هلهله ست خنجر تیزی به جان مناین جا نفس به سینه من حبس می شوددشمن نشسته منتظر نیمه جان منگیرم چراغ عمر مرا هم کنی خموشخاموش کی کنی تو فروغ نهان من؟از حجره تا به بام تنم زخمه زخمه شداین راه پله می شکند استخوان منافسوس قاتل پسر فاطمه شدیخیری کجا رسد به تو از دشمنان منکُشتی مرا به فصل جوانی خدا کندرحمی کنی بر پسر نوجوان منهادی بیا وقت جدایی نظاره کنبر بام خانه بی کفنی میزبانشاعر: مهدی میری ____________________________________ای مرا دلبر و دلدار دلم میسوزدهمچنان شمعِ شب تار دلم میسوزدبغضِ غربت به گلو بسته خدا آهم راپشت این آهِ شرربار دلم میسوزدگُر گرفته جگرم از ستمِ همسر خودمن ز بی مهریِ این یار دلم میسوزددست نیرنگ پیِ یاری اُمُّ الفضل استزآتشِ زهر ستمکار دلم میسوزدهمۀ عمرم از او زخم زبان میخوردمیارب از اینهمه آزار دلم میسوزدظلم بیداد چونان روزِ مرا شب کردهکه چه در خواب و چه بیدار دلم میسوزددور تا دور تنم هلهله دارد دشمنهمچنان زینب از این کار دلم میسوزداین لبِ تشنه مرا بُرد به گودالِ عطشاز غم قافله سالار دلم میسوزدچشم من روضۀ طفلان حرم میخواندمثل چشمان علمدار دلم میسوزدروضۀ علقمه و بوی گل یاس علییادِ آن مادر بیمار دلم میسوزدشاعر: مجتبی تاجیک__________________________________میان هلهله سینه مجال آه نداشتبرای گریه شریکی نبود و چاه نداشتدرست مثل فدک پاره پاره شد جگرششبیه مادر خود حال رو به راه نداشتمیان حجره کسی وقت احتضار نبودچرا که فاطمه هم طاقت نگاه نداشتبگو به آب که پاکی همیشه دعوی اوستبه تشنه ای نرسیدن مگر گناه نداشتسپاه حرمله در پشت در به صف بودندحسین بود و عطش ، یک نفر سپاه نداشتنبود نیزه به دیوار تکیه زد یعنیپناه عالمیان بود و خود پناه نداشتبرای کشتن او زهر بی اثر می ماندمیان سینه اگر داغ قتلگاه نداشتبرای غربت او چشم هیچ کس نگریست!کبوتر حرمش اشک ذوالجناح نداشتشاعر: محسن حنیفی__________________________________رسیده جان به لب اطهرت ؛ اَبَالهادی!نشسته پیک اجل در بَرَت ؛ اَبَالهادی!دوباره قصه ی زهر و دوباره نامردیکبود شد همه ی پیکرت ؛ اَبَالهادی!لباس شمر به تَن کرد و منع آبت کردچه کرد با دل تو همسرت ؛ اَبَالهادی!شبیه فاطمه دستی گرفته ای به کمرمگر خدای نکرده پَرَت ... ؛ ابالهادی!میان حجره ی در بسته دست و پا زدی و…بریده شد نفس آخرت ؛ اَبَالهادی!مدام هلهله شد تا صدای تو نرسدصدای خسته ی بی جوهرت ؛ اَبَالهادی!کنیزها بدنت را کِشان کِشان بردندگرفته بر لبه ی در سَرَت ؛ اَبَالهادی!سه روز بر تَن تو آفتاب می تابیدولی بریده نشد حنجرت ؛ اَبَالهادی!دگر به زیر سُم اسب های تازه نَفَسندید جسم تو را دخترت ؛ اَبَالهادی!اگر چه دور و برت خیره سر فراوان بودولی نظاره نشد خواهرت ؛ اَبَالهادیچه خوب شد که در آن همهمه کسی نرسیدبرای غارت انگشترت ؛ اَبَالهادی!شاعر: علیرضا خاکساری _________________________________برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکشتو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکشای مادری تر از همه کم دست و پا بزنپهلو شبیه مادر خود بر زمین مکشبر تار گیسوان تو جای لب رضاستاین گیسوی مطهر خود بر زمین مکشاسباب رقص و شادی زن ها شدی چراصورت به پیش همسر خود بر زمین مکشاینان ز دست و پا زدنت کیف می کنندطاقت بیار و پبکر خود بر زمین مکشبر روی نازنین لب تو خاک و خون نشستپس آیه های کوثر خود بر زمین مکششکر خدا که نیست تماشا کند رضاگوید دو دیده ی تر خود بر زمین مکشدر کربلا پدر به پسر التماس کردبرخیز ای جوان سر خود بر زمین مکشبس کن حسین آبروی خویش را مبرزانو کنار اکبر خود بر زمین مکشکار عباست بردن این جسم زینبابا گوشه های معجر خود بر زمین مکششاعر: قاسم نعمتی _________________________________تو ضجه میزدی و حجره یکصدا رقصیدتمام حجره به پای غم شما رقصیدکنیزکی که سر سفره ات نمک میخوردکنار پیکر سرخت چه بی حیا رقصیدصدای العطشت بین خنده ها گم شدواشک غربت تو روی گونه ها رقصیدچکید نم نم اشکت،کبوتران دیدنددرون ماَذن حلقومتان صدا رقصیددلت به مقتل خانه چه تلخ قربان شدبه پای داغ عظیمت دل منا رقصیدتنت سه شب به روی بام ماند و روح توازاین عروج غریبانه،تا خدا رقصید...شاعر: محمد کابلی __________________________________نيش و كنايه هاست كه از يار مي خورماز دست يار زهر شرر بار مي خورماصلا به جنگ و نيزه و لشكر نياز نيستوقتي ميان خانه ز دلدار مي خورمدارم ز همسري كه ز من جز صفا نديدچوب كدام تندي رفتار مي خورمشعله شود بلند از اين زخم بر جگرتا آب از دو چشم گهر بار مي خورماز اين صداي هلهله آزار مي كشمبا جان خسته غصه ي بسيار مي خورموقتي كه مي برند مرا روي پشت بامبا صورتم به گوشه ي ديوار مي خورمپهلو شكسته مادر كم سن و سال منديگر بيا كه حسرت ديدار مي خورمشاعر: رضا رسول زاده ________________________________مولای جود ، حضرت ابن الرضا سلامای آشنای هر دل درد آشنا سلامباب المراد من در دولتسرای توبسته دلم دخیل به لطف و عطای توهر قفل با کلید تو وا می شود جوادسنگ از اشاره ی تو طلا می شود جوادخیر کثیر ، مثل تو کوثر نیامدهمولود از تو با برکت تر نیامدهتو آمدی مسیر ولایت بقا گرفتافتاده بود از نفس و با تو پا گرفتچشم زمان به علم و کمال تو خیره شددر ذهن دهر ، گوشه ای از آن ذخیره شدتو امتداد نور ، جواد الائمه ایسرچشمه ی حضور ، جواد الائمه ای تا کاظمین تو دل من پر گرفته استبر غربت تو زمزمه از سر گرفته استبا تو چه کرد همسر نامهربان توآمد به لب ز بازی تقدیر ، جان تودر بسته بود حجره و تو دست و پا زدیمی سوختی و مادر خود را صدا زدیکف می زدند بر غم بی انتهای تونشنید گوش هیچ کسی ناله های توفریاد می زدی جگرم سوخت آب آبلبخند می زدند و نیامد جواب آبارث عطش ز خون خدا شد نصیب توپایان گرفت قصه ی عمر عجیب توشاعر: کمیل کاشانی_______________________________