حاج سعید حدادیان؛متن روضه حضرت عبدالله بن الحسن(ع) +لینک دانلود
روضه شب پنجم محرم ۹۴
وارث: "اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل،نعم المولی و نعم النصیر، استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم الرحمن الرحیم ذوالجلال و الاکرام و اتوب الیه"
بالحسن و الحسین والحجة الهی العفو...
روح پدرم شاد که میگفت به من
خوش باد دمی که دیده آید به سخن
عمری به زبان بی زبانی چون اشک
یک چشم حسین گوید و یک چشم حسن
*حسن جان...حسن جان....
این جوری نیست که حسن جان گفتن مثل حسین جان گفتن همه توفیق داشته باشند گریه کنند خدا یه نمکی بهت داده،الحمدلله؛حالا بگو:حسن جان...حسن جان...
وقتی تو میگی حسن جان گریه میکنی فاطمه دعات میکنه،به خداقسم حسین دعات میکنه،حالا تو بیت اول برات چی خواستم؟*
ای اهل دل به غربت تو مبتلا حسن۲
ما را ز مرحمت تو ببر کربلا حسن۲
تا دم زنم ز کرب و بلای برادرت
مولا بده تو حنجره ام را شفا حسن
دلمرده را محبت تو زنده میکند
شد دردهای ما به نگاهت دوا حسن
*دلت برا بقیع تنگ شده؟این همه حسینیه و خیمه دیدی برا امام حسین، بعد برا غریبی امام حسن بغض گلوت رو گرفته...*
تا بوسه ام رسد به مزار غریب تو
آه دلم نوشت به باد صبا حسن
*من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت سلام ما برسان*
تا بوسه ام رسد به مزار غریب تو
آه دلم نوشت به باد صبا حسن
ای تک سوار عرصه ی صفین و نهروان
ای قهرمان جنگ جمل مجتبی حسن
(کرب و بلا ز پیروی ات سرخ میشود
ای سبزپوش خمسه ی آل عبا حسن
آیینه دار خُلق عظیم پیمبری
در جنگ،شیر معرکه چون مرتضی،حسن)۲
دشنام میشنیدی و لبخند میزدی
*آن مرد شامی گفت برسم مدینه،اگر برسم به حسن بن علی چنان حرفایی بزنم،آنچه به زبانم بیاد در مذمت و ملامت وناروا خواهم گفت.رسید به امام حسن شروع کرد به گفتن و گفتن و گفتن...ما دیدیم والله بعضی از دانشمندان کشورای دیگه میان ایران،اوضاع رو میبینند میگن یاللعجب ما یه جور دیگه فکر میکردیم،چقدر علیه شما تبلیغه حالا آمدیم میبینیم شما چقدر خوبید؟همینه! تبلیغ بد و دروغ کار رو به جایی رسوند وقتی امیرالمومنین روحی فداه به شهادت رسید تو شام وقتی خبر دادند یه عده میگفتند مگه علی نماز هم میخونه؟*
دشنام میشنیدی و لبخند میزدی
*گفت و گفت و گفت دیگه کم آورد؛امام حسن روحی فداه یه لبخند زد مهار مرکبش رو گرفت؛فرمود:از راه دور آمدی خسته ای بیا بریم خونم، گرسنه ای غذا بهت بدم،تشنه ای آب بهت بدم،غریبی خونه نداری خونه من مال تو،رفیق میخوای من رفیقت.خجالت زده شد؛مدتی
منزل حضرت بود،روزی که میخواست بره حضرت فرمود: اینا سوغاتیه برای زن و بچت؛اینم پول برا خودت و زندگیت،بردار،برو.عرض کرد:آقاجان روزی که آمدم در نظرم دشمن تر از شما و بابات علی نداشتم اما حالا دارم میرم عاشقتم.خدا بهتر میدونه رسالتش رو در کدام خاندان قرار بده و رفت*
دشنام میشنیدی و لبخند میزدی
ای مظهر محبت و حلم خدا حسن
سوگند بر مجاهدت مردم یمن
سوگند بر شهادت اهل منا حسن
سوگند بر حسین که ما سینه میزنیم
یک روز در بقیع تو چون کربلا حسن
نابودی حکومت آل سعود را
تضمین کند شراره ی فریاد یا حسن
*فاطمه سلام الله علیها دید پیغمبر میگه جانم حسن!عرض کرد:باباجان مگر نگفتید فرزند کوچک را تشویق کنید؟اما دیدم شما و علی دارید میگید جانم حسین؛آسمونیا هم دارن میگن جانم حسین! دیدم حسنم غریبه.یا رسول الله بالای بیست ملیون نفر اربعین میرن کربلا اما بیست و هشت صفر حسنت تو بقیع غریبه*
ما عاشق شهادت در راه زینبیم
کن از کرم تو حاجت مارا روا حسن
ما عاشق شهادت در راه زینبیم
کن از کرم تو حاجت مارا روا حسن
*حالا روضه بخونم؟*
آن روز تلخ همره مادر تو بوده ای
دیدی تو مرگ خویش در آن ماجرا،حسن
گویند گوشواره ی زهرا شکسته شد
بر روی زهره مانده رد پنجه ها،حسن
*تمام عمر رو دامن حسین بوده؛یه ساله بوده یتیم شده؛شب عاشورا تو خیمه نشسته،این بچه رهاش نمیکنه،همچین که قاسم سوال کرد که منم کشته میشم یا نه؟اون جوابو شنید و احلی من العسل،این بچه دیگه روش نشد حرفی بزنه،روز عاشورا هی روش نمیشد بزرگ تر ها رفتند،وقتی امام حسین تنها شد گفت:عمو! تو تاحالا به من نه نگفتی،من میفهمم با یتیم مهربون تر از بچه هاتی؛میشه خواهش کنم منم برم به داداشم ملحق شم؟دیگه بعد قاسم خیلی سختمه.من مثل بابام نیستم؛بابام امام معصوم بود طاقت داشت جلو چشمش به مادرش سیلی بزنند،نذار من یا اینا بمونم اسیر شم،نذار سیلی خوردن عمم رو ببینم؛نذار بسته شدن دست محارمم رو ببینم،امام حسین میرفت میدان؛فرمود:زینب جان خیلی مواظب این بچه باش! میدونید چرا؟چون غلیان کرده بود عشق حسین در وجود این بچه؛منتها ابی عبدالله رفت،بلایی سر این بچه اومده که سر هیچ کدوم از شهدا نیامده.اگر قاسم بود،علی اکبر بود،حاضر بودند هزار بار اربا اربا بشن هزار بار تیکه تیکه بشن اما این منظره رو نبینند؛عبدالله با عمه یه وقتی رسید حسین از اسب افتاده بود؛دید دور عمو رو گرفتند؛نیزه دار ها دور تا دورش رو نیزه زار کردند؛تیراندازا تیر میزنند،همدیگه رو تشویق میکنند؛گاهی میدون باز میکنند قهرمانان شمشیرزنی بیان؛یه جمله بگم؟!امام زمان ببخشید آقاجان،حضرت زهرا ببخشید.دیگه آخریا کشتن حسین برای لشگر تفریح شد...میدونستن این نفر بره ضربه ش کاریه،کارو تموم میکنه،میگفتن یه جوری بزن از دنیا نره ما هم میخوایم به ثواب برسیم...زدن حسین براشون شده ثواب،اینه انحراف! ابن کعب ملعون تاخت؛ دیدند این از شمشیرزنای قهاره،تاخت،اومد کنار ابی عبدالله؛چون فرمانده بود همه کنار کشیدند؛میتونست یه ضربه بزنه،سر رو از بدن جدا کنه؛خوش رقصیص گرفت،چرا؟دید دارند تشویقش میکنند؛گفت بذار قدرتم رو نشون بدم؛حرمله با زدن علی اصغر قدرتشو در زدن هدف های ریز نشون داد؛حالا منم شمشیرزدنمو نشون میدم.رسید به امام حسین؛امام حسینی که زانو زده تو گودال؛اونقده خون رفته؛دیگه نمیتونه پاشه،یه شمشیر زد رو شانه ی حسین،استخوان ترقوه شکست،وقتی استخوان ترقوه بشکنه با ساعد فرق میکنه،اگه ساعد بشکنه دست از آرنج تکون میخوره؛ اگه از بازو بشکنه با کتف تکون میخوره؛اما اگه از ترقوه بشکنه...چنان زد رو اون شانه،شانه افتاد...خود به خود سر به یه طرف مایل میشه،این گردن هدف خوبیه،ابن کعب قهقهه زنان حالا داره برمیگرده،گفت:من صیدم رو آماده کردم، بزنم،وقتی داشت برمیگشت،زینب یه دفعه دست عبدالله رو رها کرد زد تو سر خودش گفت: واحسیناه،عبدالله گمون کرد عمه اجازه داد،گفت:نمیذارم به مراد دلش برسه؛بره بگه من با بهترین فن سر حسین رو بریدم.دوید؛خودش رو رسوند؛همچین که شمشیر خواست به گردن برسه،عبدالله دست رو به پهنه ی شمشیر زد؛وقتی زد به پهنه ی شمشیر،در حین اینکه شمشیر راهش کج شد از کنار گوش حسین رد شد دست بچه ی ده ساله چقده؟!یه دفعه دستم با خودش برد؛دست کشیده شد،به پوست آویزان شد؛این بچه دید خون دستش پاشید روصورت حسین خجالت کشید"متوسل شد به مادرش زهرا...گفت:یا اماه..." امام حسین یه دستش از کار افتاده،یه دستی بغلش کرد،عزیزدلم،میوه ی دلم،جیگر عمو' لشگر موندند؛لشگر موندند،حرمله اشاره کرد به ابن کعب ،دیگه حق نداری بیای،نوبتت بود،از نوبتت خوب استفاده نکردی،منم حسین رو الان نمیزنم،گفت:یه داغی به دل حسین بذارم؛بهم چسبید تیری که به گلوی علی اصغر زدم"بهم چسبید تیری که به گلوی علی اصغر زدم"بچه سرش رو شونه ی حسین بود،یه تیری زد یه دفعه حسین دید سر برگشت،حالا آروم آروم خون داره میریزه،از اون بالا تا پایین"تمام وجود عبدالله رو خون گرفت؛حرمله اشاره کرد-فرمانده ی تیراندازا بود-سر بچه رو نشون داد؛اومد جلو،همه دارن قهقهه میزنند،میخوان حسین رو ضجر کش کنند،نامردا میومدید سر حسین رو میزدید،جلو چشم حسین"موهای این بچه رو گرفت،کشید،یه خنجر کشید،سر بریده شد"اول سری که بریده شد علی اصغر بود،اما سر رو برگردوند به خیمه؛اما اول سری که از گودال اومد بیرون سر عبدالله بود،اومد به عمر سعد گفت:جایزه ی من روبده؛این هم حسنیه هم حسینیه"این دستا بیاد بالا اول بگو:حسن"یه بارم همه بگن:حسین...