اشعار ویژه شب هفتم ماه محرم+اشعار زیبای خود را ارسال کنید
وارث: وقت آن است بگیری قمرش گردانیپسرت را به فدای پدرش گردانیایستاده به روی پای خودش از امروزمرد گشته ، ببرش مرد تَرَش گردانیبی گناهی تو اثبات شود می ارزدپس ببر تا سند معتبرش گردانیتو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فداتدادمش بلکه بگیری سپرش گردانیگلویش تازه گل انداخته من می ترسمصبرکن تا صدقه دور سرش گردانیجان من قول بده پیش کسی رو نزنیجان من قول بده زودبرش گردانیطفل من تا بغل توست خیالم جمع استنکند حرمله را با خبرش گردانیعلی اکبر لطیفیانتیر آه از نهاد پدر در بیاوردوقتی سر از گلوی پسر در بیاوردبی شک برای بردن زیر گلوی توحق دارد اینکه تیر سه پر در بیاورداز تیر گفته اند به کرات شاعرانآنجا که از گلوی تو سر در بیاورداما نگفته اند که ارباب از گلوتباید که تیر را به هنر در بیاوردای کاش حرمله بنشیند مگر خودشاین تیر را به تیر دگر در بیاوردهم که سه شعبه است همینکه سه شعله استیعنی دمار از سه نفر در بیاوردمهدی رحیمیبا چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان راچه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان رابه سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکردرسمِ کوفی است بگیرند هدف، مهمان رادست و پایی زدی و باز تبسّم کردیپس خدا بوسه زند این دو لب خندان رابوسه بر این سرِ پاشیده ز هم مشگل نیستمن چسان دفن کنم پاره ای از قرآن رامشگل اینجاست که سر نیزه امانت ندهداهل غارت نکند رحم ، گُلِ پنهان رامن دهم با چه زبانی خبرت را به ربابآب دادَست سه شعبه گلوی عطشان رابعد از این است که بر سینۀ من جا دارینزد مادر ببرم آهِ دِلِ سوزان راگریه بر معجرِ عمّه نرود از یادتوسط هلهله ها بدرقه کن یاران راتا به محشر ز غبار غم تو گریه بپاستای عجب داغ تو کردَست بپا طوفان راسند مستند کرب و بلا حنجر توستبُرد مظلومیِ تو آبروی عدوان راعید قربان من است و تو همان ذبحِ عظیمو خدا مُهر قبولی زند این قربان رامحمود ژولیدهاین طفل که لب تشنه ی یک قطره آب استیک قطره از اشکش چو فیض صد شراب استکرب و بلا حالا دو تا خورشید داردبر روی دست آفتابی ، آفتاب استاین که جلوی خیمه ها زانو زده کیست؟شاید زبانم لال بیچاره رباب استاصلاً بیا و فرض کن کن که آب خوردهاصلاً بیا و فرض کن یک گوشه خواب استاینکه نمیخوابد علی تقصیر تو نیستبه جای لالا بر لب تو آب آب استگیسو نکش اینقدر تو تازه عروسیای کاش میشد زودتر دست تو را بستحالا دلت که سوخته ما را دعا کنخانم دعای تو یقیناً مستجاب استعلی اکبر لطیفیانجگر اهل حرم سوخته آبدیده بر دست عمو دوخته آبکربلا وادی سوزنده ، مگررسم ایثار نیاموخته آب ؟از عطش اصغر ششماهه ببینبهترین یاس حرم سوخته آبنیست در کوفه چرا مهر و وفارسم کوفی است که آموخته آبسوز جانکاه عطش بر دل هاشعله ای هست که افروخته آببا گلان حرم اظهار مکنکینه های به دل اندوخته آبگر میسر شود اول بدهیدبه علی اصغر دل سوخته آبسید محمد میرهاشمیخدا کند برسد خیمه تاب داشته باشدبرای مادر اصغر جواب داشته باشدگمان نمی کنم از این به بعد مادر تنهابدون کودک و گهواره خواب داشته باشدعمود خیمه ی او را به حالتی بگذاریدکه روز دورو برش آفتاب داشته باشدبه خیمه ای ببریدش رباب را که در آنجانه شیر خواره ببیند نه آب داشته باشدگذشت واقعه آنجا رسیده ایم که بایدغزل زمان بیانش حجاب داشته باشدیزید بود ولیکن رباب فکر نمی کردکه ظرف داخل دستش شراب داشته باشد…علی زمانیانکودک در آغوش است روی دست بابایشبَس مست و مدهوش است روی دست بابایشکی دیده که ، رزمنده با قنداقه اَش آیدگویی کفن پوش است روی دست بابایشدارد تلَظی میکند در ساحل دریاماهیِ خاموش است روی دست بابایشفرمود سیرابش کنید ، او باز میمیردگه خواب گه ، هوش است روی دست بابایشتیری سه شعبه آمد و مُزد عطش را دادحلقش چه مغشوش است روی دست بابایشنوشید جای آب جامی از شهادت رااز بسکه مِی نوش است روی دست بابایشطفلِ رضیع و معنی ذبحِ عظیم اینجااز گوش تا گوش است روی دست بابایشچون آب دو بخش است، بخشی بر روی سینهبخشی سرِ دوش است روی دست بابایشخونِ گلویش تا ملائک میرود بالااین چشمه خود جوش است روی بابایشهفت آسمان تا صبحِ محشر اشکِ خون باردقرآنِ منقوش است روی دست بابایشحالا تَبسُم ، غنچۀ لعل لبش داردبا اینکه بیهوش است روی دست بابایش وای از رباب، این گفتگو با طفلِ بی شیرشلالاییِ گوش است روی دست بابایشمحمود ژولیدههرم لبهای تو آتش زده جانم پسرمقصه ی آب برای تو بخوانم پسرمپسر ساقی کوثر به چه کاری افتادکشته ی طعنه ی این زخم زبانم پسرمداغ تو چون علی اکبر کمرم را تا کردنعره خواهم زنم از دل نتوانم پسرممادرت دیده به راه است که سیراب آییبا چه رویی تن تو خیمه رسانم چه کنمبی هوا تیر رسید و نفسم بند آمدبا نگاه تو گرفته ست زبانم پسرمخون من گردن آنکس که گلوی تو بریدحسرت بوسه نهاده به لبانم پسرمصبر کن تا پر قنداقه ی تو پاره کنمسخت جان می دهی ای راحت جانم پسرمز ترک های لبت بوسه گرفتن سخت استخندۀ آخر تو برده توانم پسرممی کَنم قبر تو را دور ز چشم مادرپدرم داده ره چاره نشانم پسرمبا وجودی که کنم قبر تو یکسان با خاکباز هم جان تو بابا نگرانم پسرمقاسم نعمتی"هَل من مُعین..." شنیدی و ابیات ناب رادادی به شیوه ی خودت آخر جواب رااذن شهادت است در اعماق گریه اتتنها به این بهانه طلب کردی آب رامردی شدی برای خودت روی دست من!دشمن شناخت زبده ترین هم رکاب راگردن گرفته ای دگر ای نور چشم من!ای کاش حرمله نزند آفتاب را!چشم تو باز مانده شبیه لبت علی!لالاییِ سه شعبه گرفت از تو خواب را!قنداقه دست و پای تو را سخت بسته استزیر عبا ادامه بده پیچ و تاب راهرجای خیمه گاه، نگاهِ رباب هست!خواهر! بیا ببر تو ازینجا رباب را عارفه دهقانیبست بر روی سر عمامه پیغمبر رارفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر رامن به مهمانی تان سوی شما آمدهامیادتان نیست نوشتید بیا؟ آمدهامننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیمننوشتید زمین ها همه حاصلخیزند؟باغ هامان همه دور از نفس پاییزندننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟در فراوانی این فصل تو را کم داریمننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟نامه نامه لک لبیک ابا عبداللهحرف هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بودچشمه هاتان همگی از ده بالا گِل بودباز در آینه، کوفی صفتان رخ دادندآیهها را همه با هلهله پاسخ دادندنیست از چهره آیینه کسی شرمندهکه شکم ها همه از مال حرام آکندهبیگمان در صدف خالیشان درّی نیستبین این لشکر وامانده دگر حرّی نیستبی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بودقیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بودآی مردم پسر فاطمه یاری میخواستفقط از آن همه یک پاسخ آری میخواستچه بگویم به شما هست زبانم قاصردشت لبریز شد از جمله هل من ناصردر سکوتی که همه مُلک عدم را برداشتناگهان کودک شش ماهه علم را برداشتهمه دیدند که در دشت هماوردی نیستغیر آن کودک گهواره نشین مردی نیستآیه آیه رجز گریه تلاوت می کردبا همان گریه خود غسل شهادت می کردگاه در معرکه آن کار دگر باید کردگریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کردعمق این مرثیه را مشک و علم می دانندداستان را همه اهل حرم می دانندبعد عباس دگر آب سراب است سراب..غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب…مرغِ در بین قفس این در و آن در میزدهی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زدآه بانو چه کسی حال تو را می فهمد؟علی از فرط عطش سوخت، خدا می فهمدمی رسد ناله آن مادر عاشوراییزیر لب زمزمه دارد: پسرم لالاییکمی آرام که صحرا پر گرگ است علیو خدای من و تو نیز بزرگ است علیکودک من به سلامت سفرت، آهستهمیروی زیر عبای پدرت آهستهپسرم می روی آرام و پر از واهمهامبیشتر دل نگران پسر فاطمه امپسرم شادی این قوم فراهم نشودتاری از موی حسین بن علی کم نشودتیر حس کردی اگر سوی پدر میآیدکار از دست تو از حلق تو بر میآیدخطری بود اگر، چاره خودت پیدا کنقد بکش حنجرهات را سپر بابا کنسید حمیدرضا برقعیخندیدی و شکستم و عالم خراب شدسهم تمام ثانیهها اضطراب شدتیری رسید و صحبت من ناتمام ماندگفتم که آب؛ تیر برایم جواب شدتیری رسید حنجرت آتش گرفت و بعداز آتش گلوی تو قلبم کباب شدتصویر حلق پارهات ای کودک شهیددر چشمهای دخترکی تشنه قاب شدآنجا که موجموج دل آب سنگ شدآنجا که فوجفوج دل سنگ آب شدتیری رسید و هستی من را به باد دادآهنگ من بریده بریده «رباب» شدسید محمد جوادیاوّلین روز است که بی گهواره می گردی علییک شبه مادر برای خود شدی مردی علیآخرین باری که بستم بند این قنداق رابر دلم افتاد دیگر بر نمی گردی علیخنده ات شرمنده می سازد پدر را گریه کنبس کن این لبخند، اشکم را در آوردی علیزانویت را جمع کردی بسکه پیچیدی ز تیردست ها را مست کردی بسکه پر دردی علیباز کن از ساقه ی این تیر انگشتان خودنیست همبازی تو بی چاره ام کردی علیبی تعادل هستی و ماتم چگونه با سرتحجم تیر حرمله را تاب آوردی علیمی زنی لبخند و پیدا می شود سرهای تیرعاقبت دندان شیری هم در آوردی علیحسن لطفیسعی دارد کودکش را در عبا پنهان کندباید او تن را جدا ؛ سر را جدا پنهان کندگریه ی اصغر ، صدای هلهله ، با تیر خودحرمله باید صدا را در صدا پنهان کندمشتی از خون علی را ریخت سمت آسمانخواست تا جرم زمین را در هوا پنهان کندبا غلاف خنجری ، بابا پسر را دفن کردکربلا را خواست تا در کربلا پنهان کندگیرم اصلا طفل خود را پشت خیمه دفن کردخنده های آخرش را در کجا پنهان کند.. مجید تالداری مقابل پدرت راه می رویزیبائی تو را به تماشا نشسته استتصویر دلبرانه ای از روی ماه تودر چشم پیرمرد چه زیبا نشسته است هر روز لحظه لحظه ی دامادی تو رابا خود هزار مرتبه تصویر می کندلبخندهای ماحَضر سفره ی لبتاو را چقدر سیر نمک گیر می کند تو فکر می کنی که عصای پدر شویحالا که روزگار دلش را ش ک س ت ه استتو فکر می کنی که... ولی نه، نمی شودحالا که تیر توی گلویت نشسته است دارد به زیر داغ تو از دست می رودکمتر به روی دست پدر دست و پا بزننزدیک تر شدی به خدا روی دست اوبا حنجری بریده خدا را صدا بزن بر روی خشکی لب بابا چکیده وشرمنده کرده قطره ی اشک تو آب رابعد از تو تا همیشه محال است سایه ای...... در زیر چتر خویش ببیند رباب را پرپر، بریده حلق، به خون غوطه ور، شهیدتقصیر عشق بود اگر اینچنین شدیای کهنه کارعاشق ِ شش ماهه! تا ابد...... بر حلقه های اهل محرّم نگین شدیعلی اصغر ذاکریتو و تاول و گرمی آفتابمن و فکر دلشوره های ربابلبت تا به هم تا به هم می خوردتمامی لشگر به هم می خوردزبان بسته ای یا ادب کرده ایبمیرم برایت که تب کرده ایزدم بوسه بر صورتت جمع شدچرا اینقدر صورتت جمع شدبه دستان بابا عرق کرده ایبه جای عمو آب آورده اینفسهات هر لحظه کم می شودسرت بر سر شانه خم می شودبه چاک لبت خشک شد خون توچرا مانده خون زیر ناخون توچرا گردن مادرت زخمی استو یا گونه ی مادرت زخمی استبه لبهای خشکت زبان میزنیزبان را به سقف دهان میزنیتو گفتی و گهواره جنبان شدیشنیدی که رفتم رجز خوان شدیتو گفتی:که اهل حرم نیستیتو شیری کم از اکبرم نیستیپدر روی دوشت علم می کشمعمو نیست، بار حرم می کشماگر پلکهایم تکان می خوردزمین بر سر آسمان می خوردمگر بعد عباس علمدار نیستبرایم به میدان زدن کار نیستدَمِ دوٌم ذوالفقار علیستدلت قرص باشد کنار علیستخیال تو راحت از این کار زارکه من آمدم تا در آرم دمارکمی صبر کن تا كه من پر كنمکجا هست خیبر که خیبر کنمتو گفتی و گهواره جنبان شدیشنیدی که رفتم رجز خوان شدیببین دست غربت به زانو زدمو خیلی برای لبت رو زدمچه ها با تو این تیر ولگرد کردتمام سرت تا تنت درد کردنیاورده همراه خود شیر رارها کن پر ساقه ی تیر راتو را روی این سینه خواباند و ماندتو را گرد خود تیر پیچاند و ماندعلی آرزویم بر آورده ایسه دندان شیری در آورده ایچنان ضربه ای روی حلقت نشاندکه یک لحظه گفتم سرت را پراندشنیدم صدایی،دهانت شکستگلو پیچ خورد استخوانت شکستفقط از تو بیرون پَرِ تیر بودتمام تو قدِ سرِ تیر بودتو را بعد از این خنجر نی زنندتو را با لهد بر سرِ نی زنندحسن لطفی