حجت الاسلام سیدحسین مومنی؛متن روضه حضرت عباس(ع)+دانلود
شب تاسوعا_محرم94
وارث: ابالفضل العباس علیه السلام وظیفش پاسبانی از حرمه واین کارو به زیباترین وجه ممکن انجام داد.اون علمو باید نگه داره چون این علم نباید بخوابه زمین،که اگر بیفته یعنی لشگر حسین متفرق شده.بچه ها هی از خیمه سرک میکشن میبینند هنوز علم بلنده خیالشون راحته.تموم یاران و جوونای بنی هاشم شهید شدن.
کی تو خیمه مونده؟حسین،عباس،عبدالله بن حسن،علی اصغر،امام سجاد که بیماره.صدای غربت اباعبدالله بلند شد:"هل من ناصر ینصرنی"تا صدا بلند شد و کسی نبود اجابت بکنه داره زن ها از تو خیمه ریختند بیرون،سلاح به دست آمدند درمقابل حضرت؛حسین جان اجازه بده ما بریم آقا،جونمون رو فدا بکنیم.عباس علیه الصلوه والسلام وقتی این غربت حسین و آمدن اهل و عیال اباعبدالله،عباس غیرتش به جوش آمد،امد خدمت اباعبدالله علیه السلام.امام حسین علیه السلام در حالیکه حواسش به دشمن بود یه وقت دید یه صدایی شنید:"یا اخی هل من رخصه؟!"حسین جان اجازه میدی برم؟تا این جمله رو امام حسین شنید،برگشت دید عباسه،دارد "فبکی الحسینُ بکائا شدیدا حتی اِخضَلَّت لِحیَتُهُ بالدموع"شروع کرد بلند بلند گریه کردن؛انقدر حسین گریه کرد که این محاسنش تر شد از گریه."ثم قال"امام حسین همینطور که باشدت گریه میکرد فرمود:"یا اخی انت صاحب لوائی و علامة عسکری" تو علمدار منی،تو نشانه ی لشکر منی." اذا مَضَیتَ تَفَرَّقَ عسگری" اگر تو بری کشته بشی که لشگر من از هم میپاشه،عباسم بچه هام دلخوشیشون به توئه عباس جانم.عرض کرد:حسین جان هر چی تو بگی آقا،من سر باز توام اما"قد ضاق صدری" اما سینم دیگه سنگینی میکنه " و سَئِمتُ من الحیاة"بدم میاد دیگه از این زندگی؛آخه این چه زندگی دنیایی ایه که من غربت آقا و مولام رو ببینم؟هی بگه "هل من ناصر ینصرنی؟هل من ذاب یذب عن حرم الله و حرم رسوله" زن ها بیان کمکش کنند؟! یعنی یه مرد نیست؟!میخوام برم از اینا انتقام بگیرم.امام حسین فرمود:عباسم میخوای بری؟بیا،آوردش کنار خیمه ای که توش مشک نگه میداشتن،پرده ی خیمه رو زد بالا؛عباس دید این بچه ها شکم ها رو روی خاک گذاشتن."ما تری ماحلَّ من العطش اَشَدُّ الاشیاءِ علینا عطشَ الاطفال والحرم"میبینی تشنگی چه بلایی سر ما آورده؟و بدتر از همه چیز تشنگی این بچه هاست،تشنگی این بی بی هاست.
"و امْض الی الْفرات و اْتنی بشیء من الْماء"برو به سمت فرات و یه خورده آب برای این بچه ها بیار.عباس علیه السلام آمد،شروع کرد با آن ها صحبت کردن،گفت:از این آب میخورید و به بچه های حسین نمیدید؟گفتند:بین شما و آب فاصله میندازیم و نمیگذاریم از این آب بخورید.آمد محضر امام حسین،عرض کرد:آقا اینا نذاشتن من آب بیارم،بعد یه مرتبه یه صدایی به گوش عباس رسید" فسمع الْاطْفال ینادون: الْعطشْ الْعطشْ"با این صدا دیگه عباس از خود بیخود شد رگ غیرت ابالفضلی...حیدری وار زد به قلب دشمن؛ دید بچه ها یه صدایی میاد هی میگن العطش،العطش.. فلما سمع الْعباس ذلك …عباس این رو شنید رفت به سمت خیمه ای مشک برداشت ؛"رمق بطرْفه الی السماء"سر خود رو به سمت آسمون بلند کرد:" الهی و سیدی..."ای خدای مهربان من امیدوارم برگردم و وعده ای که به بچه ها دادم عملی بشه؛به بچه ها وعده ی آب دادم."فركب فرسه ..." سوار مرکبش شد؛نیزه ش رو برداشت و به سمت فرات رفت.در همین حال در روایتیست که اسرارالشهاده آورده:عباس علیه السلام به اطفال گفت:میروم آب بیاورم؛اینقدر گریه نکنید؛دعا کنید من صحیح و سالم برگردم؛تا این حرفو عباس به بچه ها زد،دارد آن اطفال سر خود را از روی خاک برداشتند،دست ها را به سمت آسمان بلند کردند؛عرض کردند:ای خدای متعال عم بزرگوار ما رابه سلامت سوی ما برگردان تا برای ما آب بیاورد.
عباس روانه شد که آب بیاورد به این سبب با حسین وداع نکرد؛اما چند قدم که ابالفضل برداشت دید که از عقب سرش صدای گریه می آید؛کسی او را صدا میکند؛چون نگاه کرد دید امام مظلوم پشت سر ابالفضل داره میدوه؛صدا زد:عباسم صبر کن تا تو را سیر ببینم؛عباس علیه السلام چون این را شنید و گریه ی حسین را شنید عرض کرد:حسین جان یعنی من کشته میشم؟حضرت گریست،دست به گردن عباس،عباس دست به گردن حسین،اینقدر گریه کردند که نزدیک بود غش کنند؛عباس روانه شد؛ "فاحاطتْ به ارْبعه آلاف من الْموكلین بالْفرات"چهارهزار نفر در مقابلش قرار گرفتند؛عباس رو کرد به دشمن فرمود:" انْتمْ كَفَرَه امْ مسْلمون"شما کافرید یا مسلمانید؟دینتون چیه؟" هلْ یجوز فی دینكمْ انْ تمْنعوا الْحسیْن و اطْفاله شرْب الْماء"آیا در دین شما اجازه میدن یه عده بچه ی تشنه این چنین جان بدن؟بچه های حسین رو از آب محروم میکنید؟
"الْحسیْن مع اطْفاله یموتون عطشا، اما تذْكرون عطش الْقیامه؟"بچه های حسین از تشنگی بمیرند؟!
در حالیکه از این آب خودتون میخورید،کفار میخورند،یهودی میخوره-ببخشید خاک به دهنم-مرکباتون رو سیراب میکنید! "والْكلاب و الْخنازیر یشْربون منْه"از این آب سگا و خوکا میخورند اما بچه های حسین"یموتون عطشا"عباس زد به شریعه ی فرات
مشک رو پر آب کرد،دستی به آب زد اما آب رو به روی
آب ریخت؛آمد به سمت خیمه برگرده؛سرشو به آسمان بلند کرد و عرض کرد "فبكی و قال: الهی اوْصلْنی الیْهمْ"خدایا منو به بچه ها برسون.لشگر در مقابل او جنگ کرد.محاربه ی عظیمی کرد؛جمع کثیری را به درک واصل کرد؛انقدر نیزه و تیر به این بدن خورد...چون بدنش رو حائل میکرد؛نیزه و تیر به بدنم بخوره،به مشک نخوره،بچه ها منتظرند؛انقدر تیر و نیزه زدند-تعبیر مقتل اینه-هر کی میدید فکر میکرد خارپشتی روی اسب سواره؛انقدر تیر زدند...یه ناجوانمردی آمد دست راست رو هدف قرار گرفت؛عباس مشک رو به دست چپ گرفت؛مشک رو که به دست چپ گرفت؛دست چپ رو زدند؛مشک رو به دندان گرفت؛زیر شکم قرار داد که مبادا تیر و شمشیر به مشک بخوره،اما عباس هی سرش رو بلند میکرد:" اللهم ان اطْفال الْحسیْن عطْشان"خدایا بچه های حسین تشنه اند؛خدایا منو به خیمه ها برسون؛اما یه تیر به مشک عباس خورد؛آب روی زمین ریخت...دیگه امید عباس ناامید شد؛دست که ندارم؛آب که ندارم؛سر مرکب رو برگردوند؛یه تیر به سینه ی عباس؛بعضیا هم گفتن به چشم عباس اصابت کرد؛میخواد این تیر رو خارج بکنه،هی سر رو تکون میده،دست که نداره؛هر چی سر رو این طرف و اون طرف کرد نتونست تیر رو خارج بکنه؛تیر رو میون دو کنده ی زانو گذاشت؛اومد تیر رو خارج بکنه کله خود از سر عباس افتاد؛سر ابالفضل برهنه شد،کله خود رو سر عباس نبود؛یه نامردی با عمودآهن آنچنان به فرق ابالفضل زد که این رگای گردن عباس متلاشی شد...وقتی عباس از اسب به زمین افتاد این تیر رو درآورد یا تیر هنوز به سینه یا چشم عباس بود؟! یه ناله ای زد:"اخا ادرک اخاک"حسین منو دریاب...وقتی ابی عبدالله آمد دید این چه بدنیه!! همه دیدند حسین دست به کمر گذاشت" الان انکسر ظهری"
"اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن،صلواتک علیه و علی آبائه،فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا"