35 شعر آئینی ویژه ورود به ماه محرم
سردر این خانه ها با ما و پرچم باخودت
دسته سینه زنی با ما ولی دم با خودت
روزی اشک تمام نوکران هم باخودت
واقعاً دلواپسیم آقا محرم باخودت
از عزاداران آن آقای عطشانیم ما
رفته رفته نالۀ مظلوم دارد میرسد
مادری با کودکی معصوم دارد میرسد
آه آه خواهری مهموم دارد میرسد
خنجر کندی روی حلقوم دارد میرسد
از غم انگشترش پاره گریبانیم ما
چکمه ای آمد کنار پیکرش یابن شبیب
روی تل می زد به صورت خواهرش یابن شبیب
جای او شمر آمده بالاسرش یابن شبیب
آه آه از ضربه های آخرش یابن شبیب
انتهای روضه را زنده نمی مانیم ما
35 جواد پرچمی
رنگ عالم شد سیاه
درجهان عاطفه پیراهن غم شد سیاه
تکیه تکیه یاحسین
درغمت پیراهن این شهر کم کم شد سیاه
چونکه بالاتر نداشت
درمیان ماه ها ماه محرم شد سیاه
در مِنا امسال آه
علقمه شد روسپید و روی زمزم شد سیاه
جلد مانند لباس
بر اَمالی و لهوف و بر مُقرّم شد سیاه
پوست درسینه زنی
سرخ شد، شد نیلگون و آخرش هم شد سیاه
بین این رنگین کمان
دل سپید و چشم سرخ و رنگ پرچم شد سیاه
برتن مسلم هم آه
رد تیر و تیغ ها قدر مُسلّم شد سیاه
34مهدی رحیمی
عمرم گذشت اما بدرد تو نخوردم
شرمنده ام آقا بدرد تو نخوردم
تو فکر من بودى ولیکن من نبودم
اصلا به فکر نوکرى کردن نبودم
من دور بودم تو مرا نزدیک کردى
راه مرا از کربلا نزدیک کردى
گفتى اگر تو بى پناهى من حسینم
حتى اگر غرق گناهى، من حسینم
گفتى بیا پاک از گناهت میکنم من
تو رو به چاهى، رو به راهت میکنم من
گفتى بیا مثل تو خیلى خار دارم
حتى براى مثل تو هم کار دارم
آواره ام، آواره را آواره تر کن
بیچاره ام، بیچاره را بیچاره تر کن
آوارگى در این حسینیه می ارزد
بیچارگى در این حسینیه مى ارزد
هرشب اسیرم میکنى پاى بساطت
دارى تو پیرم میکنى پاى بساطت
من چاى میریزم گناهم را بریزى
یکجا تمام اشتباهم را بریزى
شان نزولت میکند آخر بلندم
سر را تو دادى جاى آن من سربلندم
وقتى گذر کردند خیلی ها ازینجا
رفتند تا معراج تا بالا ازینجا
اینجا گرفته از خدا عیسى دمش را
اینجا خدا بخشید آخر آدمش را
من خام بودم غصه و غم پخته ام کرد
این پخت و پزهاى محرم پخته ام کرد
میبینم اینجا پنج تا نور مقدس
این آشپزخانه ست یا طور مقدس
اینجا همانجایی ست که مولا میاید
زینب میاید، بیشتر زهرا میاید
پخت و پز آقاى بى سر را به من داد
درکارهایش کار مادر را به من داد
من عالمى دارم در اینجا با رقیه
هروقت دستم سوخت گفتم یا رقیه
منت ندارم بر سرت...تو لطف کردى
حالا که هستم نوکرت تو لطف کردى
یک شب غذاى خواهرت را بار کردم
یک شب غذاى دخترت را بار کردم
باید که دست از هرچه غیرکربلا شست
دیگ تو را شستم خدا روح مرا شست
خدمت تجلى ارادتهاى شیعه ست
بالاترین نوع عبادتهاى شیعه ست
ما به ولایت میرسیم از این مودت
ما به مودت میرسیم از راه خدمت
خدمت در این خانه تنها فرصت ماست
گفتند:اینجا پنج روزى نوبت ماست
این پارچه مشکى-فداى روى ماهش-
دارد سفیدم میکند رنگ سیاهش
از سوخته دلها نگیر آقا غمت را
یک وقت از دستم نگیرى پرچمت را
بگذار یک گوشه به پاى تو بمیرم
کنج حسینیه براى تو بمیرم
منکه به غیر از لطف تو یارى ندارم
منکه به غیر از کار تو کارى ندارم
آنقدر بین دسته هایت ایستادم
نذر على اصغر تو آب دادم
اى کاش بین ایستادن ها بمیرم
آخر میان آب دادن ها بمیرم
خوب است نوکر آخرش بى سر بمیرد
خوب است بین نوکرى نوکر بمیرد
خوب است ما هم گوشه اى عطشان بیفتیم
در زیر پاى این و آن عریان بیفتیم
خدمت به این بى رنگ و رو هم رنگ و رو داد
این کفش ها را جفت کردن آبرو داد
درهرکجا که نام پیراهن میاید
زهرا میاید پیش ما حتما میاید
من دست بر سینه دم در مینشینم
در مجلس فرزند مادر را ببینم
من مینشینم کار و بارم پا بگیرد
شاید به من هم چادر زهرا بگیرد
33لطیفیان
تکریمِ تماشای تو، لازم شده بر «حور» ...ای در نظر اهل زمین، قدر تو مستور!
پای دل عالم به حریم تو، گرفتار...
دلها به تمنّای عَلَمهای تومأمور
از داغ لب خشک تو، محزون شده عالَم...
در محفل سوگت، دل غمگین شده مسرور
صیاد دل عالمی و رسم، همین است:
افتند غزالان به تمنای «تو»، در تور
«بینالحَرَمین» تو، مسیر دل و چشم است...
فرقی نکند «زائر نزدیک» تو... با دور
در محضر تو، هدیهٔ ما، قطرهٔ اشک است
این است همان مختصر و اندک مقدور
«زخم» است دلم از اثر نقد عزایت...
زخمی که محرمبهمحرم، شده ناسور
وصف سخن و جلوهٔ یک عمر حضورت...
دایم شده بازیچهٔ دلهای کر و کور
موسای سخن، بسته لب از پرسش و پاسخ
اوقات تَکَلُّم شده وقف «تو» در این طورای کاش که بی «معرفت سوگ» نمانم...
تا آن که نماند هدف پاک تو، محصور
شایستهٔ شأنت، سخن پست نباشد....
اما کَرَمت، جور کند شیوهٔ ناجور
درگاه سلیمانی تو، تکیهٔ سوگ است
از لطف تو دارد سِمَت خادمیات، مور
شک نیست اگر خادم درگاه تو باشم...
مانند غبارم که بپاخاسته در نور
زنجیرزنی... سینهزنی... تعزیهخوانی...
«عرض ادب» ماست به آن «سینهٔ مَکسور»
در تکیه و... در خانه و... در کوچه و... بازار...
هرگز نرود از نظر... آن حَنجر مَنحور
آنسو، تو و عشاق زلالی که شهید ند
اینسو، منم و غفلتِ تکراریِ منفورای کاش تنم رایحهٔ عشق بگیرد...
آن لحظه که با «سِدر» بیامیزد و «کافور»ای کاش شود کهنهحصیری کفن من....
اما دم آخر شود از مِهر تو مَمهور
32 سادات اخوی
شیعیان! دیگر هواى نینوا دارد حسین
روى دل با کاروان کربلا دارد حسین
از حریم کعبۀ جدّش به اشکى شُست دست
مروه پشت سر نهاد، امّا صفا دارد حسین
مىبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوى منا دارد حسین...
او وفاى عهد را با سر کند سودا ولى
خون به دل از کوفیان بیوفا دارد حسین...
آب را با دشمنان تشنه قسمت مىکند
عزّت و آزادگى بین تا کجا دارد حسین...
دست آخر کز همه بیگانه شد، دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسین
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جاى نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین، گو بیا بنشین به چشم «شهریار»
کاندرین گوشه عزایى بىریا دارد حسین
31شهریار
گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست
وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست
یک گوشه مینشینم و حرفی نمیزنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست
از دردِ گریه تکیه نده سر به نیزهات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست
قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر، تو طفل ما که هست
گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست
خون را بیا به دست دو قربانیام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست
گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمیکنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست
30سهرابی
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز. کودکی فقط آیینه دیدهاند
آیینهای که آه نسازد مکدرش
واحیرتا که این دو جوانان زینباند
یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟
با جان و دل دو پاره جگر وقف میکند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست، گرم اشک گرفتن ز. چشمهاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش.
چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت، ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...
***
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش
29برقعی
دو خورشید جهان آرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم سنگر
دو شایسته، دو وارسته، دو دردانه، دو ریحانه
دو نور دیده در دیده، دو روح روح در پیکر
دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیة قرآن
دو یوسف نه، دو اسماعیل از یک قهرمان هاجر
کشیده شانه بر مو، شسته صورت از گلاب اشک
گرفته، چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر
به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش
به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر
منای کربلا گردیده محو این دو قربانی
نوای نینوا از نایشان بر گنبد اخضر
گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری
که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر
بگفتای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت
تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیلای سرور!
دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی
قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر
اگر اذنم دهی اینک به دست خود بگردانم
دو فرزند عزیز خویش را دور علی اصغر
امید زینب استای آفتاب دامن زهرا
که افتد این دو قرص ماه را بر خاک راهت سر
سفارش کرده عبدالله جعفر بر منای مولا
که این دو شاخة گل را کنم در مقدمت پرپر
به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری
درخشیدند در میدان چو خورشید فلک گستر
فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت
که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر!
یکی میگفت: دو خورشید از گردون شده نازل
یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر
ندا دادند ما دو شیرزاده ایم زینب را
که باشد جدة ما فاطمه صدیقة اطهر
پیمبر جد و زهرا جده و مادر بود زینب
حسین بن علی خال و پدر عبدالله جعفر
خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه
دو حیدر حمله ور گشتند بر دریایی از لشکر
تو گفتی در احد تابیده دو بدر جهان آرا
و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر
ز. آب تیغ هر یک آتشی میریخت در میدان
که گفتی شعلة خشم خدا پیچیده در محشر
چو آتش بر فلک فریاد میرفت از دل دشمن
چو باران بر زمین میریخت دست و پا و چشم و سر
ز. هم پاشیده، چون پیراهن از هم هر دو اعضاشان
ز. بس بر جسم شان بنشست زخم نیزه و خنجر
به خاک افتاد جسم پاکشان، چون آیة قرآن
دریغا ماند زیر دست و پا دو سورة کوثر
چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا
به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر
دریغا دو همای عشق در آغوش ثارالله
همای روحشان از موج خون در آسمان زد پر
چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را
درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشمتر
نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا
مبادا چشم حق گردد خجل ز. آن مهربان مادر
بیا لیلا تماشا کن مقام و صبر زینب را
که در یک لحظه داده در ره دین دو علی اکبر
به ثارالله و صبر زینب و خون دو فرزندش
سلام "میثم” و خلق خدا و خالق داور
28غلامرضاسازگار
بازدلشورهای افتاده به جانم چه کنم
تندترمیزند آخرضربانم چه کنم
پسرم رفته و چندیست از او بی خبرم
باز هم بی خبری برده امانم چه کنم
آه یا راد یوسف پسرم برگردد
نگرانم نگرانم نگرانم چه کنم
همه ترسم از این است صدایم بزند
دیر خود رابه کنارش برسانم چه کنم
گرگهادور وبر یوسف من ریخته اند
پدری پیرم وافتاده جوانم چه کنم
به زمین خورده انار من وصد دانه شده
جمع باید کنم او راو ندانم چه کنم
جگرسوخته ام را زحرم پوشاندم
مانده ام زار که باقد کمانم چه کنم
27عربخالقی
پدر آرامش دنیا، پدر فرزند أعطینا
پدر خون خدا اما، پسر مجنون پسر لیلا
به کم قانع نبود اکبر، لبالب گشت از دلبر
به یکدیگر رسید آخر، لب رود و لب دریا
پسر دور از پدر میشد، مهیّای خطر میشد
پدر هی پیرتر میشد، پسر میبُرد دلها را
در این آشوب طوفانی، مسلمانان مسلمانی
مبادا اینکه قرآنی بیفتد زیر دست و پا
پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد
پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا
پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده
پدر، چون مرغ پرکنده، از این صحرا به آن صحرا
که دیده اینچنین گیسو چنین زخمی شود پهلو؟
و خاکآلودهتر از او به غیر از چادر زهرا
26برقعی
بار من را کمرم نه سر زانو برداشت
کاسهی زانوی من در طلبت مو برداشت
در خداحافظی ات بود که من افتادم
آه راحت نتوان چشم ز. آهو برداشت
آهوی خوش قد و بالای حرم، میکُشَمَش
نیزه زن را که رسید از رویت ابرو برداشت
هر چه کردم بخدا روی به قبله نشدی
علتش نیزهی آن بود که پهلو برداشت
دیدم از دور کسی رَختِ تو را میپاید
آمدم زودتر از من او همه را او برداشت
زخمهای بدنت از دو طرف مرتبط اند
هر کسی نیزهای از پشت زد از رو برداشت
بین ِ. میدان نشد، اما وسطِ خیمه که شد
آخرش عمهی تو دست به گیسو برداشت
بخدا خسته شدم آه کجایی اکبر
کاسهی زانوی من در طلبت مو برداشت
عاقبت توی عبایی جگرم را بردم
با چه وضعیتی آخر پسرم را بردم
25لطیفیان
محرّم آمده از شهر غم، عَلَم در دست
برای سینه زدن، تکیه شد سراسر دست
محرّم آمد و خمخانهی ازل وا شد
وضو ز. باده گرفتم، زدم به ساغر دست
حسین آمده با ذوالفقار گریانش
که: هان حسینم و تنهاترین علم بر دست
حسین آمده تا شرح شقشقیّه کند
حسین آمده با خطبهی پدر در دست
(چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر، دست؟)
چو ذوالفقار علی چرخ میزند، بی تاب
چه حال داده خدایا مگر به اکبر دست؟
ز. خیمه گاه میآید چو گرد باد عطش
حسین را بنگر پارهی جگر در دست!
چه روز بود که دیدیم ما به کرب و بلا!
چه حال بود به ما داد روز محشر دست!
بدو شکایت اهل مدینه خواهم برد
به خواب گر دهدم دیدن پیمبر، دست
نشسته ام به تماشای زیر و رو شدنم
به لحظهای که برد شمر، سوی خنجر، دست
به خویش مینگرم با دو چشم خون آلود
نگاه کردم و در نهر شد شناور، دست
به رود علقمه بنگر که میزند بر سر
به دستگیریِمان موج شد سراسر دست!
نمیتوانم بر روی عشق، بندم چشم
نمیتوانم بردارم از برادر، دست
تو هر دو چشم من! از هر دو چشم، چشم بپوش
ز. هر دو دست، برادر! بشوی دیگر، دست
به پای دست تو سر میدهند، سرداران
به احترام تو با چشم شد برابر، دست!
به یاد دست توای روشنای چشم حسین!
چقدر شام غریبان زدیم بر سر، دست
تو را فروتنی از اسب بر زمین انداخت
نمیرسید وگرنه به آن صنوبر، دست
قنوت، پر زدن دستهای مشتاق است
به احترام ابوالفضل میکشد، پر، دست!
مگر تو دست بگیری که دستگیر تویی
به آستان شفاعت نمیرسد هر دست!
اگر چه پیش قدت شد قصیده ام کوتاه
به اشتیاق تو شد، سطر سطر دفتر، دست
حدیث دست تو را هیچ کس نخواهد گفت:
مگر به روز قیامت رود به منبر، دست
24قزوه
یک جهان روضه و یک ماه محرم داری
آه، آقای غریبم چقدر غم داری
تا ابد هم که بخوانند همه مرثیه ات
باز هم روضهی نا خوانده به عالم داری
این همه زائر دلسوختهی خاکت را
از ازل داشتهای تا به ابد هم داری
روضه خوان هات زیادند، یکیشان قرآن
مطلع فجر خدا سوره مریم داری
درد دل کن که نماند به دلت، چون پدرت
خواهرت هست کنارت، تو که مَحرم داری
بهترین نوحه ما هست «غریب مادر»
صاحب روضه بگو، بهتر از این دم داری؟
تا که نومید نگردد ز. درت محتاجی
تو هم انگشت هم انگشتر خاتم داری
وقت تدفین توای شعر غریبی، پسرت
دید در وزن تنت چند هجا کم داری
23عرب خالقی
اگر چه مثل محّرم نمیشوم هرگز
جدا ز. روضه و ماتم نمیشوم هرگز
مرا ببخش مرا، چون که خوب میدانم
که توبه کردم و آدم نمیشوم هرگز
اسیر جاذبۀ حُسن یوسف یاسم
که محو در گل مریم نمیشوم هرگز
گناه کارم و حتی بدون اذن شما
بدان نصیب جهنم نمیشوم هرگز
به جان عشق قسم غیر چهارده معصوم (ع)
به پای هیچ کسی خم نمیشوم هرگز
قسم به قلب سپیدت سیاهپوش کسی
بجز شهید محّرم نمیشوم هرگز
نَمی فُرات بیاور چرا که من قانع
به سلسبیل و به زمزم نمیشوم هرگز
در انتهای غزل من دوباره میخواهم
فقط برای تو باشم نمیشوم هرگز
22حمیدرضابرقعی
روایت است كه چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حركت ذوالجناح وز جولان
هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت
كشید پــا ز ركـاب آن خلاصه ی ایجاد
به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد
بلند مرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
21مقبل کاشانی
یازده ماه از خدا این روزها را خواستم
دیدۀ تر خواستم حال بکا را خواستم
اذن دق الباب این خانه برای ما بس است
استجابت پیشکش فیض دعا را خواستم
یازده ما هست می خواهم که سلطانی کنم
پشت این در ماندن و دست گدا را خواستم
قول دادم این محرم معصیت کمتر کنم
همت توبه به درگاه خدا را خواستم
از علی موسی الرضا رزق لباس مشکیه
دستباف حضرت خیرالنسا را خواستم
هر محرم زیر دین صلح آقاییم ما
یا امام مجتبی اشفع لنا را خواستم
کربلایی نیستم اما تو شاهد باش که
هردعایی کردم اول کربلا را خواستم
شصت شب از صبح تا شب نوکری در روضه ها
طعنه خوردن،سوختن پای شما را خواستم
گرچه ناقابلتر از این حرف ها هستم ولی
یک زیارت اربعین پایین پا را خواستم
از نجف تا کربلا پای پیاده دست جمع
روضه خواندن بین این صحن و سرا را خواستم
اهل عالم دارد از ره ماه ماتم میرسد
هیئتی ها یاعلی! دارد محرم میرسد...
20سید پوریا هاشمی
آمد محرّم نبض عالم ایستاده
از حرکتش حتّی زمین هم ایستاده
ما پیرو دستور «فابک للحسین» یم
بر آفتاب دیده شبنم ایستاده
وقتی که پا در این حسینیّه نهادم
بر تو سلام از دور دادم ایستاده
جارو کش فرش عزایت جبرئیل است
فرشی که رویش عرش اعظم ایستاده
دم: «یا حسین» و بازدم: «جانم حسین» است
نامت میان نوحه و دم ایستاده
پیش خدا روز قیامت سربلند است
هر کس که پای تو مصمّم ایستاده
باید یزیدی های این امّت بدانند!
که شیعه در خط مقدّم ایستاده
وَ الله که از هر عذابی در امان است
سینه زنی که زیر پرچم ایستاده
از بس «أنا العطشان» تو خورده به گوشش
از جوشش خود چاه زمزم ایستاده
ده روز دیگر خواهری در بین گودال
پهلوی جسم نامنظّم ایستاده
19محمد فردوسی
عالم به ماتم تو حسینیۀ غم است
یعنی که فصل سوک و عزا، فصل ماتم است
از عرش تابه فرش تمام فرشتگان
فریاد می زنند که ماه محّرم است
هفت آسمـان پُر است ز گرد عزای تو
چشمـان مهر و ماه ز داغ تو پُر نم است
کعبه سیاهپوش عزایت شد و هنوز
شور غمت به سینۀ پُر شور زمزم است
بعد از گذشت این همه سال از شهادتت
گلزار دین هنوز ز خون تو خُـّرم است
تا با خبر شوند همه عالم از غمت
یادآور غم تو رسول مکّرم است
تا فیضی از فضیلت غم های تو برند
خلوت نشیـن سوک تو موسی و آدم است
هرجا به پاست محفل سوکت، به پیش چشم
تصویر کربلای تو آنجا مجسّم است
از هر غمی که بر دل ما خیمه می زند
فرموده اند گریۀ بر تو مقّدم است
ازحُرمت غمت چه بگویم که تا به حشر
زهرا سیاهپــوش عزایت دمادم است
چون محتشم «وفائی »غمگین به گریه گفت
«باز این شورش است که در خلق عالم است»
18سید هاشم وفایی
می زنی قطعاً صدایم بین نوکرها، به نام
روی چشم من قدم که می گذارد اشکهام
بوی تربت می دهد این سجده های گریه دار
می دهم جان در برت انگار بعد السلام
عطر سیبی از نفسهای دعایم می وزد
می دهم بر تو سلام این بار هم از پشت بام
دود اسفند محرم، شال مشکی، پیرهن
خوب شد آورده ام یک سال دیگر هم دوام
نوحه و شورو دو دم دارند بر سر می زنند
واجب عینی است حالا گریه کردن بر کدام؟
سمت مقتل می رود این دستهای سینه زن
آه از کرببلا و کوفه و بازار شام
السلام ای معجر و پوشیه و چادر سیاه
السلام ای التماس محملی والا مقام
دورازچشمی که افتاده به این صحرای خشک
بر زمین بگذار امشب اشک را با احترام
17 رضا دین پرور
باز هم فصل عزای تو شده یا مظلوم
دیده خونبار برای تو شده یا مظلوم
هر چه خوبی شده خلق ای ز همه خوبترین
همه اش وقف عزای تو شده یا مظلوم
آفرید آنچه خدا بهر تجلی تو بود
عشق حق خرج به پای تو شده یا مظلوم
کربلا صاحب یک وسعت نا محدود است
همه جا صحن و سرای تو شده یا مظلوم
انبیا گریه کن بزم عزایت هستند
که خدا نوحه سرای تو شده یا مظلوم
ارمنی، گبر، یهودی، ز تو حاجت گیرند
همه مشمول عطای تو شده یا مظلوم
کیستی که همه گلها ز غمت پژمردند
بلبلان نوحه سرای تو شده یا مظلوم
کیستی که دل عشاق به نامت لرزد
اشکشان رمز بقای تو شده یا مظلوم
ناله ها سر زد و فرزند شهیدی می گفت:
پدرم آه، فدای تو شده یا مظلوم
تو حسینی و ظهور پسرت نزدیک است
فرج او به دعای تو شده یا مظلوم
16سید محمد میرهاشمی
رخصت دهید شال محرم بیاورید
پیراهن عزای مرا هم بیاورید
با اشکتان جراحت او خوب می شود
ای چشمهای غم زده مرحم بیاورید
مادر رسیده است کمی کوچه وا کنید
مادر رسیده گریه کند دم بیاورید
ما آمدیم خوب و بد آقا سوا نکن
ما را کنار فاطمه در هم بیا ورید
یک نخ از آن عبای مبارک به ما بده
آقا عزا شروع شده پرچم بیاورید
ای ابرهای تیره شب گریه های ماست
ما آمدیم تا که شما کم بیاورید
از این به بعد نوبت دیوانگی ماست
باز این چه شورش است به عالم بیاورید
غمهای مادرت چقدر بی شماره است
امشب سلام ما سرِ دارالاماره است
15حسن لطفی
باز هنگامه ماتم شده ای شاه غریب
دل دیوانه پر از غم شده ای شاه غریب
چند روزی است که راه نفس ام می گیرد
نکند باز محرم شده ای شاه غریب
باز در عرش خدا مشکی ماتم زده اند
موسم بیرق و پرچم شده ای شاه غریب
کربلا گفتم و اوضاع دلم ریخت به هم
کربلا قبلۀ عالم شده ای شاه غریب
آه سقا چه کند با عطش اهل حرم
آب در خیمه تان کم شده ای شاه غریب
بابی انت و امی ...چه شده در گودال
کمر خواهرتان خم شده ای شاه غریب
خواهرت آمد و آن مرد تو را برگرداند...
آخر روضه چه مبهم شده ای شاه غریب
رفت و برگشت ولی کاش نمی دید اصلا
چقدر از بدن ات کم شده ای شاه غریب
گفته بودند که تو ذبح عظیمی اما
ذبح تو واقعا اعظم شده، ای شاه غریب...
14مهدی صفی یاری
دوباره ماه محرم دوباره بوی حسین(ع)
دوباره نوشش می از سر سبوی حسین(ع)
دوباره ماه تاثر دوباره ماه عزا
دوباره سینه زدن در میان کوی حسین(ع)
دوباره شهر بپوشد به تن لباس سیاه
رواج هیئت و مسجد ز آبروی حسین(ع)
دوباره ذکر حسین بر لبان پیر وجوان
دوباره نغمه "هل من"رسد زسوی حسین(ع)
دوباره یاد شهیدان کربلا کردن
دوباره خوی گرفتن به خلق وخوی حسین(ع)
دوباره لطف خدائی برای شخص زهیر
ونیک عاقبتی بعد گفتگوی حسین(ع)
دوباره حر پشیمان به محضر مولا
عوض نمودن دنیا به تار موی حسین(ع)
دوباره قاسم واکبر، عمویشان عباس
فدای حق شده در جنگ با عدوی حسین(ع)
دوباره علقمه وقتلگاه شاه شهید
دوباره ناله زینب به جستجوی حسین(ع)
گرفتنش به بغل جسم بی سر مولا
دوباره بوسه زدن بر رگ گلوی حسین(ع)
دوباره شام غریبان به خیمه ها آتش
زنان دربدر وخواهر نکوی حسین(ع)
دوباره یاد اسارت برای آل ا...
ویاد سنگ پرانی به راس و روی حسین(ع)
دلم گرفته خدایا زماتم مولا
نما تو قسمت من زائری به کوی حسین(ع)
13اسماعیل تقوایی
رخصت بده كه خیمـۀ مـاتم به پا كنیم
پیـراهـن سیـاه بـه تن با شمـا كنیم
آیـد صـدا ز غیب كـه قـد قـامت العـزا
رخصت بـده اقـامۀ بـزم عـزا كنیم
در حـد مـا كه نیست ولیكـن خـدا كنـد
بر گـریـه های روز و شبت اقتـدا كنیم
دو كـاسه اشك و یك دل خونین ز داغ را
آورده ایـم نــذر غـم كـربــلا كنیم
موعود هل اتی چـه شـود یك مُحّـرمی
تو روضـه ای بخوانی و ما جان فدا كنیم
بر ما بخـوان تو روضـۀ شیب الخضیب را
تا گـریه بـر حسیـن سر از تن جدا كنیم
«تكلیف انتقام شهیدان بدوش توست »
ای منتقـم بـرای ظهــورت دعا كنیم
مـاه محّـرم است «وفائی» به ناله گفت
با ناله های خویش جهـان را صـدا كنیم
12سید هاشم وفایی
روضه شروع شد دل ما را بیاورید
سرمایه ام، سلاح بکا را بیاورید
یک سال میشود که پرم وا نمیشود
دستم به آسمان تو بالا نمیشود
یک سال میشود که دلم خاک خورده است
این چشم خشک راه به جایی نبرده است
حالا شروع تازه برایم فراهم است
تحویل سال سوخته گان از محرم است
پرواز عشق با پر گریه میسر است
توبه به پای روضه اگر شد چه بهتر است
تعلیم درس عشق که در روضه میشود
بالاتر از مکاتب صد حوزه میشود
این عشق پر بهاست به عالم نمیدهم
من طعم چای روضه به زمزم نمیدهم
اینجا فرشته های خدا صف کشیده اند
هر قطره قطره اشک شما را خریده اند
این لحظه ها چقدر پر از نور میشویم
چه ساده از عذاب خدا دور میشویم
دلتنگ روضه هستم و دلتنگ کربلا
با گوشه نگاه بفرما بزن مرا
11حسن کردی
فریاد زد مکبر صحنین کربلا
ماه محرم آمده؛ قد قامت العزا
قد قامت العزا همگی پا شدند و بعد
اما یکی یکی همگی تا شدند و بعد
قد قامت العزا قد مادر شکسته تر
قد علی و قد پیمبر شکسته تر
صف های گریه دور و بر عرش بسته شد
حتی خدا هم از غم او دل شکسته شد
تکبیرة الحسین که احرام او شکست
وای استخوان سینه و اندام او شکست
تکبیرة الحسین دو رکعت نماز کرد
اما همین که رو به رسول حجاز کرد
باران سنگ صورت او را ملول کرد
از هر طرف که سنگ زدندش قبول کرد
الله اکبر! آه! که آبش نداده اند
یک جرعه هم به طفل ربابش نداده اند
الله اکبر! آه! که نیت نموده اند
در قتلگاه چیست که قسمت نموده اند؟
یا ایها الصلاة نمازش شکست وای!
صد بار شمر بر سر سینه نشست وای!
یا ایها الصلاة رکوع عمود چیست؟
در جمع خیمه غارت بود و نبود چیست؟
یا ایها الصلاة شب اول است این
تازه شروع یک کمی از مقتل است این
یا ایها الصلاة بگو عازمم کنند
امشب دوباره گریه کن مسلمم کنند
10 رحمان نوازنی
باران معرفت ز سحاب محرم است
آباد آن دلی که خراب محرم است
بوی گل و گلاب دهد روضۀ حسین
گل دیدگان و اشک گلاب محرم است
از هر دری گذر نتوان کرد بر بهشت
باب الحسین ادامۀ باب محرم است
جان یا علی بگو مَهَراس از یزیدیان
شور ولایت ارزش تاب محرم است
راس بریده بر سر نی داد این پیام
قرآن کلام نور، کتاب محرم است
در قاب، عکسی از همه ماند به یادگار
تصویر ما همیشه به قاب محرم است
تنها نه این مباحثه سر لوح زندگی است
در قبر هم سوال جواب محرم است
پرسند اگر کویه، بگو کربلایی ام
قلبم هنوز در تب و تاب محرم است
بوید ملک ز سینۀ زوار و گوید آه
این بوی تربت است و تراب محرم است
بینی چو ازدحام جماعت عجب مدار
جبریل هم به فکر صواب محرم است
هشدار، زیر هر علمی سینه زن نباش
مخلوط چهره زیر نقاب محرم است
یک قوم کبریایی و قومی ریا یی اند
مشکل ، تمیز حب، ز حباب محرم است
اخلاص ماندنی است ریاکار رفتنی است
ایمان چو آب و کفر سراب محرم است
گفتم ولی مباد شوی غافل از کرم
روشن دل از فروغ شهاب محرم است
نامحرمان و اجنبیان کور خوانده اند
عباس ارزیاب حساب محرم است
9ولی الله کلامی زنجانی
عالم محرم است سلامُ علی الحسین
این ذکر عالم است سلامُ علی الحسین
این جمله واجب است بگوییم و بشنویم
هرجا که پرچم است سلامُ علی الحسین
بعد از خدا و قبله سوال درون قبر
تنها همین دم است سلامُ علی الحسین
هر ثانیه اگر چه بگوییم این سلام
نه؛ بازهم کم است سلامُ علی الحسین
هم ذکر فاطمه است سلام علی الغریب
هم ذکر خاتم است سلامُ علی الحسین
بر زخم های پیکر آقای تشنگان
این ذکر مرهم است سلامُ علی الحسین
هر کس ز بهترین دم عالم سوال کرد
گویید این دم است سلامُ علی الحسین
واجب شده است در همه جا شعر محتشم
باز این چه ماتم است سلامُ علی الحسین
هرکس شده است محرم حق هر کسی که هست
مدیون این دم است سلامُ علی الحسین
وقتی خدا نوشته به عرشش غم تو پس
این اسم اعظم است سلامُ علی الحسین
8 رضا حمامی آرانی
بار دگر دل را غبار غم گرفته
چون قلب ختم الانبیا ماتم گرفته
گویی که رنگ از چهرة گردون پریده
مه سینه و خورشید پیراهن دریده
ختم رسل در هاله ماتم نشسته
بر چهرة زهرا غبار غم نشسته
گر شعله جوشد از دل هامون عجب نیست
گر خون بریزد از هلال خون عجب نیست
ای اهل ماتم جامة ماتم بپوشید
ای اشک ها از دیدة عالم بجوشید
ای اختران از دامن افلاک ریزید
ای مهر و مه خون گشته و بر خاک ریزید
در سوز دل دارم پیام کربلا را
انگار می بینم تمام کربلا را
انگار می بینم زمین دریای خون است
رخسار وجه الله اعظم لاله گون است
انگار می بینم که هفتاد و دو سرباز
دل هایشان بهر شهادت کرده پرواز
انگار می بینم که طفل شیرخواره
بر دوش بابا پر زند از گاهواره
انگار می بینم حبیب افتاده بر خاک
در مقدم محبوب خود با جسم صدچاک
انگار می بینم که حر "العفو" گوید
نزد حسین از اشک خجلت چهره شوید
انگار می بینم که مُحرم گشته عباس
دور حرم دائم حرم را می دهد پاس
انگار می بینم به گل های مدینه
در تشنگی سقا شده چشم سکینه
انگار می بینم که جسم گلعذاران
با تیر و تیغ و نیزه گشته لاله باران
انگار می بینم که گرگانی هم آهنگ
بر جسم اکبر می زنند از هر طرف چنگ
انگار می بینم زنان داغ دیده
دارند شیون دور سرهای بریده
ای ماه خون برگرد، خون کردی دلم را
آتش زدی هم ریشه و هم حاصلم را
ای ماه خون سیلاب خونم در دو عین است
یک دشت دشمن تشنة خون حسین است
ماه حرام است و دلم غرق ملال است
بر خصم، خون یوسف زهرا حلال است
ماهی که گل های خدا با جسم صدچاک
ریزند چون آیات قرآن بر روی خاک
ماهی که دل ها هم چنان صهبای خون است
ماهی که در هر دیده صد دریای خون است
ماهی که شادی هم به ماتم رشک دارد
قربان آن چشمی که دائم اشک دارد
ماهی که طفل از نوک پیکان شیر نوشد
حتی جوان آب از دم شمشیر نوشد
ماهی که این امت ز پیغمبر بریدند
هجده جوان هاشمی را سر بریدند
تنها نه این ماه امام عالمین است
بالله تمام ماه ها، ماه حسین است
هر سال، سال یوسف زهراست، آری!
هر روز، روز سرخ عاشوراست، آری!
"میثم" رخ اسلام گلگون حسین است
آب درخت نور از خون حسین است
7غلامرضا سازگار
ماه غم، ماه عزا، ماه محن
بر تو بادا تسليت ياابنالحسن (عج)
در عزاي جد مظلومت حسين
اشکهايت گشته جاري از دو عين
شال غم افکندهاي مولا به دوش
ناله از دل ميکشي با صد خروش
چنين گويي تو با صد شور و عين
روز و شب گريم برايت يا حسين (ع)
گر نبودم تا تو را ياري کنم
آنقدر بهرت عزاداري کنم
اشک چشمم گر شود روزي تمام
خون کنم جاري ز چشمانم مدام
کي فراموشم شود اين خاطرات
کام عطشان تو و آب فرات
کي رود از ياد من شمشيرها
نيزهها و سنگها و تيرها
چهرههاي نيلي و افروخته
جامهها و خيمه هاي سوخته
تا که ياد آيد مرا از قتلهگاه
ناله از دل برکشم با سوز وآه
زين وصيتها همه جان بر لبم
داغدار عمه خود زينبم
6حامد کاظمی
آماده میشویم دو رکعت عزا کنیم
حی علی العزا، که قیامی به پا کنیم
قد قامت العزا که شنیدیم میرویم
تا حق روضه های عزا را ادا کنیم
بوی محرمش همه جارا گرفته است
وقتش رسیده تا دو سه ماهی صفا کنیم
زیبا ترین وضوی محرم که گریه است
باید که اشک را به نظر کیمیا کنیم
سجاده سنگ صحن و عبا پیرهن سیاه
نیت برای غربت خون خدا کنیم
آنقدر با لباس عزا سینه میزنیم
تا تار و پود پارچه را نخ نما کنیم
در این نماز عشق چه مستانه میشود...
پشت سر امام زمان اقتدا کنیم
اینجا رکوع ما دم درب ورودی است
عرض ادب به ساحت کرببلا کنیم
الحق که کعبه سنگ نشانی برای ماست
باید به نحو دیگری یاد خدا کنیم
با این که سمت قبله هنوزم درست هست
تیری به نیت دونشانه رها کنیم
اول به سمت کرببلا روضه الحسین
دوم به سمت کوفه کسی را صدا کنیم
از خاک هم مضایقه کردند کوفیان
اصلا چگونه یادی از این ماجرا کنیم
سر های قدسیان همه بر زانوی غم است
چون پیکری به خون شده هفتاد چاک و نیم
هفتاد زخم پیکر او از گناه ماست
نیمی برای کرببلا...، پس حیا کنیم
اینجا قنوت ما به قناتی رسیده است
باید که سید الشهدا را صدا کنیم
تا گفتم السلام علیکم سلام داد
باید به جان حضرت فطرس دعا کنیم
حالا که حکم کرببلا را گرفته ایم
باید دعا به جان امام رضا کنیم
شرمنده، لفظ واژه ی "باید" زیاد شد
باید به عهدِ گفتن باید، وفا کنیم
5امیرحسام یوسفی
اي دل بيا كه ماه محرم بر آمده
اين مه به قلب شيعه چنان خنجر آمده
از بهر قتل شاه زمان پور بو تراب
در كربلا ببين كه دو صد لشكر آمده
در اين مه حرام حسين سبط مصطفي
از ظلم اشقيا زچه رو بي سر آمده
فرزند مرتضي و سرور دل نبي
از سوز تشنگي به لبش اخگر آمده
سقاي كربلا بنگر در كنار آب
لب تشنه تير كينه به چشم تر آمده
ناموس كردگار به دو چشمان اشكبار
بر سر زنان با سر بي معجر آمده
سينه زنان و نوحه سرا بهر تعزيت
با حوريان فاطمه ي اطهر آمده
بهر شهادت عمل شمر نا بكار
در قتلگه حضرت پيغمبر آمده
نوباوه رسول و جــــگر گوشــــه بتــول
كرد اين چنين دعوت حق را ز جان بتول
روزي كه خواست جانب كوفه سفر كند
اهل زمانه را ز سفر با خبر كند
با خيل ياوران و زنان و نوادگان
رفع بلا ز امت خير البشر كند
از بيم كسر حرمت كعبه خداي عشق
مجبور گشت حج خدا مختصر كند
نوبــــاوه رســــول و جگر گوشه بتول
كرد اين چنين دعوت حق را زجان قبول
آه از دمي كه لشكر بن سعد بي حيا
طبل ظفر نواخت به نزديك خيمگاه
پژمرده بود باغ نبي از سر عطش
زينب در اضطراب و حسينش به قتلگاه
رو سوي خيمگاه نهادند رو بهان
بردند هر چه بود ز جمله طلا و كاه
نامرد دهر شرم ز زهرا نكرد و زد
سيلي به بروي دختر زيبا ي همچو ماه
دست ستم خرگه دلدادگان بسوخت
دشت ستم بود لبالب ز دود و آه
نو باوه رسول و جـــــگر گـــوشه بتول
كرد اين چنين دعوت حق را زجان قبول
سرهاي شاهدان چو به ني آشيانه كرد
دخت نبي ساز سفر را بهانه كرد
از طرف بوستان خزان ديده چون گذشت
تير فراق را دل زينب نشانه كرد
جانا سرت كجاست تماشا كني دمي
نيلي رخ رقيه كه با تازيانه كرد
زنجير كين كه بسته به پاي شهنشه اي
با اشتري لجوج به كوفه روانه كرد
نازم به دختري كه ز زهرا گرفته خط
باخطبه اي كه خواند حسين جاودانه كرد
نو باوه رسول و جــــگر گوشـــه بتول
كرد اين چنين دعوت حق را زجان قبول
4قنبر سماچی
سینه زنان حسین زمزمه بر پاکنید
ماه محرم شده یاری زهرا کنید
بانی بزم عزا مادر او فاطمه است
آمده قامت کمان خوب تماشا کنید
ذکر حسین جان ما از شهدا مانده است
جامعه را زنده با ذکر مسیحا کنید
ناز گنه کاررا می خرد ارباب ما
امر کند هرکه را گم شده پیدا کنید
نوکر هر ساله ایم پای قرار امدیم
موسم درد دل است عقده ی دل وا کنید
بر اثر معصیت خشک شده اشک من
دیدة خشکیده را وصل به دریا کنید
گریه برای شما دار وندار من است
چشم پر از گریه ای می شود اعطا کنید
راه نشانم دهید برگ امانم دهید
کاش که با این گدا شبیه حر تا کنید
صحن حسینیه ها گوشه ای از کربلاست
عرش نشینان عشق فخر به موسی کنید
بی کفن کربلا حضرت آقا سلام
اذن عزاداریِ ما همه امضا کنید
3 قاسم نعمتي
هنگامۀ غم آمده فابک علی الحسین
ایّام ماتم آمده فابک علی الحسین
امشب هلال با قد خم ناله می زند:
ماه محرّم آمده فابک علی الحسین
صوت حزین حیّ علی مجلس العزا
بر اهل عالم آمده فابک علی الحسین
احرام نوکری حسین را به تن کنید
حجّی فراهم آمده فابک علی الحسین
گریه که از مناسک حجّ محرّم است
از چشم زمزم آمده فابک علی الحسین
توفیق گریه را که به هر کس نمی دهند
فیض دمادم آمده فابک علی الحسین
اذن ورود ما به حسینیّه ی عزا
از عرش اعظم آمده فابک علی الحسین
بانی روضه های محرّم که فاطمه است
با قامت خم آمده فابک علی الحسین
2محمد فردوسی
شکر خدا دوباره شدم مبتلای تو
ای کشته ای که جان دو عالم فدای تو
شکر خدا نسیم محرم وزیده است
هرشب شده عبادت من روضه های تو
((باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است))
شکر خدا شکسته دلم در عزای تو
باور نمی کنم که دوباره نشسته ام
با چشم خیس بین حسینیه های تو
با اذن مادرت به سر و سینه می زنم
ممنونم از ترحم و لطف و عطای تو
من با غذای روضه تان رشد کرده ام
وقف شماست بود و نبود گدای تو
بیمار عشقم و دهه ای بسته ام دخیل
کاسه بدست گوشۀ دارالشفای تو
این عطر سرخ می وزد از سمت قتلگاه
حالا دلم رسیده به پایینِ پای تو
1محمدرضا رضایی