شعر/ما کربلا را بین عالم نشر دادیم
من شیر دخت شاه دشت کربلایم
من جرعهای از باده (قالو بلایم)
هر چند روزی در خرابه جا گرفتم
حور و ملک خادم بر این صحن و سرایم
گرچه سه ساله هستم و سنی ندارم
در مکتب سرخ حسین (ع) صاحب لوایم
ترسی مرا از جنگ و از کشته شدن نیست
از نسل شیر حق علی مرتضایم (ع)
این ظاهرش بوده که در بند عدویم
ور نه خدا داند ز هر بندی رهایم
دشمن گمانش بوده من بودم اسیرش
ورنه عدو بوده اسیر گریههایم
ما کربلا را بین عالم نشر دادیم
من بودم و زین العباد(ع)و عمههایم
بعد از پدر نوبت رسیده بر رقیه (س)
در شام و کوفه لشکر خون خدایم
من زجر ملعون را به گریه زجر دادم
گشته سلاح جنگ من سوز و نوایم
گر چه تنم پر لاله و چون ارغوان است
ننشسته گردی بر حجاب و بر حیایم
دوری بابا قلب من را سخت سوزاند
قلب همه عالم شکست از روضههایم
بابا, اگر زنده رسیدم تا خرابه
چندین دفعه عمه سپر گشته برایم
افزودن دیدگاه جدید