اشعار ویژه شهادت امام حسن مجتبی(ع)/بخش دوم
غارت زده منم که کنارت نشسته ام
غارت زده منم که ز داغت شکسته ام
غارت زده منم که تو را خاک می کنم
تابوت را ز خون تنت پاک می کنم
غارت زده منم که ز کف داده صبر را
با دست خویش کنده برای تو قبر را
غارت زده منم چه کنم با جنازه ات
ای وای ریخته به زمین خون تازه ات
غارت زده منم که ز داغ برادرم
می ریزم از کنار تنت خاک بر سرم
غارت زده منم که ز آغوش بسته ات
می گیرم آه چادر خاکیّ مادرم
من را به داغ قتل تو غارت نموده اند
نه کربلا نه کوفه نه در شام دلبرم
داغی که رفتن تو روی سینه ام گذاشت
والله بود سخت تر از غارت حرم
«تشییع روز با من و تو سازگار نیست
تا شب تو را به جانب قبرت نمی برم»
***
چشمی که یک دریا حسینی اشک دارد
تازه تواند بر حسن یک قطره بارد
حتماً غریبیِ حسینش را چشیده
آنکه غریبیِ حسن را خون ببارد
اصلاً تمام کربلا داغ مدینه است
صلح حسن کرب و بلا را می نگارد
شیرین تر از جام شهادت، قتل صبر است
این را حسن بر اهل تقوا می سپارد
هر نوکری زهرا سفارش کرده باشد
باید غریبیِ حسن را پاسدارد
داراییِ خود را سه بار از جود بخشید
سائل کجا مانده به سلطان رو بیارد
او آگه از درخواستِ ما فی الضمیر است
حاجت نگفته حاجت دل را بر آرد
قاسم قسیم جام (احلی من عسل) شد
یعنی کرامت مثل بابا نیز دارد
عبداللهش پروردۀ دامان عشق است
یعنی خدا باب الحسینش می شمارد
هر کس که خواهد بر غریبی یار باشد
باید به روی هستیِ خود پا گذارد
قبر غریبش عن قریب آباد گردد
زهرا ز کار شیعیان دلشاد گردد
محمود ژولیده
***
در جهان مفتخر از عزت نام حسنیم
متحیر ز کمالات مقام حسنیم
با عنایات خدا محضر زهرا رفتیم
با ید حیدر کرار به نام حسنیم
جبرئیل از ره ما بال و پرت را جمع کن
ساکن عرش خداییم غلام حسنیم
نسل سلمان رجزش در صف محشر این است
ما مسلمان شدۀ دست امام حسنیم
نا سزا گفته به او یک شبه مستغنی شد
مست و آواره این مشی و مرام حسنیم
لحظۀ سینه زدن جلوه طوفان اما
در عبودیت حق بنده ی رام حسنیم
خون دل خوردن از اول شده سهم شیعه
غرق دردیم ولی تشنه جام حسنیم
***
به طوفان بلا یم یا حسن گفت
برای دفع خود غم یا حسن گفت
زبان معجزه بی خاصیت بود
به فرمان خدا دم یا حسن گفت
همان اول اذان عشق را خواند
خدا در گوش آدم یا حسن گفت
و هر جایی که صحبت از کرم شد
یقین دارم خدا هم یا حسن گفت
نمی شد چشمه جاری هاجر آنجا
به پای چاه زمزم یا حسن گفت
اسیر غم نمیگردد بلاشک
زبانی که دمادم یاحسن گفت
همیشه میکنم با این سخن عشق
حسن آقا حسن مولا حسن عشق
حسین صیامی
***
جز توسل چکار باید کرد؟
از ته دل هوار باید کرد
ما همه عبد و ربمان یار است
سجده بر پای یار باید کرد
غیر از این سر نمانده سرمایه
سر نامت قمار باید کرد
چون شما تک یل جمل هستی
لشگری تار و مار باید کرد
بین میدان که تیغ میگیری
از کنارت فرار باید کرد
صلح تو اوله قیام حسین
به شما افتخار باید کرد
پسران از قدیم مادری اند
پس تو را بی مزار باید کرد
داغدار توایم هفت صفر
اشکبار توایم هفت صفر
***
جنت، بهارِ پیرهنت أیها الکریم
از نور جامه ای به تنت أیها الکریم
ای همدم تو زمزمه های زلال وحی
ای جبرئیل هم سخنت أیها الکریم
تو مطلع کرامتی و لطف و مهر و جود
پروانه های انجمنت أیها الکریم
نشنید آنکه بر تو روا داشت ناسزا
یک ناروا هم از دهنت أیها الکریم
اما تو که غریب نواز مدینه ای
هستی غریب در وطنت أیها الکریم
حتی شهادت تو نداده ست خاتمه
بر روضه های دلشکنت أیها الکریم
مادر نبود تا که ببیند در آن غروب
تشییع شد چگونه تنت أیها الکریم
بیرون کشید با دل غرق به خون حسین
هفتاد تیر از بدنت أیها الکریم
شد روضه خوان کشته ی مظلوم کربلا
تابوت و پیکر و کفنت أیها الکریم
آنجا ولی شراره ی غم پر گدازه بود
یعنی به جای تیر و کمان نعل تازه بود
یوسف رحیمی
***
نبود تاب و توانی که وا کند لب را
گرفت با نگه خود سراغ زینب را
خبر رسید و سراسیمه خواهرش آمد
دوان دوان به کنار برادرش امد
رسید و چادر خود را که از سرش انداخت
نگاه حیرت خود بر برادرش انداخت
صدای گریه و آه بلند می آمد
زبان خواهر دلخسته بند می آمد
کمی بریده بریده صدا زد ای حسنم
دو چشم خود بگشا ای ستم کشیده ، منم!
عزیز مادر من باز خونجگر شده ای
شبیه مادرمان دست بر کمر شده ای
چرا عزیز دلم رد خون به لب داری
چه چشم بی رمقی و چقدر تب داری
غریب فاطمه رنگ تنت عوض شده است
شبیه فاطمه پیراهنت عوض شده است
شنیده ام که چه رنجی ز یار می بینی
شنیده ام که دو روز است تار می بینی
بگو پس از تو غم عالمین را چه کنم
اگر حسین بفهمد حسین را چه کنم
گرفته اشک دلم را صدای عبدالله
ببین که کشته مرا گریه های عبدالله
خودت بگو چه کنم اشک و آه قاسم را
بگو چگونه بگیرم نگاه قاسم را
نگاه طفل به جان دادن پدر سخت است
نگاه بر تو و طشت و غم جگر سخت است
گذشت واقعه و بعد غسل دادن ماه
به عزت و شرف لااله الا الله
تن غریب وطن را بلند می کردند
تن شریف حسن را بلند می کردند
برادران همه رفتند زیر تابوتش
فرشته ها همه بردند سوی لاهوتش
کنار قبر پیمبر دوباره فتنه رسید
شکوه و جلوه تشییع مجتبی را دید
گذشت لحظه ای و فتنه ای به راه انداخت
به سوی جمع کماندارها نگاه انداخت
کنار قبر نبی صحنۀ جدل شده بود
تلافی همه از کینۀ جمل شده بود
کنار قبر نبی از دل عقده واکردند
و از کمان همگی تیر را رها کردند
صدای ناله واغربتا به گوش آمد
چنان که غیرت عباس هم به جوش آمد
چقدر داغ جگرسوز تو زمینگیر است
به روی پیکرت هفتاد چوبه تیر است
ولی به کرب و بلا چهار هزار تیر انداز
هزارها لبه تیر تیز در پرواز
به سمت ساقی لب تشنگان فرود آمد
نکرد رحمی و تا عمق جان فرود آمد
مجتبی شکریان همدانی
***
همرنگ پائیزى ولى فصل بهارى
سبزینه پوش خطه زرین تبارى
جود و کرم بیرون منزل صف گرفتند
در کیسه آیا نان و خرمایى ندارى؟
جبریل پر وا کرده و با گردنى کج
شاید میان کاسهاش چیزى گذارى
وقت عبور از کوچه هاى سنگى شهر
آقا چرا بر دست خود آئینه دارى؟
در گرمدشت طعنه ها دل را نیاور
من که نمىبینم در اینجا سایه سارى
از خاطرات سرد و یخبندان دیروز
امروز مانده جسم داغ و تب مدارى
بر زخمهایى که درون سینه توست
هر شب سحر با اشک مرهم میگذارى
یک کربلا روضه به روى شانه خود
توى گلو هم خیمهاى از بغض دارى
تشتى که پاى منبر تو سینه زن بود
حالا چه راه انداخته داد و هوارى
دستم دخیل آن ضریح خاکى تو
شاید خبر از گمشده مرقد بیارى
وقت زیارت شد چرا باران گرفته
خیس است چشم آسمان انگار، آرى
من نذر کردم بعد از آنى که بمیرم
مخفى شود قبرم به رسم یادگارى
روح الله عیوضی
***
ما گدایان و فقیر سر راه حسنیم
ما همه شیفتۀ نیم نگاه حسنیم
به همه موی سپیدان حریمش سوگند
عبد دلسوخته و چهره سیاه حسنیم
همه هستیم سیاهی سپاهی که نداشت
پیش مرگان علمدار سپاه حسنیم
گر ندیدیم به دنیا رخ زیبایش را
وقت جان دادن خود چشم به راه حسنیم
بین تاریکی دنیا نظری کرد به ما
ما هدایت شدۀ چهرۀ ماه حسنیم
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که همه عمر بدهکار نگاه حسنم
آبرو داده به ما یار خرابش نکنیم
با بدیّ عمل خویش عذابش نکنیم
از همه طعنه شنیده است بیایید که ما
غیر یا سیدالأبرار خطابش نکنیم
تا توانسته جواب دل ما را داده
حال، ما را به عزا خوانده جوابش نکنیم
مثل شمعی به هوای غم مادر شد آب
کاش ما بیشتر از این دگر آبش نکنیم
بر روی تک تک ما مادر او کرده حساب
گفته هر کس حسنی نیست حسابش نکنیم
فاطمه سوخت از این که حسنش یار نداشت
در مدینه أحدی با پسرش کار نداشت
مست عشقم بگذارید بگویم سخنی
نفر چهارم اصحاب کساء عشق منی
بت جنگ جمل از هیبت تو خورد زمین
با نگاه غضب آلود خودت بت شکنی
گل ریحانۀ زهرا چه به روزت آمد
چه شده با جگر تو که چنین سبز تنی
خوب شد مادر تو زودتر از دنیا رفت
ورنه می دید جگرپاره و خونین دهنی
تیرباران شدی و از کفنت هیچ نماند
بهتر این است بگوئیم تو هم بی کفنی
تیرها تا بدن پاک تو را بوسیدند
آن طرف تر همه بر داغ تو می خندیدند
مجتبی شکریان همدانی
***
حرف ناگفته چشمان ترش بسیار است
اشک او راوی یک عمر غم و آزار است
روز و شب گریه کن روضه ی یک مسمار است
قلب او زخمی از ضرب در و دیوار است
داغهایی که کشیده است همه معروف است
پس ببخشید اگر روضه من مکشوف است
در نماز شب و هنگام دعا می گرید
صبح با گریه او باد صبا می گرید
یاد آن کوچه و بی چون و چرا می گرید
بعد چل سال بیادش همه جا می گرید
قصد این بار من از شعر که آقا بوده
قسمت انگار کمی روضه زهرا بوده
زهر در تن نه که از غم جگرش می سوزد
یاد مادر که بیفتد به سرش می سوزد
غرق آتش در و پروانه پرش می سوزد
از همان روز حسن با پدرش می سوزد
کودکی بود ولی رنج پدر پیرش کرد
غم مادر دگر از زندگی اش سیرش کرد
نه فقط زخم زبان از همه مردم بوده
زهر در بین غم و غربت او گم بوده
قاتلش آتش و آن خانه و هیزم بوده
دست سنگین همان کافر دوم بوده
ابتدا چادر مشکی حرم سوخته بود
بعد هم تیر کفن را به بدن دوخته بود
داشت آن روز به لب روضه ای از سر می خواند
قصه درد و غم و غربتِ حیدر می خواند
داشت از سوز جگر روضه مادر می خواند
بعد هم روضه جانسوز برادر می خواند
چشمش افتاد به چشمان برادر، با آه
گفت لا یوم کیومک به ابا عبدا…
((دل من دست خودش نیست اگر می شکند))
قصه کرببلای تو کمر می شکند
دل زینب هم از آن رنج سفر می شکند
بر سر دیدن تو شام چه سر می شکند
صوت قرآن تو در شام شنیدن دارد
چوب دست از لب و دندانت اگر بردارد
مهدی چراغ زاده
***
اشکهایش به مادرش رفته
سینه ی پر شراره ای دارد
نه! به یک طشت اکتفا نکنید
جگر پاره پاره ای دارد
**
از علی هم شکسته تر شده است!
علتش کینه ها، حسادت هاست
غربت چشمهای مظلومش
سند محکم خیانت هاست
**
خواهرش را کسی خبر نکند
مادرش خوب شد که اینجا نیست
لخته خونها سرِ لج افتادند
هیچ طشتی حریف آنها نیست
**
از غرور شکسته اش پیداست
صبر هم صحبت ِ دل ِ آقاست
نه! من از چشم سم نمی بینم
کوچه ای شوم قاتل آقاست
**
کوچه ای تنگ ،کوچه ای تاریک
شده کابوس هر شب ِ آقا
برگه را پس بده…نزن نامرد….
چیست این جمله بر لب ِ آقا؟
**
از صدای ِ شکستن بغضش
چشم دیوارها سیاهی رفت
مادرش راه خانه ی خود را
تا زمین خورد، اشتباهی رفت
**
تا که باغش میان آتش سوخت
میله های قفس نصیبش شد
کودکی نه! بگو خزان ِ بهار
پیری زود رس نصیبش شد
**
نفسش بند آمده ای وای
به خدا نای روضه خوانی نیست
شکر دارد که گوشه ی این طشت
لااقل چوب خیزرانی نیست
وحید قاسمی
افزودن دیدگاه جدید