شعر آیینی/ اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند

کد خبر: 8945
اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند


با برق چشم خرمن جان را شرر زدند


در اول ربیع خزان شد بهار من


ماه مرا به آخر ماه صفر زدند


از چوب، خون تازه روان شد به روی خاک


از بس که با غلاف به پهلوی در زدند


می رفت آب غسل نبی از کفن هنوز


کاین قوم، دل به آب برای گذر زدند


تا آمدم به خویش، جلالش کبود شد


بدسیرتان جمال مرا بی خبر زدند


هر قدر گفت دختر پیغمبرم مزن


اهل مدینه فاطمه را بیشتر زدند


این جای دست های فلانی فقط نبود


این نقش را مسلَّم، چندین نفر زدند...


"محمد سهرابی"

/س113