جایی برای کوثر و زمزم درست کن
جایی برای کوثر و زمزم درست کن
اسما! برای فاطمه مرهم درست کن
تابوت کوچکی که بمیرم درون ِ آن
با چند تخته چوب برایم درست کن
تا داغ این شقایق زخمی نهان شود
تابوتی از لطافت شبنم درست کن
مثل شروع زندگی من و مرتضی
بیزرق و برق، ساده و محکم درست کن
از جنس هیزمی که در ِ خانه سوخت، نه
از چند چوب و تختة مَحرم درست کن
طوری که هیچ خون نچکد از کنارهاش
مثل هلال لاله کمی خم درست کن
رضا جعفري
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم قناری گنگی است در سرودن او
کشاندنش به صحارّی شعر ممکن نیست
کمیت معجزه لنگ است پیش توسن او
چه دختری، که پدر پشت بوسه ها می دید
کلید گلشن فردوس را به گردن او
چه همسری، که برای علی به حظّ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او
چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا
حریم مدرسه ی کربلاست دامن او
بمیرم آن همه احساس بی تعلق را
که بار پیرهنی را نمی کشد تن او
دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد
پیام می چکد از چلچراغ شیون او
از آن ز دیده ی ما در حجاب خواهد ماند
که چشم را نزند آفتاب مدفن او
غلامرضا شکوهی