سروده‌هایی در رثای ام المومنین (س):«پیغمبر از دستان تو حاجت روا شد»

کد خبر: 91928
مجموعه اشعار آیینی ویژه وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها منتشر شد.  
وارث

دهم رمضان، سالروز وفات حضرت ام‌المومنین خدیجه سلام الله علیهاست؛ مناسبتی که اشعار گوناگونی از شعرای آئینی به آن اختصاص دارد و هر شاعری به مقتضای نگاه خود، عرض ادبی به ساحت این بانوی مکرّم دارد.

شعر

حضرت خدیجه (س)

وارث

 

بخوان خدای نبی را بخوان خدای خدیجه
که سفره های سحرهاست از دعای خدیجه
بگیر درس وفا را هم از وفای خدیجه
سزاست اینکه بگوئیم از صفای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

خدیجه همسر طاها خدیجه مادر زهرا
خدیجه بانوی والا خدیجه شیعۀ مولا
خدیجه قبلۀ دلها خدیجه کعبۀ جانها
رواست اینکه بریزیم جان بپای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

هر آنچه داشت خدیجه فدای دین خدا کرد
تمام هستیِ خود را نثار آل عبا کرد
به غیر عشقِ پیمبر هر آنچه بود رها کرد
خوش آنکه درس بگیرد ز ماجرای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

کسی که نزدِ مقامش رسد فرشته به تعظیم
به حصر و شِعب و جفا و بلا و فِتنه و تحریم
نکرد شِکوه ز سختی، نداشت از عدویش،بیم
و در محاصره نشنید کس صدای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

اَمان ز درد فراق و اَمان ز روز جدایی
چه مادری که ز غمهای دختر است فدایی
بپای فاطمه اَش ریخت هر چه داشت،خدایی
نثار فاطمه، بارانِ گریه های خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

کنار بستر مادر اَمان ز گریۀ دختر
حدیث بیت پیمبر کجا و خانۀ حیدر
گریزِ روضۀ مادر رسد به روضۀ دختر
و چند مرحله خالیست باز جای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

نه در عروسیِ دختر، کنار فاطمه،مادر
نه پشت دربِ حرم، همجوارِ فاطمه،مادر
نه دید،روی زمین،وضعِ بارِ فاطمه،مادر
شد انتهای غمش همچو ابتدای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

به احترام وفاتش که چند تا کفن آمد
اگر چه پنج کفن بود، لیک،تا حسن آمد
کفن برای همه،جز برای بی کفن آمد
شروعِ کرب و بلا بود کربلای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

نرفته است به غارت هنوز معجر زینب
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
خدا کند که نباشد سر برادر زینب
و بر حسین بگِرییم پا به پای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

میلاد حسنی

در دوره‌ای که شام جهالت سحر نداشت
خورشید آسمان رسالت قمر نداشت

تا که عروس آمنه باشد بهشت نیز
حوریه ای برای نبی زیر سر نداشت

ارض حجاز را همه گشتند و عاقبت
این خاک از خدیجه زنی خوب تر نداشت

وصل امین مکه عجب خوش تجارتی‌ست
در سودش این معامله اصلا ضرر نداشت

سوگند می‌خورم که اگر ثروتش نبود
دین ذوالفقار داشت ولیکن سپر نداشت

خرج نبی شده همه دارایی اش ولی
شرمنده بود از اینکه چرا بیشتر نداشت

او شیعه علی شده قبل از غدیر خم
باری اگرچه پرده از این راز برنداشت

آری خدیجه آینه‌ی ایستادگی ست
یعنی غبار طعنه به رویش اثر نداشت

او مادر تمامی اولاد فاطمه ست
ابتر کسی بُود که بگوید پسر نداشت

او آنچنان ز رنگ تعلق گسسته بود
حتی برای خود کفنی در نظر نداشت

قاسم صرافان 

دلش را برده‌ای هر وقت صحبت کرده‌ای بانو!
محمد را چنین غرق محبت کرده‌ای بانو!

به محراب دو ابرویش تماشا کرده‌ای حق را
میان معبد چشمش عبادت کرده‌ای بانو!

تو پیش از وحی ایمان داشتی، اعجاز عشق این‌ست
نمازِ مِهر، بر مُهر نبوت کرده‌ای بانو!

چه خوش فهمیده‌ای با باختن در عشق، باید برد 
چه سودی در صفای این تجارت کرده‌ای بانو!

تو امّ‌المومنینی، چون که جای کینه، مالت را
میان مومنین، با عشق قسمت کرده‌ای بانو!

تمام هستیِ حق، کوثرش سهم تو شد، زیرا 
تمام هستی‌ت را نذر امت کرده‌ای بانو!

علی بود و نبی بود و تو بودی اولِ این راه
تو با زهرات، با مولات، بیعت کرده‌ای بانو!

رخ مرضیه را بوسیدی و روح‌الامین شد مست 
چنین شیرین که کوثر را تلاوت کرده‌ای بانو!

چه دُرّی در دل دلدادگی دیدی؟ که از دنیا
به یک پیراهن کهنه قناعت کرده‌ای بانو!

چه اندوهی است در کوچت؟ که دیگر این محمد، آن
محمد نیست، از وقتی که رحلت کرده‌ای بانو!

بدان دست کریمت دارم امّیدی که در محشر
ببینم شاعرت را هم شفاعت کرده‌ای بانو!

سیدحمیدرضا برقعی

دور شدم از این و آن با خودم آشنا شدم
آینه در حجاز بود عاشق مصطفی شدم

سرمه نمی برم به چین، قند و شکر نمی خرم
نقره و زر نخواستم، صاحب کیمیا شدم

بار شتر گذاشتم، وقف تو هرچه داشتم
دانهء عشق کاشتم، در قفست رها شدم

با تو جرس به هر نفس، مصرع عاشقانه است
با تو پر از قصیده ام، با تو غزل سرا شدم

"ای که ملول می شوی از نفس فرشته ها"
باور من نمی شود، همنفس خدا شدم

سفرهء دل برای من باز کن، آیه ای بخوان
حرف بزن که مَحرمِ زمزمهء حرا شدم

قطرهء من فرات شد، ذره ام آفتاب شد
پیش تو سیدالبشر!  سیدةالنسا شدم

پشت سرت من و علی قامت عشق بسته ایم
تو همه مقتدا شدی من همه اقتدا شدم

من به تو دست یاعلی داده ام از صمیم دل
مرگ جدام کرده است از تو اگر جدا شدم

لحظهء آخرین غزل، ترس ندارم از اجل
پیرهن تو در بغل، با تو دوباره "ما" شدم

محمدجواد پرچمی

هست خود را برای من بخشید
سوختن را به ساختن بخشید

خون دل خوردآنقدر ، پژمرد
تا صفایی به این چمن بخشید

سهم مال التجاره اش را از
طائف و مکه تا یمن ، بخشید

به تن نیمه جان دین خدا
جان و روح و توان و تن بخشید

عوضش کرد جاهلیت را 
منزلت را به شأن زن بخشید

خیر از مردم قریش ندید 
هرچه که داشت در وطن بخشید

هرچه را داشت داد، زهرا خواست
داشتن را به خواستن بخشید 

کم محل شد ولی محل نگذاشت
مردم مکه را به من بخشید

هرچه هم سنگ خورد شکوه نکرد
هرچه طعنه به او زدن بخشید

این کریمه کرامت خود را
رفت و به دامن حسن بخشید

جگرش بود فاطمه اسما
دست تو پارۀ بدن بخشید

کفن بی کفن رسید به او
نوۀ بی کفن ، کفن بخشید

نوۀ او کفن نداشت ولی
بین گودال پیرهن بخشید

مهدی رحیمی

اسلام چون که مثل علی و خدیجه داشت
حل شد برای عالم و مهدی نتیجه داشت

آن بانویی که یکسره عشق پیمبر است
آری خدیجه است که امشب به بستر است

یک سوره بیش نیست به قرآن سینه اش
آن سورهء سه آیه مگر غیر کوثر است؟

بانو چه می کشید ز غم های دخترش
آنجا که حد فاصل دیوار تا در است

بیچاره فاطمه به که گوید ز غصه اش
سنگ صبور دختر غمدیده مادر است

رنگ از رخ خدیجه به بستر پریده است
امشب مسیر روضه به کوچه رسیده است

مجید لشکری

در جمع زن‌های پیمبر برترست این زن
تنهای تنها مصطفی را همسرست این زن

حیدر به شمشیرش نبی را یاوری کرده
با ثروت خود ذوالفقاری دیگرست این زن

تنها نه زهرا را شفیع حشر می‌خوانند
چون فاطمه باری‌رسان محشرست این زن

جاری نمی‌شد بی حضورش سوره‌ی کوثر
شأن نزول آیه‌های کوثرست این زن

او را بپرس از سوره‌های مکی قرآن
تا که بگویند آیه‌ها را از برست این زن

خورشید بطحا را غروبی نیست زیرا که
بر مصطفی ماه‌آفرین مهرآورست این زن

جز او سرودی روی لب‌هایش نیاورده‌ست
منظومه‌ی آرامش پیغمبرست این زن

محسن ناصحی

سرمایه ات خرج مسلمانی ما شد
حق مسلمانی ما با تو ادا شد
دستت کلید قفل های بسته بوده
پیغمبر از دستان تو حاجت روا شد
اسلام بی تو بی گمان در شعب می مرد
دین خدا با همتت دین خدا شد
تو اجر زحمت های احمد بودی اما
مزد تو بانو! حضرت خیرالنسا شد
مادر بزرگی مثل تو دارد،جز این نیست
زینب اگر آیینۀ زهرا نما شد
ای داغ تو بر سینۀ خاتم نشسته
بی تو درون قلب زهرا غم نشسته

در عفتت مریم کنیز صبح و شامت
آسیه خدمت می کند، هاجر سلامت
مال و منال و هستی ات شد خرج اسلام
احمد به حیرت مانده در نوع مرامت
زهرا فقط در دامن تو رشد کرده
ای مادر زهرا همین بس در مقامت
طرز جهاد تو زبان زد مانده بانو
خلق خدا ماندند در نوع قیامت
حق است اگر در رتبه ات عمری بگوئیم
دین خدا یکجا سند خورده به نامت
با اینکه بر عرش خدایت پا نهادی
رفتی و داغی بر دل زهرا نهادی

منبع: تسنیم


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.