شعر/مقابل من و عمه… رقیه سیلی خورد

کد خبر: 93955
مهدی نظری
وارث

 
نگاه چشم ترم کل صحنه ها را دید
در این میان فقط از دست زجر می ترسید
 
اگرچه سینه ام از هُرم زهر می سوزد
ولی وجود من از داغ کربلا خشکید
 
چه گویمت که کجا رفتم و چه ها دیدم
در اوج کودکیم قامتم ز غصه خمید
 
چه گویمت که در آنجا چه ظلم ها کردند
چه لاله ها چه قدر غنچه ها که دشمن چید
 
چه گویمت من از آن لحظه که عمو می رفت
کنار آب رسید و نمی از آن نچشید
 
چه گویمت من از آن لحظه که علم افتاد
حرم نه کل جهان بود که ز هم پاشید
 
چه گویمت که امامی ز صدر زین افتاد
و نیزه ها که تن پادشاه را بوسید
 
مقابل من و عمه… رقیه سیلی خورد
هزار مرتبه ازدرد هی به خود پیچید
 
میان قافله او را نشانه می کردند
چه لحظه ها که مغیلان به پای او نرسید
 
چه بوسه ها که نزد عمه جان به صورتمان
به جای زخم کبودی به جای دست پلید
 
در آن دقیقه که از تل نگاه می کردم
تمام موی سرم شد شبیه عمه سفید
 
اگر چه زهر جفا قاتلی به قلبم شد
ولی قدم فقط از داغ کربلا خم شد
 


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.