شرح و تفسیر ۳ حدیث از امام موسی کاظم(ع)
متن زیر یادداشتی است که نصرالله حکمت استاد فلسفه و عرفان اسلامی دانشگاه شهید بهشتی به مناسبت میلاد امام کاظم(ع) با تفسیر سه حدیث از آن بزرگوار نوشته است:
میلاد امام موسی کاظم(ع) بر بر همهٔ کسانی که حقیقت را حتی اگر در زندان باشد، میشناسند و از آن فرار نمیکنند و با فرار خود قفلی دیگر بر محبس حقیقت نمیزنند، مبارک باد.
در ادامه تفسیر سه حدیث از آن امام همام از نظر شما می گذرد:
حدیث اول:
امام کاظم (ع) که درود خدا بر او باد، فرمود: مَن لَم یَجِد لِلاِسائة مَضَضا، لم یکُن عنده لِلاِحسانِ موقعٌ. (میزان الحکمة، ج ۲، ص ۸۵۲)
هرکس از درد بدی کردن نسوزد، نزد او خوبی کردن جایگاهی ندارد. «مَضَض» یعنی درد جانکاه، دردی که کسی تاب آن را نیاورد، دردی که شدت آن، جان را بسوزاند.
خوبی کردن به دیگران و رفتار زیبا و نیک داشتن، البته بسیار پسندیده است، اما سخن در این است که رفتار نیک، در صورتی استمرار دارد که از جان «نیک انسان» بجوشد و جریان یابد. از چنان انسانی، ما همیشه و در همه جا انتظار خوب بودن و خوبی کردن داریم؛ چرا که خوبی کردن و نیک رفتاری نزد او مرتبه و جایگاه خاص خود را دارد و بر اثر ملاحظات ویژه، یا ریاکاری و ظاهرسازی نیست. به عبارت دیگر، رفتار نیکوخوی و خصلت چنان انسانی است.
سخن امام این است که چنان خصلتی، مولود بیزاری از بدی و بدرفتاری است. انسان شریف و نیکرفتار، از دیدن بدیها و بدرفتاریها، احساس دردی جانسوز میکند چندان که تاب تحملش را ندارد.
اگر کسی، از دیدن بدرفتاری دیگران، یا از رفتار بد خود، آزرده و دردمند نشود و بدی را مصیبتی دردآور نداند، در واقع باید از این راه، نشانه شناسی کند و به شناخت خودش نزدیک تر شود و دریابد که هنوز خوبی کردن و «نیکْ انسان» بودن در جان او ننشسته است؛ باید تمرین کند و به جائی رسد که از بدی و بدرفتاری، آزرده و ملول و دردمند گردد.
حدیث دوم:
امام کاظم که درود خدا بر او بادا فرمود: دلیلُ العاقلِ التَّفکٌرُ و دلیلُ التَّفکرِ الصَّمْت (میزان الحکمة، ج ۵، ص ۲۲۰۴)
اندیشیدن، راهنمای خردمند است و سکوت، راهنمای اندیشیدن. در این کلام کوتاه چهار کلمه آمده که در بارهٔ هر یک از آنها، یک دنیا حرف و سخن هست: ۱. دلیل، ۲. عاقل، ۳. تفکر، ۴. صمت (سکوت)
سه کلمهٔ نخست، از پربسامدترین کلمات در زبان آدمیان است؛ و کلمهٔ چهارم، با بسامدی بسیار پائین، گهگاه لابلای کلمات دیگر بکارمیرود و نکتهٔ ظریف این است که بکاربردن کلمهٔ «سکوت»، ضد سکوت است.
این کلام شگفتانگیز - که علاوه بر عمق معنایش، در کلماتش نیز چینش عجیبی به چشم میخورد - از نظر این جانب، در چند جهت، افقگشائی میکند که تفصیل آنها در این فضا نمیگنجد؛ فقط به برخی از این افقها اشاره میکنم:
الف. اگر کسی عاقل، و اهل تفکر است، باید بداند که از راه «سکوت» میتواند فکر خود را تغذیه کند و از راه تفکر، میتواند به تقویت عقل بپردازد.
ب. اگر ما بخواهیم بدانیم که عاقل و اندیشمند کیست، باید ببینیم چه کسی بیشتر، اهل سکوت است و از راه سکوت شخص، به عقل و تفکر او، پی ببریم. کسی که زیاد حرف میزند فرصت تعقل و تفکر ندارد و وقتی سخن میگوید، سخنش یا فاقد عمق است و یا عمق کمی دارد.
ج. سکوتی که نشانهٔ تعقل و تفکر است و ما از راه آن، میتوانیم به عاقل و متفکر بودنِ کسی پیببریم، سکوتی از جنس «حضور» است؛ نه آن سکوتی که کسی اختیار کرده تا به دیگران، القا کند که اهل تفکر است. به بیان دیگر، آن چه از سنخ حضور است - در اینجا، سکوت -، اگر ظاهر شود، میتواند دروغ باشد. پس ما گاه بر اثر سکوت دیگران، ممکن است فریب بخوریم یعنی میپنداریم که او اهل تفکر است در حالی که با سکوت خود در حال شیطنت است. به بیان دیگر، سکوت ذهنی و قلبی است که میتواند به تفکر و تعقل، مددرسانی کند نه صرف سکوت زبانی.
د. کسی که در خلوت و تنهائی خود نشسته، از راه سکوت ذهنی و قلبی میتواند زمینهٔ بارش آگاهی را فراهم کند و تمرینِ «شنیدن» کند؛ شنیدن از «خود ِآگاه». زبان حالِ «خودِ آکاه» این است که: اگر سخن بگوئی، سکوت میکنم؛ و اگر سکوت کنی، سخن میگویم.
دو نکته را به اختصار میگویم:
۱. دنیای امروز، لبریز از حرف و حرافی است و از در و دیوار، از آسمان و زمین، صوت و صدا و حرف میبارد و این خود، یکی از نشانههای بیعقلی و بیفکریِ این روزگار است که به هیچکس امان نمیدهد که دمی سکوت کند و با خود باشد و خود را بیابد. درون این غوغا، همه، خود را گم کردهایم.
۲. «سکوت»، واژهاش، و از آن مهمتر، معنایش و به خصوص حالتش، تنها معنا و حالتی است که بینهایت تفسیر را برمیتابد و با پهنهٔ هستی انسان، سازگاری و انس دارد. از این رو، دلم میخواهد که در باب آن، هم بسیار بیندیشم و هم اندکی بنویسم. از یک سو تکههائی از «گاهیکمی سکوت» را میاندیشم و مینویسم و با کلمات، نقاشی میکنم. از جانب دیگر، در کتاب «مرثیهای برای جنون» بحث کوتاهی در باب معنای سکوت و ضرورت «سکوتشناسی»، دارم که آن را پس از این، در یک قاب مستقل، خواهم آورد.
حدیث سوم:
از امام کاظم(ع) پرسیدند آنجا که خدا میگوید: «قل انما حرّم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن»، مراد چیست؟، گفت: إنٓ القرآنَ لهُ ظهرٌ و بطنٌ، فجمیعُ ما حرّمَ اللهُ فیالقرآنِ هوالظاهرُ و الباطنُ من ذلک أئمةُ الجور. و جمیعُ ما أحلَّ اللهُ تعالی فیالکتابِ هو الظاهرُ و الباطنُ من ذلک أئمةُ الحق.(میزان الحکمة، ج ۱ ص ۱۴۲، به نقل از اصول کافی).
قرآن ظاهری دارد و باطنی. همهٔ آنچه خدا در قرآن تحریم کرده، ظاهر قرآن است و باطنش امامان و پیشوایان ستم و جور است؛ و همهٔ آنچه را خدای تعالی در کتاب، حلال کرده، ظاهر کتاب است و باطنش امامان حق (و حقیقت) است.
بندهٔ نادان و ناتوان، از تفسیر این سخن بلند و شکوهمند عاجزم. با کوزهای شکسته در ساحل این دریا ایستادهام و به اندازهٔ آن از آب این دریا برمیدارم و در قالب عبارات میریزم و حاصل برداشتم را در دو بند میگویم:
بند ۱: خدای خالق عالم و آدم که سکوت نکرده و با انسان سخن گفته است، چیزهائی را در کتابش حرام کرده و آنها را به عنوان رجس و خبث و پلیدی و نادرستی و ناپاکی معرفی کرده است و از انسان خواسته که از آنها دوری کند. امام کاظم درود بر او میگوید که باطن و ریشه و اصل همهٔ محرمات و پلیدیها و پلشتیها و نادرستیها، امام جور و پیشوای ستم و جفا است. او است که زمینهٔ هرگونه پلیدی و آلودگی را فراهم میآورد و بر هیمهٔ آتش کجرویها میافزاید و آن را دامن میزند. او سرآغاز و باطن هر گونه کجروی و پلیدی است.
بند ۲: تمام آنچه در کتاب خدا به عنوان حلال معرفی شده و در شأن انسانی است که میخواهد زندگی پاکیزه و انسانی داشته باشد و حق هیچکس و هیچچیز را تضییع نکند، ظاهر قرآن است که باطن و اصل و ریشه و مبدأ و مجمعش امام حق است. عالمی که امام حق و حقیقت ندارد، یکپارچه جور و جفا و ستم است؛ یکپارچه پوچی و بیحاصلی است؛ یکپارچه نومیدی و سرخوردگی است. امام حق، مبدأ و مجمع وباطن همهٔ پاکیها و زیبائیها و درستیها و خوبیها است.
در روزگار هارون عباسی، وقتی امام حق و حقیقت، زندانی است، یعنی عهد «پاکی و حقیقتِ در محبس» است تا او را هر گونه که بخواهند به مردم معرفی میکنند. اینک آنکه اهل حقیقت است کارش بس دشوار دارد، باید بتواند «حقیقتِ در زندان» را بفهمد؛ باید بتواند دریابد که آن حقیقت را به گونهای غیرواقعی و نامنطبق بر اصل، معرفی میکنند؛ باید بیندیشد که اگر از «حقیقتِ در زندان» که به گونهای مسخ شده معرفی گردیده بگریزد، با زندانبان حقیقت همراهی و همدلی کرده است.
منبع:مهر
افزودن دیدگاه جدید