متن روضه های شب اول ماه محرم سال 1397
متن برخی روضه های خوانده شده در شب اول ماه محرم سال 1397 به شرح زیر می باشد:
روضه و توسل به حضرت مسلم ابن عقیل(ع)/حاج محمدرضا طاهری
ممنونم که ، باز این روسیاهُ نروندی
ممنونم که ، پایِ من همه جوره موندی
ممنونم که ، منو به محرم رسوندی
ممنونم که نگاهت ، شامل حالمون شد
دیدیم ماه عزاتُ ، هر چی خواستیم همون شد
آقام آقام .. حسین جان ...
ممنونم که می خوای بشنوی باز صدامُ حسین
*به مادرش زهرا ، اگه اذنِ مادرش نبود ، نگاهِ ابی عبدالله نبود ، احدی نمی تونست زیر این خیمه ها ناله کنه ... باید تشکر کنیم از آقا ..*
ممنونم که ، می خوای بشنوی باز صدامُ
ممنونم که ، تنم کردی رخت عزاتُ
ممنونم که ، میدی اربعین کربلامُ
ممنونم که میذاری بازم هیئت بگیریم
شاید امسال محرم بین روضه ت بمیریم
آقام آقام .. حسین جان ...
*سریع ببرمت سر سفرۀ روضۀ امشب ..*
خیلی سخته ، اسیرِ یه مشت نامسلمون بشی
خیلی سخته ، تویِ شهرِ نامردا مهمون بشی
خیلی سخته ، که نامه بدی و پشیمون بشی
*هی می دیدن دست رو دستش میزنه مسلم .. میگه کاش دستت شکست بود دعوتش نمی کردی بیاد ..*
خیلی سخته نتونی پایِ حرفت بمونی
غصه دارم که داری سه سالتم میاری
واسه شیرخوارت آقا ، زوده نیزه سواری
کوفه میا .. حسین جان .. کوفه وفا نداره ..
*اصلا برای روضه مسلم همین یه دونه مصرع بسه ..*
کوفه میا حسین جان ، کوفه وفا نداره ..
کوفیِ بی مروت ، شرم و حیا نداره
__________
آقا بیا بگذر زِ خیر این سفر برگرد
وقتی ندارد کوفه غیراز دردسر برگرد
از این گلویِ زیر تیغم می دهم سوگند
آقا به پهلویِ شکسته پشت در ، برگرد
*یه وقت نگی چرا شبِ اول روضۀ حضرت زهرا سلام الله علیها خوند. اصلاً رسم بود قدیم ، شب اول هم روضه مسلم می خوندن هم در خونۀ بی بی می رفتن .. آخه هر دو تو کوچه گیر افتادن .. اما مسلم مرد بود ، تازه یه نفر اومد امان نامه داد به مسلم ..
هر چی امام حسن می گفت نانجیب نزن ... (شب اولیه اگه از حضرت زهرا بگیری تا آخر محرم صفرتو گرفتی) گفت :
بردم پناه هر چه به دیوار بیشتر
او پیشتر رسید رهم بیشتر گرفت*
از بی کسیِ کوچه گرد کوفه معلوم است
پا در رکابت نیست اینجا یک نفر ، برگرد
*گرفتارا امشب برا حضرتِ مسلم خوب گریه کنن .. اونا که مشکل دارن ، خونه به دوشن ...*
با وعدۀ یک کیسۀ جو راه افتادند
با نیزه و شمشیر ، با سنگ و تَبر ، برگرد
*بعضی روضه هارو که نباید باز کرد ، مستمع باید متوجه بشه و من رد بشم ..*
بازارشهرکوفه و زینب س زبانم لال
خیلی برای خواهرت دارد خطر برگرد
دست اراذل تا نرفته سمت معجرها
دست زن وبچه بگیر و زودتر برگرد
اشک یتیمیِ حَمیده دخترم کافیست
دختر ندارد طاقت داغ پدر ، برگرد
اندازۀ اصغر کُلاخود و زِره داری؟
تیر سه پر،شش ماهه می فهمد مگر؟! برگرد!
تاقدوبالایِ علی اکبر ع، نخورده است
ازتیزیِ مِقراضها ، چشم و نظر ، برگرد
خواهی نبینی که ، سرِ عباس می اُفتد
در زیر پایِ اسبها بین گذر ، برگرد
*حسین جان ، یه روز سر عباستُ از پهلو رو نیزه میزنن .. حسین حالا که داری میای حداقل :*
کوتاه کن مویِ بلندِ دخترت ، اما
تا فرصتی باقیست راهی هست اگر ، برگرد
شاعر : علیرضا شریف
ای حسین ....
******************
حکایت مقبل کاشانی و عنایت حضرت صدیقۀ طاهره (س)، گریز روضه حضرت مسلم ابن عقیل (ع)/حاج سید مجید بنی فاطمه
مریض شد ، جذام گرفت. مردم دورِش کردن ، مقبل کاشانیُ میگم. عاقبت اومد تو یه حمامی کار می کرد . ذغال می ریخت حمامُ گرم می کرد . نشسته بود دلش گرفته ، یه وقت شنید صدا حسین حسین میاد ...
گفت چه خبره؟ گفتن مقبل ، شبِ عاشوراست .. خیلی دلش گرفت ؛ گفت حسین جان خیلی دوست داشتم بینِ جمعیت برات نوکری می کردم .. به حق مادرت شفامُ بده .. یه دفعه دیدن به سر زنان اومد وسط جمعیت ..
شب عاشوراست امشب ..
کربلا غوغاست امشب ..
شعر گفت با یه عشقی ، همچین که خوابید در عالم مکاشفه خواب دید وارد یه صَحنیِ شده ، ملائکه دارن میان . یه مرتبه ابراهیم خلیل الله ، اسماعیل ، دونه دونه پیغمبرا دارن میان . گفت چه خبره؟ گفتن مجلس روضه گرفتن . وجود نازنین خاتم الانبیا خودشون روضه گرفتن همه اومدن . همچین که نگاه میکرد یه وقت دیدن پیغمبر وارد شد ، پشت سر پیغمبر ، علی وارد شد ، فاطمه وارد شد ، حسنین اومدن ، همه به احترامشون بلند شدن .
یه وقت دیدن پیغمبر نگاهی فرمودن ، فرمود محتشم کاشانی رو بگید بیاد شعر بخواند . مقبلم داره از دور نگاه می کنه ، میگه یه مرتبه دیدن محتشم اومد هنوز شروع نکرده ، پیغمبر بهش مقام داد ، فرمود : محتشم برو رو پلۀ اول منبر .
بسم الله الرحمن الرحیم
به إذن رسول الله به إذن امیر المومنین و به إذن فاطمه الزهرا
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
در بارگاه قدس که جایِ ملال نیست
سر هایِ قدسیان همه بر زانویِ غم است
*مردم گریه کردن .. پیغمبر گریه کرد .. فرمود بهت پیام دادیم یه پله بالاتر برو ؛ رفت بالاتر ..*
کشتی شکست خوردۀ طوفان کربلا
در خاک و خون تپیده به میدانِ کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
*یه وقت صدا بلند شد محتشم بسه .. به خدا دخترم زهرا از حال رفت .. پیغمبر مقام داد ، عبایِ خودشُ پیغمبر رو دوشِ محتشم انداختن ..
مُقبِلم هم خوشحال ، هم ناراحت گفت منم شعر گفتم. خوش به حال محتشم مقابل پیغمبر شعر خواند .. دلش گرفت ، داشت می رفت یه مرتبه صدا زدند مقبل کاشانی؟ گفت منم چیزی شده؟ گفتن بیا .. حضرت زهرا فرموده مُقبل بیاد برا ما شعر بخوانه ... (حضرت زهرا بخواد مقام بده اینجوری بالا میبره ..) فرمود برو بالایِ منبر ... اومد بالایِ منبر :*
بسم الله الرحمن الرحیم
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت
هوا زِ جور مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
*دستت بیاد بالا ، جانم به این عرض ارادتا .. پیر و جوان ، کوچیک و بزرگ بگو حسین ...
من از همین جا میخوام یه گریز بزنم ؛ آوردنش بالایِ دارالاماره .. یادت باشه (بچه هایِ جبهه و جنگ بهتر می دونن ، تا یکی تیر می خوره ، خونِ زیادی ازش میره تشنه ش میشه ...) شمشیر زده بودن لبش بریده شده بود .. گفت اگه میشه یه خورده آب به من بدین ... دستاشُ بسته بودن .. کاسۀ آبُ جلو دهانش گرفتن هی خون رویِ آب می ریخت نتونست آب بخوره .. گفت حتماً سریِ بین من و آقام حسینِ ...
لب تشنه از همون بالا دارالاماره .. صدا زد : صل الله علیک یا ابا عبدالله ... زود بگم معطلت نکنم ... همچین که اربابِ منو تو ، تو گودال افتاد دیدن نیزه رو زمین زد ... عباسشُ کشتن .. (بگم دونه دونه؟) علی اصغرشُ کشتن .. قاسمشُ از زیر سم اسبا بیرون کشیده .. حالا حسین مونده و چند تا خیمه پُر از زن و بچه ... همچین که نیزه رو زمین زد ، صدا زد : «یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیلٍ وَ یا هانِىَ بْنَ عُرْوَةَ .... مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی، وَ أَدْعُوکُمْ فَلا تَسْمَعُونی؟! ..» کجایی مسلم ببینی آقاتُ غریب گیر آوردن ..* ای حسین ...
******************
توسل به حضرت مسلم ابن عقیل(ع)/ سید رضا نریمانی
شبِ اول باید نام مادرُ برد .. به خدا شک نکنید یه مادر پهلو شکسته آمده دوباره پشت در ، درُ به رومون باز کرده .. دلت کجا رفت؟ دلت یهو رفت پشتِ درِ خانه .. اما بی بی جان ما نیومدیم در رو هل بدیم ... (داد میزنی بگم؟) بی بی جان ما ادب می کنیم دم در می ایستیم تا درو باز نکنی کاری نمی کنیم ... اما مدینه یک عده آمدند .. گرچه بی بی درُ باز کرد ، گرچه بی بی جوابشونُ داد ، اما لگد زدند .. درُ هل دادن .. بگم بازم شب اولیه ؟ ... محسنشُ کُشتن .. بگم داد بزنی .. دیگه شب اول محرمِ دیگه .. ای حسین حسین ...
دوباره مادرش از غصه می رود از حال
لباسِ خونی او را به عرش اگر بزنی
اما بریم در خونۀ مسلم .. خیلی آقا غریبه .. امشب هر چی پیش اومد، هرچه بادا باد ...
سلام ای نازنین شاه و حبیبم
بیابان گردِ تنهایِ غریبم
امشب آقامون تو بیابونه. ابی عبدالله رو میگم خیمه زده نزدیک کربلاست ..
نوشتن که بیا شرمنده هستم
من از این نامه ها شرمنده هستم
تمام قول ها از دم دروغ است
سر آهنگران خیلی شلوغ است
نوشتند و تو را ای یار خواندند
ولیکن پایِ این پیمان نماندند
ولایت در وجودم منجلی بود
گناهم بردنِ نام علی بود
هر آنچه کوشش و همت نمودند
شنیدی که حریف من نبودند
*حسین جان تو نبودی ولی خدای تو که شاهد بود. خیلی کارا کردم که تو نیایی اما نشد .. بیشترم دلم برای دخترت میسوزه .. اینا با من اینجوری کردن با بچه هات چکار می کنن؟ ..*
تمام دشمنان را خوار کردم
شبیه مرتضی پیکار کردم
امان دادن عهدِ خود گسستند
به کعبِ نیزه دندانم شکستند
از اولادِ زنا نیرنگ خوردم
من از زنهایِ کوفه سنگ خوردم
صدایِ العطش آمد به گوشم
خبر داری نشد آبی بنوشم
*آوردنش بالایِ دار الاماره ، دست هاشُ از پشت بستند .. گفتند حرفی ، وصیتِ دیگه ای هم داری؟ گفت تشنه ام ، آب میخام . ظرفِ آبُ آوردن جلوی دهانِ مبارک ،این لب ترک خورده ،شمشیر خورده ،تا ظرف آبُ گرفتند ظرف پُر خون شد. دوباره ،سه باره .. گفت انگار قرار نیست من آب بخورم ..رو کرد سمتِ کربلا «السلام علیک یا عطشان»*
خدا را شاکرم آبی نخوردم
فدایِ کام خشکت کام خشکم
سر دارالاماره گریه کردم
به یادِ شیرخواره گریه کردم
تنم را بین هر کوچه کشیدن
به رویِ سینه ام طفلان دویدن
همه داراییام را غصب کردند
سرم را رویِ نیزه نصب کردند
در این شهر جفا و ناامیدی
کنار مزبله ماندم شنیدی؟
نگویم مابقیِ ماجرا را
نگویم کوچۀ قصاب ها را
به زیر نور مهتاب و ستاره
تنم آویخته شد بر قناره
میدونی قناره یعنی چی؟ این قلاب هایی که تو قصابی ها می بینید گوشت رو بهش آویزون می کنن. این آقا رو آویزان کردن .. دیگه جلوتر نرم ؛ خیلی حرف دارم امشب . نمیدونم کدومُ بزنم ؟.. شب اولِ آروم آروم میگم
تو بارونی از سنگ ، منُ دوره کردن
میخندن به حالم ، به دورم میگردن
اینایی که این جور ، از این غصه شادن
همون کوفیان که ، بهت نامه دادن
اینا رسم مهمون نوازی ندارن
نکنه کسی رو ، غریب گیر بیارن
همونها که سنگت رو به سینه کوفتن
حالا با همون سنگ سرم رو شکستن
عشقت رو به طلا فروختن
تو این آتیش فتنه سوختم
کیسه واسه سره تو دوختن
یکی با طنابش ، دستامُ میبنده
یکی داره قاه قاه به حالم میخنده
تو گوشم که سیلی ، زد از روی کینه
برام زنده شد روضه هایِ مدینه
من امروز که دیدم ، همه روضه ها رو
میفهمم غمایِ ، دلِ مرتضی رو
میفهمم غریبیِ حیدر یعنی چی
میفهمم اهانت به مادر یعنی چی
سیلی اصلاً برایِ زن نیست
اصلا کوچه که جا زدن نیست
دردی مثل غم حسن نیست
بقیه اش باشه .. اما یه حرفی میخام بزنم و رد بشم شب اولِ . اگه مسلمُ از بالای دارالاماره زمینش انداختند ، آقایِ من و تو هم از بالایِ اسب با صورت زمین افتاد .. «فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ» اگه سر از بدن مسلم تو کوفه جدا کردن ، کربلا هم سر آقا رو از بدن جدا کردن، اگه بدن مسلمُ تو کوچه ها رو زمین کشیدن ، این جا یه فرق دارد روضۀ آقا با ابی عبدالله ، بدنِ مسلمُ رو زمین کشیدند، اما دیگه کسی با اسب روی بدن نتازونده .. (فهمیدی؟) قربون اون لحظه ای برم که 10 نفر دست بلند کردن سوار بر مرکب شدن .. آنقد رویِ این بدن تاختند .. ای حسین ...
******************
روضه و توسل بهحضرت مسلم ابن عقیل(ع)/سید مهدی میرداماد
تو همۀ گریه کنا می خوام یه اسمیُ امشب ببرم ، یه شهیدِ غریب .. سلام خدا به این شهیدی که خیلی روضه ش به روضۀ مادرمون زهرا نزدیکه و شباهت داره .. مادرِ ما اول فداییِ امیرالمومنین شد، این شهیدم اول فدایی حسین .. سلام خدا به مسلم بن عقیل ... سلام خدا به این شهید مظلومُ غریب .. دلم می خواد شب اول از همین روضه وارد روضۀ مادرم بشم که کمتر این اسم برده میشه. خیلی جناب مسلم به گردنِ منو تو حق داره . اول فداییِ این راهِ .. مسلم برا ابی عبدالله خیلی گریه کرده .. کجاها گریه کرد؟ یکی دوتاشو برات بگم؛ اول باری که گریه کرد تو وداع ، گریه کرد. وقتی می خواست از ابی عبدالله جدا بشه، نوشتند تو بغلِ حسین قرار گرفت . ابی عبدالله بغلش کرد. «وَ بُکا مُسلم بکاءً عالیا» انگار می دونست بار آخرِ که حسینُ بغل می کنه .. (دیگه کجاها گریه کرد؟) یه جای دیگه هم گریه کرد. از پله هایِ دارالعماره که بالا می رفت دیدن داره اشک می ریزه .. (هی طعنه زدند. حالا ترسیدی؟ حالا گریه ت گرفت؟ اون موقع که قیام کردی و شورش کردی و چه کردی؟ ) گفت من برای خودم گریه نمی کنم .. دارم برام آقام گریه می کنم .. دارم برای زینب گریه می کنم ..
سلام خدا به این شهیدِ غریب یه چند خط از زیارت نامه شُ بخونم .. اونا که دلشون لک زده گوشه مسجدِ کوفه ، کنار ضریح مسلم بشینن
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ اَلسَّلاَمُ عَلَیْكَ أَیُّهَا اَلْفَادِی بِنَفْسِهِ وَ مُهْجَتِهِ .. همۀ وجودشُ مسلم خرج کرد . خودش، دو تا بچه هاش، الله اکبر، دخترش، برادراش. به نقلی میگن هیچ کسی از قبیلۀ مسلم زنده نموند تو کربلا .. خیلیِ ، همه رفتن ، اون عبارت عجیبه که وقتی خبر شهادت مسلم رو دادن تو منزل ثعلبیه به ابی عبدالله، ابی عبدالله جمع کرد برادرایِ مسلمُ گفت شما سهم تونو دادین، می تونید برید، تو همین بیابون برگردید ، برید .. سرشونو انداختن پایین گریه کردن آقا بریم؟ کجا بریم؟ یه حرفی زدن من انقدر به هم می ریزم وقتی این حرفُ می شنوم خوش به حالشون. گفتن آقاجون شمارو وسط بیابون تنها رها کنیم و بریم؟ اگه رفتیم جلومونو گرفتن گفتن پسر پیغمبرُ میون دشمنا رها کردید تنها، فردا جواب مادرتو چی بدیم؟ الله اکبر ..
اَلسَّلاَمُ عَلَیْكَ أَیُّهَا اَلْفَادِی بِنَفْسِهِ وَ مُهْجَتِهِ .. تو رو خدا دل بده،اَلشَّهِیدُ اَلْفَقِیدُ اَلْمَظْلُومُ، اَلْمَغْصُوبُ حَقُّهُ .. چقدر شبیه مادر ماست می بینی؟ حق ایشونم غصب شد .. السَّلامُ عَلَیْكَ یا وَحیداً غَریباً عَن اَهلهِ بَین الاَعداءِ بِلاناصر و مجیب .. مسلمم دوره کردند .. مسلمم غریب گیر آوردن ..
بنویسید مرا یارِ ابی عبدالله
اولین بندۀ دربار ابا عبدالله
منتظر ماندۀ دیدار ابا عبدالله
من کجا و سرِ بازار ابا عبدالله
تا خدا هست خریدار اباعبدالله
قبل از آنی که بیاید خبرم را ببرید
زیر پایش مژۀ چشم ترم را ببرید
محضرش دست به دست این جگرم را ببرید
گر سرم را و سر دو پسرم را ببرید
همه هستیم بدهکارِ ابا عبدالله
روضه بخونم براتون، همه تون مهیایِ روضه اید .. عُبِیدُالله جایِ مسلمُ پیدا کرد . فرزندِ طوعه لو داد. فهمیدن مسلم کدوم خونۀ کوفه مخفی شده ، عبارتُ از رو مقتل برات می خونم. دلم می خواد این دهه با هم جوری صفا کنیم. اوج گریه و اوج ناله، کلام، کلامی نباشه که من از خودم اضافه کنم. سیصد نفرُ عبیدالله از زبده ترین فرماندهانشُ فرستاد سراغِ مسلم ، سرگروه و فرمانده شونم محمد بن اشعث ملعون ؛فهمیده بودن مسلم کیه ، چه جنگاوریِ ، خونۀ طوعه رو محاصره کردند.
«یرمون الدار بالحجارة ..» من معنا می کنم ببینم کجا میری خودت .. شروع کردن خونۀ طوعه رو سنگ بارون کردن .. (اول با سنگ شروع کردن) دیدن مسلم بیرون بیا نیست ، فهمیدن چجوری مسلمُ بیرون بکشن ؛ الله اکبر ... شروع کردن از بالایِ دیوار خانه، دسته دسته نی آتش می زدنُ تو خونۀ طوعه مینداختن ..
یه مرتبه مسلم نگاه کرد دید تو حیاط خونه پر آتیشِ .. الانه که درِ خانه رو آتش بزنن .. آتیش، تو خونه ای که زن هست .. مگه میشه مسلم بمونه تو این خونه؟ طوعه تو خونه باشه ، آتیش باشه ... از خانه خارج شد یه زنِ دیگه تو آتیش گیر نکنه ... هر کی اهل روضه س که همه تون جلوتر از من ...
شیطان به بیت حی تعالی چه می کند؟
آتش به گردِ خانۀ زهرا چه می کند
گیرم رواست سوختن خانه ، میخِ در
*مسلم تا دیدی آتش ریختن ، از خونه خارج شدی، اصلاً حرارت آتیش به طرف طوعه نرفت .. اما مادرِ ما پشت در سوخته رفت .. سادات! مادر ما بارِ شیشه داشت ...*
گیرم رواست سوختنِ خانه، میخ در
در سینۀ شکستۀ زهرا چه می کند؟
شبِ اولِ بذار مادر حرف بزنه .. روضه رو مادرِ ما خونده .. این کلامِ بی بیِ .. بحار الانوار نقل می کنه علامه مجلسی ، فَجَمَعُوا الْحَطَبَ الْجَزْلَ عَلی بابِنا .. هیزم هارو پشت در خونه جمع کردند .. وَ أتَوْا بِالنارِ ... آتش زبونه کشید .. نمی دونم این یه دونشو بگم یا نه؟ کمکم می کنی یا نه؟ حرفم تمام. فَسَقَطْتُ لِوَجْهِی وَ النارُ تَسْعَرُ وَ تَسْفَعُ وَجْهِی .. حرارتِ آتش رو صورتم خورد .. دستمُ لایِ در گذاشتم صدامو شنید گفت برگردم این فاطمه ست. دو سه قدم اومد عقب (می خواستی اینجوری گریه نکنی تا منم اینجوری نخونم) خودش نوشت تو نامه به معاویه ، گفت اومدم عقب یاد علی افتادم .. هر چی کینه داشتم تو پاهام جمع کردم ...
اینجا یه خونه رو با آتیش وارد شدن درُ باز کردن .. کوفه م یه خونه رو با آتیش درشُ باز کردن ... (یه جمله و التماسِ دعا ) کربلا خیمه ها، چهارتا پارچه که آتیش زدن نداشت .. یهو دیدن بچه ها ، خیمه ها داره می سوزه ... دامنا سوخته ، اومد پیش زین العابدین عمه چه کنم؟ صدا زد علیکن بالفرار ... حسین ...
شب اولِ ، یه نفس عمیق می خوام . ده شب می خوای نوکری کنی ، بذار صدات بگیره همین شب او..
حسین ... بگو تا نفس داری . انشاالله نفسِ آخرت همین اسمِ ..
******************
توسل به حضرت مسلم ابن عقیل (ع)/حاج حسین سازور
السلام علیک یا سفیر الحسین
مینویسم رویِ هر دیوار واویلا حسین
مینویسم با لبی خون بار واویلا حسین
هر قدم تکرار در تکرار واویلا حسین
مینویسم زیرِ این آوار واویلا حسین
بینِ کوفه بینِ این آزار واویلا حسین
من که دنیایم تویی معنایِ دنیایم علیست
من که غم هایم تویی آشوبِ شبهایم علیست
دردِ امروزم تویی اندوهِ فردایم علیست
آمدم در کوفه و گفتم که آقایم علیست
بارها گفتم علی این بار ، واویلا حسین
از علی گفتم ولیکن قلبِ طفلانم شکست
از علی گفتم ولی یک سنگ دندانم شکست
از علی گفتم ولی پهلوم میدانم شکست
آنقدر خوردم که این بازویِ بی جانم شکست
میزنم با دست بسته زار واویلا حسین
دستگیرم کرده اند از بام میبینم تورا
با تنی پر خون در این احرام میبینم تورا
میرسی با دختری آرام میبینم تورا
بین کوفه در میان شام میبینم تورا
آه آه از زینب و انظار واویلا حسین
کوفه و در سینه ها بغض غدیرش را ببین
وای من زنجیر های سختگیرش را ببین
کوچه هایش بام هایش را اسرش را ببین
بوریایش را ببین تکه حصیرش را ببین
دارم اینجا قبل تو یک کار واویلا حسین
هرکه اینجا بود حتی اندکی میزد مرا
آن یکی میبُرد من را این یکی میزد مرا
پیرمردی میکشیدُ کودکی میزد مرا
کاشکی جایِ یتیمت کاشکی میزد مرا
دخترت هستُ شب استُ خار واویلا حسین
یک نفر آمد نوکِ نیزه به پهلویم کشید
یک نفر با چکمه اش بدجور بر رویم کشید
خنجرش را کافری آمد به اَبرویم کشید
حلقۀ زنجیر آورد و به بازویم کشید
ناله ام شد با تنی خون بار واویلا حسین
مَردَم اما گریه ام تقصیرِ تیرِ حرمله ست
جانِ تو ذهنم فقط درگیرِ تیرِ حرمله ست
بینِ کوفه صحبتِ تاثیرِ تیرِ حرمله ست
گرچه عمری تیر دیدم ، تیر تیره حرمله ست
دیدم و گفتم ولی دشوارواویلا حسین
جانِ من حتی برای آب اینجا رو نزن
یا برایِ کودکی بی تاب اینجا رو نزن
شرمگین از مادری بیخواب اینجا رو نزن
پیش این لبخند ها ارباب اینجا رو نزن
رو مزن آبی ولی بردار ، واویلا حسین
آب نه از صبح تا حالا فقط غم خورده ام
آتشُ سنگ و عصا و نیزه در هم خورده ام
*حریفِ مسلم نبودن ،مرحوم شیخ عباس مینویسد روایت داره انقدر حضرت قوی بود لشکرِ کفر رو میگرفت با دست رویِ بام ها می انداخت.
عبیدالله چند بار برایِ ابنِ اشعثِ ملعون لشکر فرستاد ،بعد گفتن بابا مگه شما به جنگِ یه لشکر رفتید ،بابا یه نفرِ ..؟ پیغام داد عبیدالله ما رو به بقالِ سرکوچه حواله ندادی ،اینا خونِ علی تو رگ هاشونِ ،اینا از طائفۀ حیدرِ کرارند .. دیدن حریفِ مسلم نمیشن گودالی کندن ، روشُ با حصیر پوشوندن، بهش وعده دادن تسلیم شو امانت میدیم .. حضرتُ همینجور کشوندن کشوندن یه مرتبه زیرِ پاش خالی شد، با سر تو گودال سقوط کرد .. ریختن سرِ مسلم .. نی هایِ آتش زده رو از بالا ریختن رو سرش .. انقد سنگ بارانش کردن .. سر شکست ، دندان شکست .. دستگیرش کردن بردنش پیشِ عبیدالله .. سلام نکرد ،گفتن چرا به امیر سلام نمی کنی ؟ گفت امیری حسینٌ و نعم الامیر ..
گفتن مسلم چرا گریه میکنی ؟عبیدالله گفت آخرِ حکومت خواهی همینه "گفت بیچاره من برا خودم گریه نمیکنم من نامه نوشتم .. یه پیکی بفرستید به آقام بگه کوفه نیاد..
ببریدش بالایِ بام سرِ مسلمُ از بدنش جدا کنن ؛ گفت صبر کن من یه سلامی به آقام بدم « السلام علیک یا اباعبدالله » حسین جان به کوفه نیا .. همینجور داشت نجوا میکرد نانجیب بی هوا ضربه رو زد .. بدنشُ از بالایِ دارالعماره به زمین انداختن .. خاکِ عالم به سرِ دنیا کنن.. سفیرِ حسینُ ریسمان به پاهاش بستن .. گفتن بدنشُ رو خاک بکشید ببرید بازارِ قصابا ، از پا آویزانش کنید.
انقد بالایِ دروازۀ کوفه سرِ مبارکش موند تا سرِ حسین واردِ کوفه شد .. دو تا سر مقابلِ هم قرار گرفتن .. اما این سر کجا اون سر کجا .. این سر بالایِ نیزه رفت هی رو زمین افتاد ..این سرِ رو نیزه رفت زیرِ دستُ پا افتاد .. این سر رو نیزه رفت تنورِ خولی رفت .. رفقا منو ببخشید .. این سر رو نیزه رفت راوی میگه دیدم زلفِ حسینُ به یالِ اسب گره زدن .. این اسب هی سر پایین می آورد ، صورت رو زمین میخورد .. آی حسین .. مسلم جان دیگه با سرِ تو این کار رو نکردن .. اماقربانِ اون سری که گذاشتن داخلِ یه گونی ... آی حسین ...
حق داشت دخترت نشناسه .. گفت عمه این سر برام آشنا نیست .. عمه سرِ بابام رو کجا برده بودن ... ای حسین ...*
******************
روضه و توسل به حضرت مسلم ابن عقیل(ع)/حاج میثم مطیعی
روضة الواعظین نوشته : "شب که شد مسلم نماز مغرب رو که خوند، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ الْبَابِ فَإِذَا لَیْسَ مَعَهُ إِنْسَانٌ.. همچین که از درِ مسجد اومد بیرون کسی با مسلم نبود. فَمَضَى عَلَى وَجْهِهِ مُتَلَدِّداً فِی أَزِقَّةِ الْكُوفَةِ.. دیگه مسلم تنها و غریب تو کوچه های کوفه می گشت، درِ تموم خونه ها به روش بسته بود.. یکی گفت یه سؤال دارم، اینکه مقاتل همه نوشتن فَمَضَى عَلَى وَجْهِهِ مُتَلَدِّداً فِی أَزِقَّةِ الْكُوفَةِ.. بعضی ها تعابیر دیگه نوشتن از تنهاییِ مسلم . گفت مگه همه نرفته بودن؟ کی این روایت و نقل کرده؟ مگه مسلم و تنها نگذاشته بودن؟ ظاهراً همونایی که پشت سرش نماز خونده بودن، اومدن بیرون تنهایی شو نگاه میکردن، همونایی که باهاش بیعت کرده بودن همونا این خبرو نقل کردن .. حتما باید کسی باشه که مسلم و بشناسه دیگه! تعقیبش میکردن، تنهایی مسلم و میدیدن. نمیخوام اینجا متوقف بشم، قبلا یادتون میاد گفتیم مسلم بن عقیل شبیه امام حسینه.. همینایی که نگاه کردن غریبی مسلم و ، همینا تنهایی حسین بن علی رو روایت کردن، همینا صدایِ استغاثه شو شنیدن. همینجور که قدم میزد گریه میکرد، دور و بر و نگاه میکرد، کسی رو نمیدید با خودش اینطور زمزمه میکرد:
صدات هنوز تو گوشمه که گفتی خیلی بی پناهی
منو ببخش هنوز اگر که بی کسی، که بین راهی
سرگردونم امشب میونِ کوچه های غربت
دلخسته ام، خسته از زخم زبونِ این جماعت
این مردم روی من دَرای خونه شونو بستن
سنگای پشتِ بام منتظرِ شما نشستن
از غم تو مولا کاش بمیرم امشب
میکشم خجالت از رباب و زینب
سفیرِ تو، شبیه تو ، تو کوفه هم جایی نداره
خیره شدم به راهِ تو ، از بالای دارالعماره
میترسم میترسم از چشمای مردای این شهر
*میفهمی داری چی میشنوی یا نه؟! بذار اینجارو از زبونِ رقیه بگم تا خوب بفهمی .. یکی که درد کشیده ست اگه به آدم بگه آدم بهتر متوجه میشه
بابا بابا ، راستی از سرِ بازار خبری داری که
هر کسی خواست به ما چشمِ تماشا انداخت*
میترسم میترسم از چشمای مردای این شهر
میترسم میترسم از قصۀ فردای این شهر
حسینم، وایِ من، وایِ من، اگه حرم از تو جدا شه
وایِ من، وایِ من، اگه اسیرِ کوفیا شه
کوفیا ندارن ذره ای مروّت
گریه داره مولا، روضۀ جسارت
وایِ من، خدایا از مرامِ کوفه
*شبه اوله هنوز یه جا باید بریم.. *
برا اینا غریبم با اینکه آشنا زیاده
سایۀ تو از سرِ این مردمِ بی وفا زیاده
حسینِ من،خطِ این نامه ها کوفیِ و به جز دروغ نیست
شرمنده، شرمنده سپاهِ تو دیگه شلوغ نیست
با دِرهم، با دینار همیشه دلخوشن حسین جان
این مردم، این مردم هنوز علی کُشَن حسین جان
بینِ این جماعت، یاوری نداری
دخترت سه سالَست کاش اونو نیاری
*یه شیرزنی پیدا شد به نام طوعه به مسلم پناه داد، اما پسرِ ملعونش فردا برا اِبن زیاد خبر برد. عبیدالله هفتاد مرد جنگی از قبیلۀ قیس رو فرستاد به خونه ای که مسلم داخلش بود حمله کنند .. روایت میگه وقتی مسلم صدایِ اسب ها و مردهای جنگی رو شنید .. فهمید اومدن سراغش ، از خونه خارج شد ، داخل خونه نجنگید ، با شمشیر رفت به طرفشون ، علی وار جنگید .. همه را از داخل خونه بیرون کرد، آخه مسلم میدونه نباید به خونه ای که یک زن داخلشه حمله کرد. مسلم میدونه اگه یه زن داخل خونه تنها باشه، نامحرم نباید وارد این خونه بشه ... ای جوونمرد .. ای باغیرت .. ای کاش مدینه هم بودی! مادر ، شبه اولِ ... آخه تو مدینه هم چهل تا مرد جنگی به یه خونه ای حمله کردن ... خبر داری یا نه؟ میگن داخل اون خونه سرورِ زنان عالم بود، ناموسِ خدا داخلِ خونه بود، زینب بود .. اُمّ کلثوم بود .. علامه مجلسه روایت کرده: به خالدبن ولید گفتم: تو با بقیه مردا برید هیزم بیارید .. السلام علیکِ یا بنت رسول الله السلام علیکِ یا فاطمه ...
شعله های دلِ آن کوچه پر از غم میشد
کوچه در آتش و خون داشت جهنم میشد
باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را
روضه مکشوف تر از آنچه شنیدم میشد
بین دیوار و در انگار زنی جان میداد
جان به لب از غم او عالم و آدم میشد
لااقل کاش دلِ ابر برایش میسوخت
بلکه از آتشِ پیراهن او کم میشد
زِجهل و کینۀ جمعی که دوزخی بودند
بهشت سوخت، گل افتاد ، غنچه پر پر شد
منبع:باب الحرم
افزودن دیدگاه جدید