متن روضه های شب چهارم ماه محرم سال 1397
متن برخی روضه های خوانده شده در شب چهارم ماه محرم سال 1397 به شرح زیر می باشد:
شب چهارم/ سید مجید بنی فاطمه:
گاه لیلاییُ گهی مجنون
گاه مجنونمُ گهی لیلا
گاه خورشید و گاه آیینه
رو به رویِ همیم در همه جا
ای طلوعِ همیشۀ قلبم
با تو خورشیدِ عالمینم من
تو حسینی ولی گهی زینب
گاه زینب گهی حسینم من
وقتِ سجاده ، وقت نافله ها
لبمان نذر نام یکدیگر
دو کبوتر درین حوالیِ عشق
بر سر پشتِ بام یکدیگر
منو تو آیه هایِ تقدیریم
منو تو هم دِلیم و هم دردیم
خواب بر چشممان نمی آمد
تا که بر هم دعا نمی کردیم
دل ندارم تو را نظاره کنم
در غروبی که بی حبیب شدی
تکیه بر نیزه ی شکسته زدی
این همه بی کس و غریب شدیم
کاش اینجا اجازه می دادی
تا برایِ تو چاره می کردم
این گریبانِ اشتیاقم را
پیش چشم تو پاره می کردم
همه از خیمه ها سفر کردند
همه در خونِ خویش غوطه ورند
همه پیشت فدا شدند اما
کودکانم هنوز منتظرند
آن دمی که ممانعت کردی
میهمانِ نگاهِ من غم شد
از بلا و غم مصیبت تو
آن قدر زخم خواهرت کم شد
کودکانم اگرچه ناقابل
ولی از باده غمت مستند
آن دو بالی که حق به جعفر داد
به خدا کودکان من هستند
خنده ها با نگاه غمگینت
اذن پرواز بالشان باشد
اذن میدان بده به آنها تا
شیر مادر حلالشان باشد
*یکم زبانِ حال بگم .. بچه هارو موهاشونُ شونه کرد آورد تو خیمه ای باهاشون حرف زدن هی به بچه هاش می گفت عزیزای من ، میخوام روی مادرتونُ سفید کنید .. من که زنم نمی تونم برم وسط میدان .. اگه داداشم اجازه می داد خودم می رفتم وسط میدان شمشیر می زدم .. همون کاری که مادرم کرد بین در و دیوار پهلوشُ شکستن اما خودشُ رسوند وسطای کوچه .. شما نوه هایِ علی اید .. شما نوه هایِ فاطمه اید .. یه کاری کنید خجالت مادرمُ نکشم .. برید سراغ دایی اذن میدان بگیرید .
دو تا آقازاده انقدر مودب سرشونُ پایین انداختن .. دایی جان ما رو مادر فرستاده .. دایی جان نمی تونیم ببینیم شما انقدر غریبید .. اجازه بده ما هم مثل علی اکبر میدان بریم .. حضرت یه نگاهی کرد دست به سر و صورتشان کشید خدا برا مادرتون حفظتون کنه ..
)زینب منتظره الان جواب حسین چیه؟) یه وقت دید بچه ها دارن گریه می کنن .. (چی شده بچه های من؟) صدا زدن مادر ، دایی اجازه نداد .. فرمود شما مراقب مادرتون باشید .. تا این حرفُ شنید زینب خودش از خیمه بیرون زد .. اومد جلو ، گفت حسین ؛ جان مادرم .. بذار بچه هامُ فدات کنم .. گفت خواهر شاید باباشون منتظر باشه .. صدا زد آقا وقتی از مدینه بیرون اومدیم عبدالله جعفر به من گفت زینب یادت باشه هر جا دیدی خواستن مقابل حسین بایستن بچه هامُ میدان بفرست ..
همچین که اذنِ میدان گرفتن ، هی می زد رو شونه ی دو تا آقازاده هاش برید انتقام مادرمم بگیرید .. اگه شد بگید شما پسرایِ زینبید .. بچه هارو فرستاد میدان .. یه وقت دیدن زینب تو خیمه نشسته صدایِ تکبیر میاد .. اما دیری نگذشت صدایِ نالۀ حسین بلند شد .. این دو تا آقازاده رو زمین افتادن .. صدا زدن دایی بیا .. یا ابا عبدالله .. زنها یه وقت نگاه کردند گفتن از صبح هر کی رو زمین افتاد بعدِ حسین زینب بیرون اومد .. اما چرا زینب نیست؟ یکی گفت زینب تو خیمه س .. هی زیر لب میگه خودمم فدایِ حسین .. بچه هام فدای حسین ..
الله اکبر .. گذشت برگشتن مدینه ، بشیر خبر آورد . یه وقت دیدن عبدالله اومد گفت خانومم زینبُ کجاست .. گفتن جناب عبدالله اون محمل ، محملِ زینبِ .. تا همچین که پرده رو کنار زد زودی روشو برگردوند. گفت ببخشید میشه به من بگید خانومم زینب کجاست؟ گوشه ی محمل صدا ناله ش بلند شد .. عبدالله حق داری زینبُ نشناسی .. خانم چرا انقدر پیر شدی ، شکسته شدی؟ عبدالله آخه اون چیزی که من دیدم تو ندیدی .. مگه چی دیدی عبدالله می خوای بهت بگم؟
او می برید و من می بریدم
او از حسین سر ، او از حسین دل ..
انقدر گریه کردن گفت خانم جان فقط یه سوال برام باقی مونده ، (چیه عبدالله؟) گفت از صبح هر کی رو زمین افتاد ، بعد حسین تو اومدی استقبال .. اما شنیدم دو تا بچه هام رو زمین افتادن تو از خیمه بیرون نیومدی .. گفت عبدالله ترسیدم داداشم خجالت بکشه ... ای حسین ..
******
شب چهارم/حاج محمد طاهری
هر جوری بود اجازۀ ابی عبدالله رو گرفت .. موهایِ بچه هارو شانه زده ، کفن تنشون کرده ، راهی میدانشون کرد ..
جنگِ نمایان کردن شیر بچه هایِ زینب تو میدان دارن میان رجز می خونن :
أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ ..
عباس داره جنگشونُ می بینه لذت می بره .. ابی عبدلله داره می بینه لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ میخونه .. اما یه وقتی دشمن این دو تا آقازاده رو دوره کردن ..
لشکر که دور عون به غیظ ازدحام کرد
یک دشت نیزه پهلوی او استلام کرد
*بالا سر هر کدوم از این کشته ها زینب اومده ، گریه کرده ، ناله زده. باری از رو دوش ابی عبدلله برداشت . تنها شهدایی که عمۀ سادات از خیمه ها بیرون نیومد این دو تا آقازاده بودن .. امشب باید به جایِ زینبم ناله بزنی ..*
با چشم نیمه باز سر زانویِ حسین
از بس که زخم داشت محمد تمام کرد
عباس را صدا زد و از او کمک گرفت
وانگه به جمع کردن شان اهتمام کرد
از عمد رفت و آمد مرکب سوارها
مانند موم پیکرشان بی قوام کرد
با زحمتِ زیاد به ترتیبشان که چید
دستی گذاشت بر سرِ زانو قیام کرد
رویی که سر بلند کند را نداشت او
تشییعشان به شرم به سمتِ خیام کرد
پایِ کشیده رویِ زمین ، خندۀ سپاه
باید نشست ناله برایِ کدام کرد ؟..
دلشوره داشت کجا آن عقیله که
سرمایه هایِ عمر فدایِ امام کرد
آمد کنار اکبرُ نگذاشت جان دهد
زخم جگر خراشِ مرا التیام کرد
حالا رضا نشد به خجالت کشیدنم
در خیمه ماند و زهر تحمل به کام کرد
هر جا که آفتاب بد دهنی زخم کعبِ نی
بر ناقه راحتی به عقیله حرام کرد
گاهی سر محمدش از نیزه ، گاه عون
آمد به احترام به مادر سلام کرد
این گرمه سایبانی و پاسبانی اش
هم پایِ ناقه همرهی اش تا به شام کرد
*هیچ کسی نفهمید چرا زینب از خیمه بیرون نیومد .. تا این قافله برگشت مدینه .. وقتی برگشت ؛ عبدالله بن جعفر هی یک به یک تو این محمل هارو سر می زنه .. دنبال خانومش می گرده .. اومد مقابل محفل زینبم رسید ، نگاه کرد دید انگار بزرگ این قافله ایشونه. از زینب داره سوال می کنه ، خانم من زینبُ ندیدی؟ یه وقت یه آه کشید عمه سادات .. فرمود عبدالله حق داری زینبتُ نشناسی .. می دونم من اون زینبی نیستم که رفتم از مدینه ... تا گفت خانم چرا انقدر شکسته شدی؟ فرمود عبدالله نبودی ، جلو چشم من دشمن رو سینۀ حسین ...
هر دو گریه کردند برا ابی عبدالله .. قدری آروم شد گفت خانم یه سوال ازت دارم عقده شده برا من. شنیدم هر کشته ای رو زمین افتاد بالا سرش رفتی .. مگه بچه هایِ من قابل نبودن؟.. چرا از خیمه بیرون نیومدی؟ فرمود عبدالله تو چرا این حرفُ می زنی؟ نیومدم حسین نگاهش به من نیفته از من خجالت بکشه .. (اما اینجا زینب حساب بی حساب شد) گفت حسین جان یادته از خیمه بیرون نیومدم نگام به نگات نیفته؟ خجالت ازم نکشی؟ برگشته اربعین اومده کربلا .. گفت حسین بیا تلافی کن ... همه بچه هاتو آوردم .. اما سه ساله ت گوشۀ خرابه .. بیا سراغِ رقیه رو از من نگیر .. (اشکاتُ کفِ دستت بگیر ، دستتو بیار بالا هر چقدر کارش داری صداش بزن) حسین ...
بحق زینب عجل لولیک الفرج ...
********
شب چهارم/حاج حسین سازور
*شبِ زینب و شبِ عقیله ی بنی هاشم .. شبِ اوج زینبِ .. شبِ دوطفلانِ زینبِ .. یادِ همه ی مادرانِ شهدا بخیر .. خیلی قدرِ مادراتونُ بدونید ، اگه میخواید لذتِ اشکِ بر ابی عبدالله رو خدا بهتون بچشونه ، بعد از هر روضه دستِ مادرتونُ ببوسید*
از ازل خورشید انور زینب است
حافظ الله اکبر زینب است
پیکر اسلام را سر زینب است
حیدر کرّار دیگر زینب است
بعد زهرا روحِ کوثر زینب است
پیش پایش آسمان خم می شود
مرجع تقلیدِ مریم می شود
کعبه ی غم های عالم می شود
آیت الله معظم می شود
محشرِ صحرای محشر زینب است
یک زن اما لشگری را صف شکن
یک تنه بابُ المرادِ پنج تن
تکیه بر این شانه ها دارد حسن
ذوالفقاری دارد از جنسِ سخن
منبری ها ! جانِ منبر زینب است
از امام خود حمایت می کند
از گنهکاران شفاعت می کند
گاه در میدان قیامت می کند
گاه در خیمه عبادت می کند
مادری از جنس خواهر زینب است
در خطرها بال و پر را می دهد
می رود خونِ جگر را می دهد
موقع پیکار سر را می دهد
پایِ عشقش دو پسر را می دهد
فانیِ عشقِ برادر زینب است
ای غریبِ کربلا جانم فدات
نه پسر ! دو نوکر آوردم برات
این دو تا خاک اند خاکِ زیر پات
سهم من را هم بده از کربلات
بینِ خیمه زار و مضطر زینب است
مادری وقتی که دارد دو پسر
با خودش هم تیغ دارد هم سپر
امنیت دارد به هنگام خطر
کی می افتد بر زمین بین گذر
روضه خوانِ داغ مادر زینب است
این دو تا هستند ؛ شأن من به جاست
حرمتم ضربُ المثل در کربلاست
دور از من چشم های بی حیاست
چادرِ زینب کجا در زیر پاست ؟!
در حفاظ دو دلاور زینب است
هر دو تا سیراب از یک باده اند
این دو آقا زاده حیدر زاده اند
تا ابد بر عشق تو دل داده اند
اذن میدان را بده آماده اند
نه نگو ! امید آخر زینب است
تو نرو گودال ! این ها می روند
هر دو با سربندِ زهرا می روند
زیر شمشیر و سنان ها می روند
جانِ من غصه نخور تا می روند
غصه دارِ دیده ی تر زینب است
بهتر این که وقت غارت نیستند
*رسید خدمت امام مجتبی عرضه داشت آقا چرا انقدر زود موهای سر و صورتتون سفید شده ؟! .. حضرت یه تاملی کرد ، فرمود ما اهل بیت زود پیر میشیم .. (آره والا چی بگه والا ؟!!) بگه اگه جلو چشمات مادرت رو زمین افتاد بود ، تو جوون میموندی ؟! .. اونم مادری مثل مادرِ من .. مادر من که حوریه بوده .. آی مردم ، حوریه وقتی برگِ گل رو صورتش می افته ، از لطافت صورت حوریه جا می افته .. نامرد تو کوچه جلو چشم من چنان به مادرم سیلی زد ...
حسین جان ؛ نکنه میخوای بچه های من شاهد باشن ، اون ساعتی که من میام تو گودی قتله گاه .. راوی میگه دیدم خودشُ انداخت رو بدنِ حسین .. هیشکی دیگه باقی نمانده بود .. دو سه تا دختر بچه با زینب آمده بودند ، جنگ تا غروب طول کشیده بود ، همه گفتند این خانم مزاحم ماست .. ملا قادر راوندی مقتل نویسه ، میگه انقدر با لگد زینبُ زدن .. بی بی رو از گودال انداختن بیرون .. خوب شد بچه هات ندیدن خانم ...*
بهتر این که وقت غارت نیستند
می روم وقتی اسارت نیستند
می خورم سیلیِ غربت نیستند
وقت تقسیم غنیمت نیستند
موقعی که بین لشگر زینب است
شاعر : سید پوریا هاشمی
*بچه ها اومدند مقابل ابی عبدالله حضرت یه نگاه کرد به سرو پاشون یه دفعه حسین گریه کرد .. فرمود: برگردین پیش مادرتون . اومدن مقابلِ مادر هی پا به زمین میکوبیدند .. مادر چه عیبی در ما دیده حسین .. تو سفارش کن .. کفن به تنشون کرد .. خودش براشون شمشیر حمایل کرد .. گفت یه رمزی بهتون میگم ، یه قسمی .. اگر رفتید خواست برتون گردونه ، بگید مادرمون گفته به حق مادرت ..
اذن گرفتند رفتند "نحن ابنا الزینب" گفتند جنگ کردند ، این دو تا آقازاده رو سنگ باران و تیر باران ، بدن هاشون افتاد .. اما زینب بیرون نیامد .. بچه ها رو تو خیمه ی دار الحرب آوردن .. گذشت قافله اومد مدینه ، عبدالله صدا کرد خانم چرا نرفتی استقبالشون ؟! صدا زد عبدالله از گوشه ی خیمه نگاه میکردم .. دیدم با یه خجالتی بچه هارو داره میاره ...*ای حسین ....
منبع:باب الحرم
افزودن دیدگاه جدید