متن روضه های شب پنجم ماه محرم سال 1397
متن برخی روضه های خوانده شده در شب پنجم ماه محرم سال 1397 به شرح زیر می باشد:
سید مهدی میرداماد
السَّلامُ عَلَیْكُمْ یا أهلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ بِمُوالاتِكُمْ عَلّمنا اللّهُ مَعالِمُ دینِنا و أصْلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیانا اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا الکَریم وابن الکَریم، اَیُّهَا الْغَریبُ
امشب خیلی خاطرتونُ حضرتِ زهرا خواسته ، این اشک برا امام حسن رو به همه نمیدن . خیلی باید خاص باشی تا اجازه بهت بدن برا امام حسن گریه کنی
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا امام الْغَریب .. این عبارت فقط برای امام مجتباست .. یعنی تو زیارت نامه هیچ امامی حتی ابی عبدالله که مصیبتش مصیبتاً ما اعظمهاست ، حتی برا امیرالمومنین که میگن اول مظلومِ عالمه ، این عبارت نیست. این عبارت فقط برای امام مجتباست .. اَشْهَدُاَنَّکَ عِشْتَ مَظْلُوما شهادت می دم تو مظلوم زندگی کردی .. آقاجانم ...*
تا شود راضی زِ اعمالم خدا گفتم حسن
*امشب و فردا شب که هم میخوای غریب نوازی کنی هم یتیم نوازی کنی ، یه جوری گریه کنید امام حسن همین دهه به داداشش بگه یه کربلا به اینا بده*
تا شود راضی زِ اعمالم خدا گفتم حسن
باز شد درهایِ رحمت زود تا گفتم حسن
*ای جانم .. این حسنی که میگی مادرش میگه جانم حسن ، پیغمبر میگه جانم حسن ..*
مظهر جود خداوندند معصومین ولی
وقت حاجت خواستن من ابتدا گفتم حسن
مرحم درد گدایان چیست جز نام کریم
هر زمان دل شد به دردی مبتلا گفتم حسن
بهترین توشه در این عالم دعایِ فاطمه ست
خواستم سهمی برم از این دعا ، گفتم حسن
نام او راهِ رسیدن به حسین بن علی ست
پس برای رفتن تا کربلا گفتم حسن
نام او راه رسیدن به حسین بن علی ست
پس برای رفتن تا کربلا گفتم حسن
اربعین فریاد زائرهاست لبیک حسین
گریه کردم یاد قبرش بی صدا گفتم حسن
*به جز غمت آقا غمی تو سینه نیست
شلوغه کربلا کسی مدینه نیست
نواده هایِ تو حرم دارن ولی
چقدر غریبی ای حسن بن علی*
اربعین فریاد زائرهاست لبیک حسین
گریه کردم یاد قبرش بی صدا گفتم حسن
خاک عالم بر دهانم هر زمان دیدم زنی
ناگهان افتاد بین کوچه ها گفتم حسن
*امشب دستتُ مشت کن ، بکوب به سینه ت .. بگو وای مادرم .. من با این وای مادرم کار دارم .. اصلاً روضه امشبِ من همینه .. وای مادرم ... رسید به امام مجتبی گفت آقا منو میشناسی؟ حضرت گفت آره می شناسمت سالهاست . گفت آقا من با شما هم سن و سالم ، از بچگی تو مدینه با شما بزرگ شدم اما من یه دونه مویِ سفید ندارم شما همه موهاتون سفید شده .. حضرت سرشُ انداخت پایین فرمود ما بنی هاشم زود پیر میشیم ..
تا مرد عرب رفت ، میگن یه نگاهی کرد (انگار میخواست نامحرمی نباشه) یه نگاه به کوچه کرد .. هی زیر لب میگفت یا اماه .. میخوای بدونی چرا پیر شدم؟ ان شاالله هیچ کسی جلو چشمش مادرش زمین نخوره .. (نمی دونم کیا تو مجلس آذری زبانن ..) به اینجا که میرسن هی میزنن تو سینه یارالی نَنَه ... یعنی ای مادر زخمی ... این وا اماه گفتن ، ارث رسید به بچه هاشون ، امام صادق فرمود ما اهل بیت تو شدائد و مصائب ، تو سخت ترین لحظه ها میگیم وا اماه ... زنده باشم شب عاشورا بهت بگم ابی عبدالله کجا گفت وا اماه .. اگه بدونی کجا گفت وا اماه ، می میری ...
بریم یتیم نوازی کنیم ، امام مجتبی امام غریب و بی یار و مظلومِ ، امامی که خودش یار نداشت اما دو تا یار برا حسینش آماده کرد .. الله اکبر از این دو تا آقازاده. امشب شب پنجمِ .. از آقازادۀ یازده ساله ش روضه بخونم که نشون داد به همه عالم مرد بودن به سن و سال نیست ، به اصل و نسبِ .. نشون داد نوۀ علی بودن یعنی چی؟ نشون داد خونِ علی تو رگهات باشه یعنی چی .. نشون داد پایِ امام ایستادن تا دم آخر یعنی چی .. خیلی روضه عبدالله بن حسن جانسوزِ ، امشب میخوام روضه گودال بخونم ، اگه مردِ ناله ای که هستی ، بسم الله ..
کوچکترین دلیر پس از شیرخواره بود
طفلی که در سپهر شجاعت ستاره بود
*انقدر ابی عبدالله رو این امانتِ برادرش حساس بود ، روزِ عاشورا به خواهر گفت دست این بچه رو رها نکنی این بزرگ شدۀ دامنِ منه .. این یه سالش بوده باباش به شهادت رسیده .. انقدر وابسته به ابی عبدالله بود ، اصلاً یه لحظه از بغل عمو تکون نمی خورد .. از صبح عاشورا که ابی عبدالله این بچه رو داد دستِ زینب دیگه قرار نداشت. هر وقت عمه از خیمه اومد بیرون ، اینم دنبال عمه اومد .. هی میدونُ نگاه میکرد ، عمه ؛ عموم کجاست الان؟ هر وقت عمو می رفت و برمیگشت هی میومد خودشُ پیش عمو جا می کرد.. هی میومد می دید عمو یه بدنُ آورد تو خیمه .. عبدالله ابن حسن آخرین شهید قبل از حسینِ .. شهیدیِ که تو بغل ابی عبدالله ، دقایقی قبل از شهادت خود ابی عبدالله به شهادت رسیده. یعنی عبدالله همه چی رو دیده. عبدالله بدن قاسمُ دیده ،بدن علی اکبرُ دیده ، (دلشو داری؟ ناله شو داری؟) عبدالله قنداقه غرق خونُ دیده .. عبدالله کمر خم شده عمو رو دیده .. یه نگاه کرد دید هیشکی نمونده ..
هر چند که اجازه جنگاوری نداشت
آماده باش منتظر یک اشاره بود
از اینکه رفته اند همه داشت می شکست
از اینکه مانده بود دلش پر شراره بود
دستش به دست عمه و چشمش پی عمو
در جستجویِ یافتن راه چاره بود
*همه صحنه هارو از دور داره می بینه ، وداع عمو و عمه رو دید ، زیرگلو بوسیدنارو دید .. پیراهن دادنارو دید .. داره از دور نگاه می کنه ، دستش تو دست عمه ست چشمش دنبال عموِ .. یه مرتبه دید:
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
حسین .. عمو کی افتاد؟ وقتی افتاد که تیر حرمله به قلبش خورد ، تیرو از کمر درآورد .. خون مثل ناودان از سینه می ریزه .. دیگه نتونست خودشُ از رو اسب نگه داره .. دیدن میگه بسم الله و بالله و فی سبیل الله .. دید عمو با صورت افتاد .. حسین ...
یه لحظه آروم نباش .. امام حسن داره می بینه .. یه مرتبه دید دورِ عمو محاصره شد .. لااله الاالله .. نگاه کرد دید عمو افتاد ، دورِ عمو محاصره ست؛ دیگه عمو رو نمی بینه ، گرد و خاکه .. یه مرتبه گردوخاک افتاد .. امام زمان منو ببخش میدونی عبدالله چی دید؟ تا گردوخاک افتاد دید موهایِ عمو تو دست قاتلِ دید ابن کعب شمشیرشُ بالا برده .. دستشُ از دست عمه کشید. دوید وسط میدان ، سپر نپوشید، زره نپوشید، کلاهخود نداشت ، کفش نداشت ، شمشیر نداشت ، پابرهنه می دوید .. فقط یه رجز داشت هی میگفت والله لاافارق عمی ... رسید بالا سر عمو ، دید الانِ که سر جدا بشه ، دستشُ سپر کرد ... دست از بازو قطع شد ... تا دستش از بازو قطع شد افتاد تو بغل عمو یه ناله زد ، یه حرفی زد جیگر حسینُ کباب کرد. یه بچه یازده ساله تا افتاد تو بغل عمو گفت : وای مادرم ...
خیلی دیره ..
باید زود بیام تویِ گودال عمو
خیلی دیره ..
داره دورِ تو میشه جنجال عمو
خیلی دیره ..
داره خواهرت میره از حال عمو
می رسونم خودم رو
من میگیرم علم رو
مثل عباس قبول کن
این بازویِ قلم رو ..
موهات تو دست باده
زخمات خیلی زیاده
لبهات خشکه هنوزم
هیشکی آبت نداده ...
*شب یتیم امام حسنِ هر چی گریه کنی کمه، برا این روضه ای که روضه گودالِ .. این بچه با دست قلم شده افتاد تو بغل عمو .. آخ ادامه روضه بیچاره میکنه .. ببرمت وسط میدان ، حرفم تمام ... می دونی با این آقازاده چه کردن؟ .. عبدالله تو بغل حسینِ داره دست و پا می زنه .. یه مرتبه نانجیب صدا زد حرمله بیا .. (تورو خدا راحت از کنار این روضه نگذرید) حرمله تیر آخر سه شعبه شُ گذاشت تو چلۀ کمان ... یه جوری تیر زد سرِ بچه به سینۀ عمو دوخته شد ..
خیلی سخته ..
بسوزه با تیر حنجر من عمو
خیلی سخته ..
جدا شه رو دستات سر من عمو
خیلی سخته ..
ببینه اینو مادر من عمو
از اون سخت تر همینه
که مادرت ببینه
اسبا دارن میان
گودال میشه مدینه ..
جای نعلا می مونه به روی پیرهن ما
تا قیامت نمی شه از هم جدا
وقتی اسبا اومدن رو بدنِ ابی عبدالله ، وقتی بدن ابی عبدالله زیر سم اسب رفت، بدن عبدالله کجا بود؟.. یه بدن یازده ساله ... بلند بگو حسین ...
شب پنجم محرمِ .. امشب برا عبدالله بن حسن کم نذار ؛صاحب مجلس امشب باباش امام حسنِ .. اصلاً روضۀ شب پنجم ، روضۀ غربت و بی کسیِ…
سید بن طاووس نوشته : لشکر دشمن یه وقفۀ کوتاهی ایجاد کردن شروع کردن حسینُ نگاه کردن ، دوباره برگشتند ، دورش شلوغ شد. طمع کارا نگاه میکردن؛ یکی برا انگشترش نقشه میکشید !.. یکی به خیمه هاش نگاه میکرد ، به دخترام قول دادم براتون گوشواره میخرم .. چرا بخرم؟
عبدالله نوجوان نابالغی بود ، سنی نداشت . تا دید عمو رو دوره کردند از خیمۀ زنها بیرون زد .. نتونست غربت عموشُ ، غربت امام شُ تماشا کنه .. گفت میرم هر جوری هست هر کاری ازم برمیاد انجام میدم، اگه یه شمشیر هم کمتر به عموم بخوره بازهم یه شمشیرِ .. شروع کرد دویدن ، با تمام وجود میدوید!
جوونها، غیرتی ها، امام حسینی ها! عبدالله میدونست اگه بلایی سرِ عمو بیاد دیگه خیمه ای باقی نمیمونه .. دیگه حریمی نمی مونه! آخه یه روزی هم به خیمه ی بابای غریبش حمله کردند ، هیچکس نبود از امام حسن دفاع کنه …
شیخ مفید در ارشاد نوشته: غارتگرا ریختن تو خیمۀ امام حسن غارت کردند، جانمازُ از زیر پاش کشیدند! یه نامردی اومد با خنجر به پای حسن بن علی ضربه زد. برا عبدالله اینهارو تعریف کردند که فقط به همین اکتفا نکرد .. بی حیا عبای امام حسنُ از دوشش کشید! آقای غریب ما همینجور بدون عبا روی زمین نشته بود! چقدر تنهایی! چقدر غربت!!
عبدالله دید اگه تو خیمه ها بمونه، این خیمه ها بعدِ عمو به غارت میره؛ تازه بعد غارت یه اتفاق های دیگه هم می افته! گفت طاقت ندارم ببینم …عمو؛
همان بابایِ من از داغِ سیلی سوخته کافیست
چگونه شاهدِ سیلی زدن، چشمِ ترم گردد
من غیرت دارم نمیتونم ببینم دخترای تورو سیلی بزنن…خلاصه عبدالله بیرون اومد، زینب میدوید .. زینب صداش میزد عزیز دلم سمت گودال نرو ، برگرد! .. (عمه مگه نمیبینی تنها شده ، زخمی شده ، عموم رو زمین افتاده ، دورَش کردن ..) همچین که رو به قتلگاه می آمد هی صدا میزد: عمو ازت جدا نمیشم ! .. عمو جونم داشتم جا میموندم، اما خودمو رسوندم، دیگه تنها نیستی پسرت داره میاد .. آره منم پسرتم .. منم پسرِ حسینم .. تو منو بزرگ کردی ، تو به من از پسرهات بیشتر محبت کردی ولی عمو چرا بین پسرها فرق گذاشتی؟! همه باید شهید میشدن جز من؟ من بعد تو این دنیارو نمیخوام .. عمو تو همه کس منی، دار و ندارمی، امامی، عمومی، بابامی، تو نباشی دنیا رو نمیخوام …
سنم کمه ، اما غرورُ خوب می فهمم
سنم کمه ، اما عمو جون دل که دارم من
تو زیر دست و پایی و تو راهِ عشقِ تو
یک جونِ ناقابل که دارم من
دنیا بدون تو برا من سرد و تاریکِ
وقتی ازم دوری بهم اندوه نزدیکِ
شرمنده ام که مایه ی شرم شما میشم
شرمنده ام دستام کوچیکِ
رو خاکا اُفتادی عمو جون
پیراهنت پاره ست بمیرم
باید سپر شم واسه ی تو
باید بیام اروم بگیرم
*انقدر دوید ، تا کنار قتلگاه ایستاد نگاه کرد؛ جا خورد!! چه خبره؟! نامردا دارین با عموم چیکار میکنین؟ یه صحنه ای خیلی اذیتش کرد. میدونین چی دید؟*
مُردم برای اون نگاه آخرت مولا
به بی پناهیِ حرم هی خیره میمونه
چشم تو که بسته بشه پای حرومی ها
وا میشه دنیا تیره میمونه
*عمو جونم سؤال دارم! نمیتونم بفهمم اینها چرا دست از سرِ تو برنمی دارن؟ آخه چرا اینجوری میکشین عموی منُ*
اینها چرا دست از سرِ تو برنمی دارن؟
از پیکرِ صد پاره ی تو کِی جدا میشن؟
من از خجالت جون میدم وقتی که می بینم
خیره به سویِ خیمه ها میشن
عمه برایِ من دعا کن
عمه دعا کن زود بمیرم
عمه دعا کن حاجتم رو
با دستایِ خالی بگیرم
*یه وقت عبدالله دید هرکی با هر چی میتونه میزنه! گفت غریب گیر آوردی؟ مظلوم گیر آوردی؟ مگه نمی بینید میگه جگرم داره میسوزه! .. چرا به جایِ اینکه آبش بدید با نیزه میزنیدش؟ پسر پیغمبرِ ها! چرا به جایِ اینکه زیر بازوهاش رو بگیرید بلند کنید، با شمشیر به بازوهاش میزنید؟ .. یک دفعه چشمش خورد به یک نامردی که شمشیرُ بالا برد. گفت مگر من مرده باشم عموی منُ بکشی .. ای زنازاده! شمشیر رو به قصد حسین بن علی پایین آورد ؛ دستُ سپر کرد ، دست کوچکش به پوست آویزان شد …
صدا زد ، مادر !! .. ای مادرِ بازو شکسته! بازوی منم شکسته شد .. بچه اُفتاد رو بدنِ امام حسین ، آقا برادر را به سینه چسبانید ، شروع کرد باهاش حرف زدن: آره عزیرم، الان میریم پیش مادر ، صبر داشته باش پسرم ، چیزی نمانده بری پیش بابای غریبت .. عبدالله حاجتش رو گرفت، زودتر رفت؛ باز هم حسین تنها ماند .. عبدالله ندیدی دیگر چی شد ولی زینب دید!
چو دید زینبِ حزین
سنگِ جفا و شاه دین
حسینش افتاده زمین
کشید ناله ای خدا ، چند نفر به یک نفر؟
سنگِ یکی به روی او
دستِ یکی به موی او
دستِ یکی به پیرُهن
به روی سینه جایِ پا ، چند نفر به یک نفر؟
به روی خاک ها سرش
شمر به دست خنجرش
یکی پیِ عمامه اش
یکی به دنبال عبا ،چند نفر به یک نفر؟
پیش نگاه مادرش
جدا شد از قفا سرش
اهل حرم به سر زنان
صدا زدند بچه ها چند نفر به یک نفر؟
ثارالله .. ثارالله .. ثارالله
تنت به رویِ خاک بیابون اباعبدالله
سرت به نی ها ، زخمی و پرخون
بیا نگار آشنا ، شبِ غمم سحر نما
مرا به نوکری خود ، شها تو مفتخر نما
ای گل وفا حسین
معدن سخا حسین
میکشی مرا حسین ..
السلام علیک یا عبدالله بن الحسن
نوبتِ عشق است عشقم با حسن
*سفرۀ گریه رو امام حسن برات پهن کرد ، اون وقت گریه میکنی برای حضرت زهرا مثل بارون .. بعضی ها حضرت و فکر میکنن فقط سفره ی نان و خرما ، نه ؛ سفره دار در همه ی ابعادِ ، سفره دار غیرت ، سفره دار بکا ، سفره دار مادی ، سفره دار معنوی ...*
نوبتِ عشق است ،عشقم باحسن
سفره را وا کرده این شب ها حسن
صبر او رزم است گرچه بی صداست
صلحِ او روحِ قیام کربلاست
ساختن با سوختن یک جوهر است
خونِ این دل مثلِ خون حنجر است
نامه داد و شاه را امداد کرد
دو شب ما را حسن ، آباد کرد
امشب اما تا مدینه راهی ام
آی مردم امشب عبدالهی ام
کیست عبدالله عشقِ پنج تن؟!
حضرت بابُ الحسین بابُ الحسن
یازده ساله ولی شیرِ نر است
این نواده مثلِ جدش حیدر است
*یازده سالشِ ، انقدر محو در ابی عبد اللهِ ، یه تیکه غیرت امام حسن علیه السلام منتقل شد به بچه های مظلومش ، اصلاً اروم و قرار نداشت بچه ، با حسین تربیت شده بود ، کنارِ حسین رشد کرده بود*
یازده ساله ولی شیرِ نر است
این نواده مثلِ جدش حیدر است
عابد شب زنده دار هر شب است
از محافظ هایِ عمه زینب است
نوجوانیِ ابالفضل است این
یا به بدر آمد امیرالمومنین
ظهر شد دلهای عالم در تب است
دست عبدالله دستِ زینب است
یارب عاشوراست یا که محشر است
یا حسن دستش به دستِ مادر است
دو نفر بالایِ تل با حال زار
بی کسی تشنه میانِ کارزار
دید از بالا که بلوا ساختند
با سر آقا را زمین انداختند
گرگ ها خونِ عمو را میخورند
نیزه ها دائم به یک جا میخورند
نیزه بر کتفِ عمو میخورد و بعد
زخم هایِ تو به تو میخورد و بعد
آیه میخوانند و سنگش میزنند
به دلش با خنده آتش میزنند
پیش خشکیِ لبانِ شاه دین
آب ها را شمر میریزد زمین
هر چه را دارند به یغما میبرند
دزدها پیراهنش را میبرند
روحِ قرآن زیر پا افتاده است
روی سینه شمر هم آماده است
دید عبدالله عمو را ، داد زد
زیر لب میگفت یا زهرا مدد
ای عمو تنها نمان بین سپاه
مجتبی دارد میاید قتله گاه
گرچه شمشیری ندارد نوکرت
دست دارد میدهم پای سرت
کاش زخم من مداوایت کند
تیر رویِ سینه ات جایم کند
شکر حق دارم فدایت میشوم
من بقیع کربلایت میشوم
*زینب بالایِ بلندی ، یه وقت دید نیزه ها بالا میره .. عمه ی ساداتِ دو دستش و روی سرش گذاشت .. فریاد زد : وا محمدا .. شیرِ خانوادۀ امام حسن از این فرصت استفاده کرد .. دوان دوان سمتِ مقتل .. عمه یه وقت دید وای ؛ عبدالله داره میره سمت گرگ های کربلا ...
دوان دوان خودشُ رسوند جلو عبدالله در آمد . گفت عمه : والله لَا أُفَارِقُ عَمِّی ... به خدا من از حسین جدا نمیشم ... دوان دوان اومد از همون بالا خودشُ انداخت رو بدنِ حسین ..*
آمد و انداخت خود را بر عمو
گفت من عبداللهم حرفی بگو
آمدم تا که سپر باشم تو را
بین آغوشت پسر باشم تو را
آمدم تا عاشقی را طی کنم
آمدم تا گرگ ها را هی کنم
قامتم را پیش تو در خون کشم
نیزه از پهلویِ تو بیرون کشم
تا ببوسم من لبت را دلبرم
از دهانت نیزه بیرون آورم
بود گرم عشق بازی با عمو
چشم او افتاد بر تیغِ عدو
تیغ دشمن استخوانش را شکست
باز گویا بازویِ زهرا شکست
حرمله یک تیغ از نزدیک زد
با سه شعبه حنجری باریک زد
خون دو چشمان عمویش را گرفت
یک نفر از پشت مویش گرفت
صورت نازش زِخون آکنده شد
چون کبوتر ها سر او کنده شد
روی سینه شد مزاحم جسم او
با نوکِ نیزه جدا شد از عمو
*افتاد رو بدنِ عمو ، شروع کرد با عمو حرف زدن .. عزیز دلم پاشو بریم خیمه عمه زخم هات و مرهم بزاره .. حسین به پشت افتاده .. عبدالله رو سینۀ عمو ..چنان خودش و باز کرده نزاره یه تیر به عمو بخوره .. سرشُ برگردوند دید یه نا نجیبی شمشیر بالا آورده ، گفت ای پسر زن زنا کار میخوای عموی منو بکشی ؟!
تیغ پایین آمد ، عبدالله دستش رو سپر قرار داد ، دست قطع شد ، به پوست آویزان شد .. صدا زد وا اماه ... نانجیب داد زد این مزاحمُ از رو بدن بردارید .. سنان اومد .. أخنس اومد .. شمر آمد .. خولی آمد .. همه با نیزه آمدند .. امام حسن ببخشِ ..وقتی نیزه بالارفت دیدند یه بدن رو نیزه ....
به حرف دیگه ام بزنم، اینقد شبها آماده ای مَنِ خواننده اصلاً چیزی بلد نیستم به شما بگم ..
به زیر دشنه هم دعا برام میکنی ..
همه گفتن همه نقل کردن ؛ مادرشم که داشت جون می داد ، برا شیعیانش هی دعا میکرد .. روایت داره پیغمبر یه وقت وارد شد دید بی بی داره گریه میکنه . چی شده دخترم؟ گفت بابا بچه ای که در رحم دارم با من حرف میزنه .. چند روزِ ، کار الانش نیست . اما امروز فرق کرده .. چرا؟ از دیروز تا قبلش وقتی باهام حرف میزد هی میگفت اَنَ الغَریب .. (پا به پای من میایی دیگه) اما از امروز حرفاش فرق کرده .. هی داره میگه انَ العَطشان .. انَ العَطشان .. پیغمبر شروع کرد روضه خواندن .. بی بی هم گریه کردن .. پیغمبر وقتی روضه اش تموم شد، بی بی هم مفصل گریه کرد ، عرضه داشت بابا کسی هست کربلا برا حسینم گریه کنه؟ نکنه غریب باشه؟..
شما هستید؟ نه. باباش علی هست؟ نه. من هستم؟ نه. حسنم هست؟ نه دخترم .. یهو بی بی یه آهی کشید .. آه پسرم .. پس کی هست برای حسینم گریه کنه؟ پیغمبرِ خدا مژده شماها رو داده ... دخترم نگران نباش ، از امتِ من یک عده ای میان اینا مثلِ زنها برا حسینت داد میزنن ..
گفت بابا حالا که اینجوریِ ، من همه شونُ میخام شفاعت کنم ... کار همه شون با خودم باشه ... اصلاً من میخورم زمین که اینا نخورن .. اصلاً من میرم پشت در برا اینا .. من سیلی میخورم اینا زنده باشن .. حرف زیاده و وقتم کمه ، زود وارد روضه بشم امشب .. بعضی از روضه ها رو باید بی هوا بخونی .. آخه بعضی ها رو تو کربلا بی هوا زدن ..
بسم الله .. همچین که دید دورِ عمو رو گرفتن هر کسی داره میزنه از دور داره مشاهده میکنه ؛ نیزه بالا میره پایین میاد ، شمشیرها بالا میره ، پایین میاد ، از دور یه عده ایستادن دارن سنگ میزنن .. گرد و خاک هوا شده ، چه خبره؟ سر عموم داره چه بلایی میاد؟ ... والله لا افارق عمی .. عمه دستمُ رها کن .. من بدونِ عمو نمیتونم .. (بگم یا نه؟ پا به پای من بیایی) عمه من زنده باشم ببینم جلوی چشمام عمومُ میزنن ..؟ یه بار بابام تو کوچه ها زنده بوده دیده چطور مادرشُ زدن ...
دستشُ کشید از دست عمه .. دوید به سمت گودال ، تا وارد گودال شد. تنها کسی که غیر از زینب از نزدیک شاهدِ قتل حسین بود. تا اومد تو گودال دید عجب خبریه .. یه تیر تو سینه ست ، پیشونی شکسته ست ، یه نیزه تو پهلوِ .. سر تا پا پر تیر و تیغ و نیزه و شمشیر و سنگِ .. چه بلایی سر عموم آوردن .. یهو دید اون نامرد پرید تو گودال میخاد بشینه رو سینه عموش .. اومد جلو گفت نمیزارم ، مگر اینکه از رو جنازۀ من رد بشی .. تا شمشیر رو آورد بالا به حسین بزنه دستشُ آورد جلو شمشیر رو زد به دستش ، دستش به پوست آویزون شد .. یهو ابی عبدالله بغلشُ باز کرد .. آی عبدالله بیا تو بغل من .. همچین که پرید تو بغل حسین .. اینکه گفتم بی هوا بعضی ها رو زدن اینجا میخام بهش بپردازم ، چرا بی هوا زدنش ؟.. تا پرید تو بغل حسین ، حرمله بلند شد .. تیر و برداشت .. اصلاً نگذاشت این دوتا بهم برسن .. تا پرید تو بغل عمو ، تیر و نامرد زد ...
حاج محمد طاهری
این بغض ، رفته رفته گلوگیر می شود
از خودخوری یتیم حرم پیر می شود
*گفت عمه! روضه عبدالله بن الحسن ، همۀ روضه یه طرف ، اینکه عاشورا تو زودتر میاره و اذیتت می کنه یه طرف. این روضه ها برای روزِ عاشوراست. روضۀ گودالِ .. اما وسط دهه عبدالله بن الحسن دوباره دلتُ می بره . گفت عمه :*
دور و برش شلوغ شد، عمه نگاه کن
انگار خوابِ سرخ تو تعبیر می شود
*از صبح داره می بینه ، این نانجیبارو خوب شناخته ، گفت عمه :*
این شمر نیست که خنجر کشیده است؟
دارد به قتلگاه سرازیر می شود
بی تاب و خسته تشنه جگر سوخته ، غریب
مجروحِ نیشِ نیزه و شمشیر می شود
*چی دیده عبدالله که داره اینو میگه؟*
راضی نشو عموی مرا زجرکش کنن
دستم اگر رها نکنی دیر می شود
*بچه داره می بینه، دورِ عمو حلقه زدن، بعضیا قربة الی الله .. یه عده دارن سنگ میزنن .. فِرقَةٌ بِالسُّیُوفِ .. یه عده دارن شمشیر می زنن .. وَ فِرقَةٌ بِالحِجَارَةِ .. اما این منظره رو که دید، دیگه عبدالله نتونست طاقت بیاره .. دید پیرمردا از اسب پیاده میشن قربة الی الله میان با عصا به بدنِ عمو ...*
راضی نشو عموی مرا زجرکش کنن
دستم اگر رها نکنی دیر می شود
دیدید عمه ، که افتاد عمویِ من
دستش کشید و رفت خودشو رسوند گفت نزن بی حیا .. نزن .. با رفتن عبدالله پشت سرش حرم به هیاهو درآمده .. یه وقت دیدن همه اهل خیام میگن واحسنا ..*
لشکر ز چهارسو به تکاپو درآمده
از لابلایِ اسب سواران رسید و دید
تکیه به نیزه داده به زانو درآمده
*این روضه برای عاشوراست یه لحظه دیدن ابی عبدالله تکیه به یه نیزه شکسته داده .. یه نانجیبی گفت حسین! تو هنوز زنده ای؟ ببین دارن میرن سمت خیمه ها .. میگن ابی عبدالله به این نیزه شکسته خودشُ تکیه داد ، قدری خودش بالا آورد ، فرمود نانجیبا من هنوز زنده ام .. اول بیایید کار حسینُ تموم کنید .. جلو چشم من تو خیمه ها نرید ..*
یک گله گرگ دید برایِ دریدنش
دندان به هم فشرده ز هر سو درآمده
سر نیزه ای که رفته ازین سوی پهلویش
زیر فشار از آن سوی پهلو درآمده
*حالا هر کی میخواد آروم باشه، باشه. از حال رفته .. پا به زمین می کشد ولی ..*
وقت نزول تیغ به جای سپر همه
دیدند بینِ معرکه بازو درآمده
تا بازویِ قلم شده آویز پوست شد
از تیر حرمله گلویش نذر دوست شد
*تا حالا که بازو رو قطع کردن می گفت وا اماه .. اما یه وقت نانجیب خدا لعنت کنه حرمله رو ، همه جا تو همه مقاتل نوشتن قاتلِ عبدالله بن الحسن هم حرملۀ نانجیب بوده. خدا عذابشُ زیاد کنه . سخت تر از این اینه که دوباره ، یه بار تو میدون خونِ گلوی علی رو صورت ابی عبدالله بود .. زینب پشت خیمه ها این خونهارو پاک می کرد .. اما دیگه تو گودال کسی نمی تونه بیاد .. بچه رو سینۀ عموِ .. نانجیب با تیر سه شعبه زد عبدالله رو به بدنِ عمو دوخت .. خون رو صورت حسین پاشید .. عمه سادات دنبال عبدالله دوید تا گودال. گاهی اوقات چادر زیر پای زینب می پیچید. میون دشمن هی روی زمین می افتاد. واحسنا .. وامحمدا .. واعلیا .. وا اماه .. هی به سر می زنه .. ان شاالله دیگه اینجارو زینب ندیده باشه .. آخه کسی نیومد این بچه رو از سینه عمو جدا کنه .. (کجارو میگی؟) وقتی که اون ده نانجیب اسبهارو نعل تازه زدن .. اسبارو روانه گودال کردن .. آی حسین ...*
شب امام حسنِ هر چقدر کار باهاش داری دستِ گداییتُ بالا بیار .. امشب اینطور ناله بزن .. یا حسن و یا حسین ...
ملائکه برات گریۀ مدام می کنند
برایِ روضه خوانیِ تو اهتمام می کنند
چقدر لقمه حلال وقف روضه می شود
چقدر خرج این محرم الحرام می کنند
چه مشکل است روضه ها برایِ یازده امام
چه آه و ناله ها برایِ یک امام می کنند
چه حیف عده ای برایِ جز تو گریه می کنند
چه حیف اشکهایِ خویش را حرام می کنند
*گریه گرچه غم است ، اما گریۀ برا حسین همه غم های عالمُ از دل برمیداره .. *
اساس روضه های تو حسین وحدت آور است
مذاهب جهان همه به تو سلام می کنند
در آن زمان اگر کسی به یاریت به پا نخواست
در این زمان تمام مسلمین قیام می کنند
اگر تو را نداشتم که محترم نمی شدم
به احترام تو به من هم احترام می کنند
حسین جان ، به قدر لحظه ای مرا رها نکن
اگر مرا رها کنی همه رهام می کنند
خوشا به حال عده ای که از دو ماه قبل ازین
برای اربعین حسین ثبت نام می کنند
سخاوتت به گوشِ قاتلان تو رسیده است
که در کنار قتلگاه ازدحام می کنند
هنوز چشم تو به سوی خیمه هاست ای حسین
مقابل تو رو به جانب خیام می کنند
بعضیا شب اولشونه ان شالله پیرمرد بشیم دَرِ خونۀ حسین .. الحمدلله دونه دونه موهامون داره در خونۀ تو سفید میشه .. بچه هامون دارن یواش یواش قد می کشن .. الحمدلله در خونه تو بودیم باباها نون حلال دادن برا بساط حسین .. آی جوونا اگه خوب گریه می کنی مرد باش برو خونه دست و پای مادرتُ ببوس .. آخه امام صادق فرمود اگه حسین شنیدی گریه ت گرفت بدون مادرت به اندازۀ یه نگاهم خطا نکرده .. امشب بگو حسین جان به حق مادرت منم راه بده تو این قافله .. منم می خوام فداییت بشم .. منم میخوام شهید راه تو بشم آقا .. اجازه بدین من بی مقدمه روضه بخونم .. آخه روضۀ عبدالله بن الحسن یه جایی میره من همش می ترسم بگم .. اکثرا جوونن حتی بزرگترا که الان در مجلس حضور دارن، بعضی موقعها شاید بگن بابا اینا جوونن اذیت میشن تو روضه .. آی خواهر ، برادر نگاه نکن ببین با چه شکلی داره میاد تو جلسه ، ببین برا کی اومده .. وهب نصرانی بود اما حسین نگاهش کرد وقتی اومد پیش امام حسین دیگه حسینی شد ..
وقتی وداع کرد ابی عبدالله ، تو اون گرما ، در اون اضطراب .. عباسشُ کشتن، علی اکبرشُ جلو چشمش قطعه قطعه کردن .. به شیرخوارشم رحم نکردن .. اومد وداع کنه همه بچه هارو به زینب سپرد گفت زینب تازه کارت شروع می شه .. اما فقط یه نفرو دستشُ گرفت تو دست زینب گذاشت اونم عبدالله بود .. گفت خواهرم این تنها یادگارِ حسنِ منه .. این پسرِ شیر جملِ .. این بچه ، خونِ حسن تو رگاش جریان داره .. این بچه از شمشیر و خنجر باکی نداره .. دستش تو دست زینب بود ، همچین که شنید و از دور می دید عموشُ دوره کردند ..
بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
تیر به قلب حسین زدن .. صورتشُ با سنگ متلاشی کردن .. تو گودال داره غلت می خوره .. صدای اهل خیمه بلند شد یه وقت دیدن این بچه نگاه کرد گفت عمه ، عمویِ منه! .. دستشُ از دست عمه جدا کرد .. دوید سمت گودال .. دید عمو رو زمین افتاده .. نانجیب شمشیرُ بلند کرد ، این بچه خودشُ انداخت رو بغلِ عمو .. دستشُ آورد جلو به عمو نخوره .. یه وقت دیدن دست به پوست آویزان شده .. (روضه بگم؟) یه تیراندازِ ماهر اگه صد تا تیر هم داشته باشه، تیرِ آخری رو خوب دقت می کنه .. سه تا تیرِ سه شعبه آورده با خودش کربلا .. یه دونه شُ به چشمایِ عباس زد .. یه دونه شو به گلویِ علی اصغر .. تیر آخرِ .. حسین عبدالله رو تو سینه بغل گرفته .. (ابی عبدالله دو تا بچه تو بغلش بال بال زدند .. یکی علی اصغر بود ..) حرمله نشست .. یه نقطه رو نشونه گرفت. گفتن حتماً میخواد بزنه به حسین .. چنان تیر به سینۀ عبدالله .. این بچه به حسین دوخته شد ..
عمو جونم تویِ گودال
دیدم افتادی جون دادی
میونِ این همه نیزه
منم رو سینه ت افتادم ..
سپر میشم برا جسمت
جدا شد از تنم دستم
حلالم کن اگه راهِ
نفس هایِ تو رو بستم ..
چه گودالی، چه جنجالی، چرا عمامه تو بردن؟
خودت که داری جون میدی، برا چی خنجر آوردن؟
هر کی صدا منو میشنوه بگو : حسین ..
افزودن دیدگاه جدید