متن روضه های شب هفتم ماه محرم سال 1397
متن برخی روضه های خوانده شده در شب هفتم ماه محرم سال 1397 به شرح زیر می باشد:
حاج سید مهدی میرداماد
لالا لالا ، آروم باش یه ذره عزیزِ دلم
لالا لالا ، نزن لبهایِ خشکتُ رویِ هم
لالا لالا ، داره مادرت می بینه از حرم
شرمندتم علی جون ، دلِ من رو نسوزون
دور لبهات عزیزم ، زبونت رو نچرخون
* وقتی بچه رو ابی عبدالله روی دست گرفت،سر بچه عقب رفت....*
می دونم تشنه هستی ، چند روزِ شیر نخوردی
رو دوشم سر بذار تا ، جایِ آب تیر نخوردی
*بچه رو روی دست گرفت، عبارت مقتل اینه: "ذَبَحَهُ الاُذُنِ إلَی الاُذُن" تو رو خدا نگاه کنید. گوش تا گوش بچه چقدره؟.... هرچه بادا باد یه حرفایی رو فقط امشب میشه گفت.... *
لالا لالا ، خیلی سخته ، برا غربتِ تو نبارم علی
لالا لالا ، خیلی سخته ، که چشماتو رو هم بذارم علی
لالا لالا ، خیلی سخته ، که تیر از گلوت دربیارم علی
خیلی در هم شکستم ، خیلی از پا نشستم
با این دستایِ لرزون ، میُفتی از رو دستم
روی دستم سر تو ، روی یك دست پیکر تو
من چی بدم جوابِ ، اشکایِ مادرِتو
*بچه رو زیر عبا گذاشت،سلطان عالم حسینِ، اختیار جن و انس دستشِ، مگه میشه حجت خدا بلاتکلیف بشه؟ مگه میشه امام زمان مضطر بشه؟مرحوم شوشتری میگه: آره میشه... حسین بچه رو زیر عبا گذاشت، این روضه فقط مال امشبِ،راضی نیستم غیر از امشب جایی خونده بشه،لااله الاالله... چرا هی یه قدم رفت یه قدم برگشت؟ یه نفر بلند شه به من بگه چرا؟ بعضیا میگن یه قدم میرفت مادرشو جلو خیمه میدید برمی گشت... بعضیا میگن یه قدم می رفت زینب و جلو خیمه میدید. نه! نه! راحتت کنم... یا صاحب الزمان! بذار امشب همه مون شب هفتم بمیریم. کجا از مجلس روضه بهتر؟ چرا هی رفت و برگشت امام؟ قدیم یادتونه مرغ کشته نمی فروختن. مثل الان مرغای آماده نمی فروختن. قدیم می بردی مرغ زنده رو می دادی قصاب بهش می گفتی: اینو برای من ذبح کن. یادتونه یا نه؟ الانم تو دهات ها همین کار رو می کنن. مرغ رو ذبح می کرد مینداخت رو خاک میگفت: دست نزن تا جون بده.... پنج دقیقه می ایستادی می دیدی دست و پا زدنش تموم شد... میگفتی خب دیگه جون داد. تا می رفتی دست بزنی مرغه بال و پر می زد... ابی عبدالله بچه رو زیر عبا گذاشت. هی دو قدم می رفت... علی دست و پا میزد. تا میدید بچه داره دست و پا میزنه برمیگشت.... دوباره علی آروم می شد. دوباره میرفت طرف خیمه ها. دوباره بچه دست و پا میزد، داشت تو بغل بابا جون می داد. حسین...
این جمله ی امام باقر علیه السلامِ: دو تا شهید تو کربلا مثل هم کشته شدن. بگم و ناله بزنی، شب هفتم نبود محال بود بگم... یا صاحب الزمان! دو تا شهید داشتن نفس می کشیدن، دو تا شهید زنده زنده سر از بدنشون جدا شد.... لذا این عبارت "ذَبَحَهُ" مال همینه.... ذبح با قتل فرق داره. قتل زمانیِ که کشته میشه با تیری،خنجری...تا جان از بدنش بیرون میره... اما ذبح یعنی چی؟ ذبح بیچاره می کنه... شب هفتمِ... دو تا شهید زنده بودن داشتن نفس می کشیدن. یکیش همین شیرخواره ست. داشت باباشو نگاه میکرد لباشو دور زبون می چرخوند، زبونشو دور لباش می چرخوند، سرشو جدا کردن.... یه شهید دیگه رو هم زنده زنده... داد میزنی بگم؟ نشست رو سینه ی سیدالشهدا.... داشت می گفت "یا غیاث المستغیثین" داشت مناجات میکرد. شمشیر رو گذاشت تو گودی گلو.... حالا بگو: حسین...
سید مجید بنی فاطمه
لالایی بهارم ، که رنگِ خزون داری
بمیرم برا تو ، رو لبهات نشون داری
چی میشه یه کم طاقت بیاری
چرا جون نداری چرا خشکی و سردی
توی این شلوغی چرا ساکت و سردی
می دونم تو میری که برنگردی ..
دعا خونده مادر ، که بارون بباره
چقدر گریه کردم ، عمو آب بیاره
دعاهام قبول شد ، داره تیر می باره
یه مشک اومد اما شده پاره پاره
لالایی گل من ، نه شیری به جونم
نه اشکی که مادر رو لبهات بشونم
می دونم تو رو میدم از دست
لالایی امیدم ، که بعد تو بیچارم
تورو دست این خاک با صد گریه می سپارم
حالا که تو رفتی من می بارم
بابات رو که کشتن ، دیگه آب شد آزاد
برام آب آوردن ، لبات یادم افتاد
برای یه مادر همین قتلِ صبرِ
غم اعظم امروز غم نبش قبرِ
*ابی عبدالله اومد پشت خیمه ها (خدا نیاره یه بابا خودش با دست خودش قبر بچه شو بکنه) خودش یه قبریُ کند . بچه رو اومد تو قبر بذاره شنید یکی میگه مهلاً مهلاً .. برگشت دید ربابه .. آقا اجازه بده یه بار دیگه بچه مو ببینم .. بچه شو پشت خیمه ها دفن کرد .. اما غروب عاشورا وقتی به خیمه ها حمله کردند ، گفتن هر کی قاتل هر کیه ، سرشُ بیاره جایزه بگیره .. یه وقت دیدن حرمله اومد پشت خیمه ها .. یه نیزه زمین می زنه .. عاقبت یه وقت دیدن یکی صدا میزنه وای رباب ... دیدن یه بدن شیرخواره ... حسین ... *
نفسِ حاج محمد طاهری
یک پسر داشتم ای وای چه آمد سر من
رفته ای گل پسرم کو پسرِ دیگر من
آب خوش کِی رود از راهِ گلویم پایین؟
گوییا تیر سه شعبه ت درید حنجرِ من
بندِ قنداقت خبر می دهد از سر درون
دیدم آمادۀ میدان شده جنگاورِ من
*تا صدایِ هَل مِن ناصر .. ابی عبدالله رو شنید ، یه وقت دیدن علی خودشُ از گهواره بیرون انداخت ..*
کاش میشد بفروشند کمی آب به من
حیفِ لبهایِ تو نفرین به زر و زیورِ من
تشنه بودیُ مرا شیر نبود اما کاش
دست کم شور نبود اشکِ دو چشم تر من
*علی جان! همه حرفا برا اون لحظه ای ست که ابی عبدالله بدنُ برداشته آورده پشت خیمه ها ..*
جای اینکه به تنت خاک بریزد ای کاش
خاک می ریخت علی جان پدرت بر سر من
*دید ابی عبدالله شرمنده کنارِ رباب سرشُ پایین انداخت. خدا برا هیچ بابایی نیاره .. پدربزرگ شهید مقدسیان ، ایشون نقل می کردند که یه شب از روضه داشتم برمیگشتم دیدم زیر بارون یه بابایی یه بچه ای رو در آغوش گرفته، مثل ابر بهار ، داره گریه می کنه . گفتم کاری از دست من برمیاد؟ گفتم شاید بچه مریضه خرجِ دوا دکتر نداره ، کاری میتونم برات بکنم؟ گفت نه دیگه کار از کار گذشت .. مادرش میخواست باهام بیاد گفتم تو باش تو خونه ، من می برمش دکتر برش میگردونم چیزی نیستش ، بچه تو دستم پرپر زد .. حالا روم نمیشه برگردم خونه ...
همۀ روضۀ علی اصغر یه طرف این روضه یه طرف ... یه وقت دیدن حسین وسط میدان به چه کنم ، چه کنم افتاد .. یه قدم میاد سمت خیمه ها دوباره برمیگرده .. اما تا نگاه کرد دید ابی عبدالله سر به زیر انداخته گفت آقاجان:*
صد پسر داشته باشم به رهت خواهم داد
تا که باشد به سلامت سر تو ، سرور من
*بچه رو می خوان دفن کنن ... گفت بارالها*
حسین از آن عشقی که ز تو منفک است می ترسد
قبر اما عجیب تاریک است پسرم کوچک است
روی این سر چگونه سنگ لحد،مثل اهل قبور بگذارم
آه باید به جای گهواره پسرم را به گور بگذارم
*آداب دین ماست باید یک به یک انجام بشه "اِسمَع، اِفهَم علی اصغر من! .." این صدای گرفتۀ باباست .. به تنِ خسته ام نگاه نکن ... روحِ من هم کنار تو آنجاست .. پسرم ..*
محض تسکینِ مادرت به تنت کاش می شد دوباره جان بدهم
بازویِ کوچکُ نحیفت را ، من چگونه تکان تکان بدهم؟
هق هق من دوباره می شکند این فضایِ غریبُ ساکت را
با چه رویی بخوانم ای پسرم بر تن تو نماز میت را؟
سنگ پرتاب کرده اند این قوم،سوی آن گونه های صیقلی ام
بارالها خودِ تو شاهد باش غیر خوبی ندیدم از علی ام
خاک میریزمُ نمی خواهم بزنم حرف هایِ آخر را
وقتِ غسل و حُنوطِ تو دیدم ، میدهی بوی شیر مادر را
حاج میثم مطیعی
تو تشنه و من ، با حال خراب
عمو نیومده ، تو خیمه سراب
خبری از سقا نشد قلبمو آرامش بدم
یه ذره آب پیدا نشد شش ماهمُ آبش بدم
لالا لا لا ..
یکم دیگه دووم بیار
یکم دیگه دندون رویِ جیگر بذار
مَشکُ یکی برده که برمیگرده زود
وقتی میرفت همش به فکر خیمه بود
نده با اشک زندگیمُ به باد
آب میرسه اگه خدا بخواد
عمو رسید کنارِ علقمه صدای تکبیرش میاد
لالایی .. عموش رفته آب بیاره ..
*مادرش یه لحظه دیگه ناامید شد ، مطمئن شد عمو دیگه نمیاد، لحنش عوض شد*
لالایی ..
الهی بارون بباره ..
تو تشنه و من ، با حال خراب
عمو نیومده ، تو خیمه سراب
خبری از سقا نشد قلبمو آرامش بدم
یه ذره آب پیدا نشد شش ماهمُ آبش بدم
مادر ، لالایی ..
گلم ، لالایی ..
عمرم ، لالایی ..
قاتلِ پدرت ، عطشِ گلوته
ماهُ میبینی؟ شبیه عموته
عمو به ما قول داده که آخر میاد با دست پُر
تا عموتو داری بخواب آروم دیگه غصه نخور
مادر ، لالایی ..
گلم ، لالایی ..
عمرم ، لالایی ..
*سبط ابن جوزی نوشته در تذکرة الخواص : فَالتَفَتَ الحُسَینُ ، یه وقت برگشت سمت خیمه هاش .. فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ یَبكی عَطَشاً، دید بچه ش داره از تشنگی گریه می کنه .. فأخذه على یده ، بچه رو روی دست بلند کرد صدا زد : یا قَومِ، إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِّفلَ .. اگر به من رحم نمی کنید به این بچه رحم کنید! ولی اینها رحم نمی کنند ..
بمیرم برای شرمندگیت آقا! کربلا یه نفر شرمنده نشد!! اون یک نفر رو قربونش برم وقتی تیر به مشکش زدند ، شرم و حیا تمام وجودِ مبارکش را در برگرفت .. آخه راوی میگه فَوَقَفَ العَبّاسُ مُتَحَیِراً .. وقتی تیر به مشکش زدند همینجوری ایستاد ، نمی دونست چه کار کنه؟! ..
اما یک نفر دیگم کربلا شرمنده شد ، فَبَینَا هُوَ یُخَاطِبُهُم .. هنوز کلامش به آخر نرسیده بود یک وقت بچه شروع کرد به دست و پا زدن .. به علی نگاه کرد ، سیمای علی اصغر برای حسین بن علی بهشت برین بود ، فردوس بود .. یه دفعه دید علی داره دست و پا میزنه .. آیه تفسیر شد جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَار ..*
شیوۀ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَار داشت
دید از باغِ بهشتش رود خون جاری شده*
افتاده سرت ، رو دست پدر
قامتشُ ببین ، شکسته پدر
تازه میخواس واسه اینا از خنده های تو بگه
از آرزوهاش برای قدّ و بالای تو بگه
*وقتی به بچه ش تیر زدند ، آقا شروع کرد های های گریه کردن .. اینجا به گلوی نازنینِ فرزندش سه شعبه زدند!! (فرق یک شعبه و سه شعبه را که می فهمی؟!) تیر معمولی همان نقطه رو میزنه ، اما تیر سه شعبه مثلِ شمشیر پاره می کنه .. این سه شعبه ها قدیمی ها میگن سه تا بود کربلا!! یکی سهم علی اصغر شد ، یه سه شعبه سهم عباس شد ، یه سه شعبه ای موند ، یک آقایی بود وسط قتلگاه تنها شد ، زخمی شد ، بدن مبارکش مثل خارپشت پر از تیغ و نیزه و تیر بود ..
پیراهنُ بالا زد ، خون پیشانی رو پاک کنه .. صلی الله علیک یا مظلوم یا حسین .. این سینه ی مبارک سفیدی ش نمایان شد .. یه تیری آمد ، مسموم بود ، آغشته به سم بود!! این تیر به سینۀ اباعبدالله اصابت کرد ..
آه .. آه .. پسر فاطمه چه کرد؟ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى اَلسَّمَاءِ .. سر به آسمان بلند کرد ، انقدر محکم سه شعبه زده شده بود از راه نزدیک .. سه شعبه از پشت بیرون آمده بود .. پَرِ تیر در سینۀ مبارکش ، دست برد به کمر از پشت گرفت تیر رو بیرون کشید ... مادرت ناله میزد! ..
وقتی دست برد این تیر رو کشید ، مثل ناودان خون فواره کرد .. از رویِ اسب به زمین افتاد .. عرش خدا به زمین خورد ..*
منو با خودت ، کجا میبری؟
داری چه دلی از ، خدا میبری؟
دیدی که با لبهای تشنه ، شد شهادت قسمتت
دیدی رسوند آخر تو رو این گریهها به حاجتت
*زینب چقدر شرمنده شد، ای وای!! بچه رو از دستِ رباب گرفت داد دستِ ابی عبدالله.. بدن خونیِ علی رو گرفت ، رباب، این هم پسرت ..!!*
شعیب و صالح و یحیی تو را گریستند
چقدر گریه کنِ کهنه کار داری حسین
حاج حسین سازور
*از امشب آبُ رو خیمه های ابی عبدالله بستن یه ولوله ای تو خیمه ها ایجاد شد ..*
امشب حرم آل علی آب ندارد ..
طفلان همه از تشنه لبی تاب ندارن
السلام علیک یا باب الحوائج...شب با عظمتی ست .. شبِ علی اصغرِ .. گرفتارا کجان .. مریض دارها کجان .. حاجت دارا کجان ...."واقعاً شبی ست که اگر کسی دست عنایت به ذیل حضرت علی اصغر علیه السلام بزنه کسی دست خالی نخواهد رفت .. او و مادر بزرگوارش ... "
پدری خم شده تا دردِ کمر را بکشد
مادری مانده که تا نازِ پسر را بکشد
چشم او خورد به لب هایِ ترک خورده و گفت
کاش میشد به لبش دیدۀ تر را بکشد
بردن این تنِ بی وزن برایش سخت است
نیست عباس که این قرص قمر را بکشد
از دو سو تیر به بیرون زده ، باید چه کند؟
از کدامین طرف این تیر سه سر را بکشد؟
خواست از سمتِ سه شعبه بکشد سر چرخید
بهتر این دید که او قسمت پر را بکشد
تیر از بچه که رد شد جگرش تیر کشید
نکند با سر این تیر جگر را بکشد
هرچه میخواست بیاید به حرم باز نشد
یک نفر کاش که تا خیمه پدر را بکشد
*زن ها دورِ رباب حلقه زدن .. هی میگه کاش میشد یه بار دیگه علی مو می بوسیدم .. بچه رو دست به دست دادند رسید دستِ حسین .. خُودُ از سرش برداشت ، عمامۀ پیغمبر رو سرش گذاشت گفت ببرم دیگه این بچه رو سیراب میکنن .. آورد بچه رو میانِ میدان .. لشگر دیدند از زیر عبا یه قنداقه رو ، رو دست گرفت یا الله ....
فرمود اگر به زعم شما من گنه کارم ، نکرده هیچ گناهی .. این بچه رو بگیرید ببرید خودتون سیرابش کنید ، خودتون بهش آب بدید ، داشت با لشگر حرف میزد یه دفعه ابی عبدالله دید صدای سفیر تیر داره میاد .. علی اصغر یه تکان خورد .. حسین نگاه کرد دید یه سر پسرش خم شد .. خون پاشید تو صورت حضرت .. ، اصلا حضرت حیران شده بود ، خدایا چیکار کنم با این کشته .. بهترین کار این بود خونِ گلوی علی رو گرفت ، به آسمان پاشید خدایا شاهد باش اینا به صغیر و کبیر ما رحم نکردن ..
مختار قتلۀ کربلا رو گرفته به یکیشون گفت نانجیب جایی بود شما دلتون برا حسین بسوزه؟ .. گفت امیر امان دارم بگم گفت امان داری آتیشت میزنم .. بگو ببینم کجا گریه کردی ؟ .. گفت امیر فقط یه جا همه گریه کردند ریز و درشت لشگر گریه کرد .. دیدم حسین کشتۀ علی اصغر رو دستشِ نگاه کردم دیدم یه خانومی دم خیمه ایستاده .. فهمیدم مادرشِ .. دیدم چند قدم میرفت از خجالت برمیگشت .. دوباره میرفت برمیگشت .. دیدم حسین حیرانِ ....
افزودن دیدگاه جدید