اثر فهم عظمت مجالس سیّد الشّهداء (ع) در ما
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
امام حسین علیه السّلام، امام الأحرار
عنوان بحثی که امسال میخواهیم محضر شما داشته باشیم و با هم گفتگو بکنیم، امام الاحرار است. چون سیّد الشّهداء صلوات الله علیه هم به بشریّت حرّیّت آموزش داد و هم دین را نجات داد و از بند طواغیت آزاد کرد و هم انسان را نجات داد و آزاد کرد. تقریباً سیّد الشّهداء صلوات الله علیه بر همهی ارکان دین، حتّی احکام عمدهی آن حقّ حیات گردن ما دارد. از امام باقر و امام صادق علیهم السّلام رسیده است، زمینهی آن را سیّد الشّهداء علیه السّلام فراهم کرده است. لذا بحث ما هم این خواهد بود. منتها به رویّهی سالهای گذشته شب اوّل -که شب ورودیّهی به دو ماه عزاداری است و خیلی مهم است- به این مقدّمه میپردازیم و اگر دیدیم فرصت شد، بحث را آغاز میکنیم و اگر نشد، اصل بحث را برای شبهای بعد شروع میکنیم.
این مقدّمهای که الآن میخواهم محضر شما عرض بکنم مقدّمهای است برای اینکه بالاخره یک موسمی رسیده است که خیلی مهم است؛ دو ماه عزاداری که گاهی ممکن است عادت باعث شده باشد ما عظمت آن را، اهمّیّت آن را فراموش کرده باشیم.
تلاش امام صادق علیه السّلام برای شناساندن امام حسین علیه السّلام به مردم
اگر به خاطر داشته باشید سه، چهار سال پیش ما یک جلسه -که جلسهی اوّل ما بود- به امام صادق علیه الصّلاه و السّلام اختصاص دادیم که حضرت چطور خود را وجود خود را، آبروی خود را، زمان خود را صرف کرد برای اینکه مردم را با سیّد الشّهداء علیه السّلام و ماجرای کربلا آشنا بکند.
باز یک نمونهی دیگری را که آن موقع عرض نکردم، الآن به عنوان ورودیّه عرض میکنم تا شاید امام صادق علیه السّلام بتواند نگاه ما را به مجلس سیّد الشّهداء علیه السّلام عوض بکند.
همین امروز جایی بودم که با یک بندهی خدایی داشتیم صحبت میکردیم، دیدم تلفن او زنگ خورد، یک دفعه حال او عوض شد، گفتم: چه شد؟ -بنده معمولاً از این چیزها تعریف نمیکنم، برای همین امروز است- گفت: ما یک عمّهای داشتیم به رحمت خدا رفته است. الآن همسرم به من زنگ زد، گفت: صبح زود از خانه بیرون رفتی از یاد بردم که به تو بگویم عمّهات را در خواب دیدم. -خیلی اهل تقوا بود- (در خواب به او) گفتم:چه چیزی آنجا برای شما فایده داشت؟ گفت: صلوات بر محمّد و آل محمّد. اینکه ما اینجا در مجلس اهل بیت نشستیم، کار خود ما نیست. هم به ما آموزش دادند، هم جلوتر عرض میکنم که آن به آن مورد مراقبت امام زمان (صلوات الله علیه) هستیم و وای به حال ما که این فرصت امسال بگذرد و آن موقعی که دارند خیمه را جمع میکنند، چیزی در کاسهی ما نمانده باشد، بیتوجّهی کرده باشم، فرصت را از دست داده باشم.
امام صادق صلوات الله علیه خیلی تلاش کرده است تا اینکه من و شما امروز اینجا بنشینیم. امروز از واضحات است، اصلاً یک معضلی ما در جامعه داریم که هنوز غدیر نشده است، مردم برای سیاه پوشان محرّم آماده میشوند. این کار، این ولهی که ما داریم و ولعی که ما داریم دست ما نیست. این شعفی که ما برای رسیدن به ماه محرم داریم، دست ما نیست، یک زمانی مردم از این چیزها نمیدانستند، حالا نشان شما میدهم که شاگرد اوّلهای مکتب اهل بیت هم نمیدانستند. (اهل بیت) کار کردند تا ما اینقدر را متوجّه میشویم که ورودیّه ماه محرم (است) و این عزاداری مورد عنایت حضرات است. کار کردند تا به ما رسیده است. روی بعضی از چیزها زحمت کشیده شده است تا عادی شده است. یک زمانی علما نمیدانستند.
عدم آگاهی کافی مردم و بزرگان دین نسبت به محرم
یک خاطرهای از یکی از علما که نمیتوانم اسم او را ببرم و او در سدهی اخیر یکی از مراجع بسیار بسیار تأثیرگذار (است) که شاگردان او هزار سال تاریخ را تغییر دادند، نمیتوانم دقیقتر اسم ببرم، چون میترسم ایشان راضی نباشد. اینکه الآن در مملکتی هستیم به ما اجازه میدهند عزاداری بکنیم ولو حالا یک نفر هم پیدا میشود یک طعنهای میزند، ما این را قدر نمیدانیم. ایشان فرموده بود: من تا ۳۲، ۳۳ سالگی که مجتهد شده بودم -از مراجعی نبود که مثلاً صد تا مثل او وجود دارد، از مراجعی که عرض کردم شاگردانی تربیت کرده است هزار سال آیندهی تاریخ تشیّع را تغییر دادند، آدم مهم- میگوید: ۳۲، ۳۳ سال داشتم، مجتهد شده بودم، تا به حال زیارت عاشورا نخوانده بودم. فکر نکنید همیشه همینطور بوده است. نخیر، اینکه اینقدر امروز عادی است، عرفی است، بچّههای کوچک هم میدانند، این یک نعمت عظمی است، هیچ طور نمیتوانیم قدر آن را بدانیم.
ارزش نیّت خالص
امام صادق علیه السّلام روی تک تک آدمها کارکرده است، برای اینکه امروز من و شما بفهمیم باید به اینجا بیاییم که حالا من میخواهم به وسیلهی روایتی امام صادق (صلوات الله علیه) شاید در نیّت شما هم یک مقدار دخل و تصرّف بکنیم. من روایت آن را برای شما بخوانم. گاهی آدم یک کاری میکند، خودش خبر ندارد چه کار میکند. یک جملهای میگوید، بعداً میبیند این جمله (چه اثراتی داشته است) یک جمله یک جا میگویید، بعد به شما بگویند: شنیدی این جملهای که شما در مصاحبهی رادیویی گفتی، صد نفر را در فلان کشور مستبصر کرد، شیعه شدند. متعجّب میشوی، میگویی: واقعاً اینطور بود؟! آن وقت آدم متوجّه میشود که در این عالم هیچ جملهای، هیچ حرکتی، هیچ فعلی، نه حرکات، نه سکنات، بی حساب و کتاب نیست. بعد میگویی ای کاش نیّت خود را خالص کرده بودم. چقدر از این فرصتها داشتم.
خدا شاهد است یک وقتی من یک چیزی روی منبر یک جایی گفتم -حالا نمیتوانم دقیق بگویم- چند سال بعد از آن یک نفر آمد به من گفت: آقا من آن روز بعد از این جلسه یک قراری با یک نفر داشتم که به یک گناهی برسم، تو که آن روز آن حرف را زدی، من خیلی از خودم بدم آمد. بعد از جلسه خلاصه متحیّر بودم و نرفتم. چند سال بعد که ازدواج کرده بود (این را به من گفت). من به خود گفتم: خاک بر سرت، اگر میفهمیدی که ممکن است روی یک نفر تأثیر بگذارد…
پیغمبر به امیر المؤمنین فرمود: «لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ بِکَ رَجُلًا وَاحِداً خَیْرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ»[۴] ای علی من! پیغمبر به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اگر بدانی که یک نفر را هدایت بکنی، برای تو از همهی دنیا و ما فیها بهتر است؛ این را به امیر المؤمنین علیه السّلام میفرماید.
عظمت مجالس سیّد الشّهداء علیه السّلام
ما اصلاً متوجّه نیستیم کجا آمدیم. اگر متوجّه بودیم، اضطراب همهی وجود ما را میگرفت. شما یک انگشتر بدلی در دست داری، بیست هزار تومان ارزش دارد. میخواهی بروی وضو بگیری، راحت این را درمیآوری، یک کنار میگذاری و شروع به وضو گرفتن میکنی. خیلی هم مراعات نمیکنی که کسی این را نبرد، میآیی نماز خود را هم میخوانی؛ حالا اگر بردند هم اتّفاق مهمّی نیفتاده است. امّا اگر به تو بگویند این انگشتری که در دست داری، یک میلیارد ارزش دارد، اصلاً موقع وضو گرفتن این را از دست خود درنمیآوری. دربیاوری بخواهی وضو بگیری، اصلاً از یاد نمیبری (که انگشتر را برداری) این یک میلیارد ارزش دارد. اگر من میدانستم مجلس سیّد الشّهداء چقدر ارزش دارد، قبل از اینکه بخواهم به جلسه بیایم، اضطراب همهی وجود من را میگرفت. این یک فرصت است، یک فوز عظیم است. اگر به شما میگفتند که الآن از آن در بیرون بروی، کاروان حضرت ایستاده است، این طرف سیّد الشّهداء علیه السّلام است، آن طرف لشکر عمرسعد است و ممکن بود به سیّد الشّهداء علیه السّلام کمک بکنی، دنیا و آخرت، همه چیز تو در گروی آن است، اضطراب همهی وجود تو را نمیگرفت، نکند دچار تردید و اشتباه بشوم؟ باور بکنید که مجلس سیّد الشّهداء همان صحنه است. فرصت تربیت است، آقای ما امام صادق علیه الصّلاه و السّلام هم روی ما سرمایهگذاری کرده است.
عظمت زیارت امام حسین در روایت امام صادق علیه السّلام
یک خانمی – فقط چهار روایت در کامل الزیاره پشت سر هم از این خانم داریم- میگوید: من آمدم مدینه به حج بروم -شیعیان کوفه بودند، امام صادق علیه السّلام مدینه بود ایام حج میرفتند امام را میدیدند چون محدودیّت بود- گفت: رفتم مدینه دور از محضر شما یک الاغی هم با این کسی که افسار الاغ را بگیردو راه ببرد کرایه کردم، بروم قبور شهدا و اینها را در بقیع (زیارت بکنم) بالاخره بقیع بزرگ بود بروم قبر حمزهی سیّد الشّهداء را آن طرفتر بیرون مدینه ببینم، بعد بیایم بقیع را ببینم، قبور شهدا را ببینم، زیارت بکنم. دیدم توان این کار را ندارم، الاغ این آقا من را ببرد، این را کرایه کردم. آمدم بروم گفتم من تا مدینه آمدم، قبل از این حرفها بروم امام صادق علیه السّلام را زیارت بکنم. میگوید محضر امام صادق سلام الله علیه رفتم، در زدم و داخل رفتم و عرض ادب کردم و یک مقدار که گذشت، این بنده خدا یک صدایی کرد گفت: خانم چقدر معطّل میکنی؟ حضرت فرمود: کسی با شما است؟ گفتم: بله آقا، میخواستم زیارت قبور شهدا بروم، گفتم قبل از آن بیایم شما را زیارت بکنم. امام صادق علیه السّلام از همهی فرصتهای خود استفاده کرده است تا امروز برای من و شما و بچّههای کوچک آمدن در محرم (عزاداری)عادی باشد. حضرت فرمود: خوب تو چرا سیّد الشّهداء علیه السّلام را زیارت نمیکنی؟ میگوید: در ذهن من گذشت که منظور حضرت حمزه است؟ در یک روایت دیگر میگوید: به ذهن من رسید حالا اگر حمزه هم نیست، منظور ایشان امیر المؤمنین علیه السّلام است؟
یعنی یک زمانی در تاریخ تشیّع بوده است وقتی به شیعیان میگفتی سیّد الشّهداء، امام حسین علیه السّلام به ذهن آنها نمیرسیده است تا امروز وقتی بگویی سیّد الشّهداء اوّل امام حسین به ذهن شما میرسد. این کار چه کسی است؟ امام روی آموزش ما سرمایهگذاری کرده است. امام فرمود: سیّد الشّهداء در همان عراق شما است.
ممکن است الآن یک برادری بگوید این یک خانمی بوده است، حالا طلبهی حوزه که نبوده است، این چیزها را نمیدانسته است که من (به او) میگویم امروز شما در خیابان همین مغازههای اطراف بروید، به آنها که تیپ و قیافهی آنها مثل ما نیست یا خیلی متفاوت است، بگویید: سیّد الشّهداء چه کسی است؟ سه تا گزینه میدهند. به گزینه نیاز نیست. حضرت فهم عموم را بالا برده است.
عظمت شخصیت صفوان بن یحیی
صفوان بن یحیی حالا میگوید، صفوان بن یحیی چه کسی است؟ این نشان میدهد حضرت قدم به قدم سرمایهگذاری کرده تا به ما برسد، ما به اینجا بیاییم. لذا خوب است آدم برای ورود به جلسات داشته باشد. یکی از آنها این است که از امام صادق علیه السّلام تشکّر بکنیم. بگوییم آقا شما ما را راهنمایی کردی، این هم از کرم شما بود. اگر یک نعمت خاص به دست ما بیاید، یک غذای ویژه به دست ما بیاید، روی آن را میپوشانیم کسی نفهمد. یک خوراکی نوبر برای ما بیاورند، روی آن را میپوشانیم که همسایه نخواهد، نهایت این است که هنر بکنیم (دلیل میآوریم) دل او نخواهد. اینکه ببریم بدهیم… اهل بیت که اینطور نیستند؛ همهی تلاش خود را میکنند ما را سر سفره بنشانند. صفوان بن یحیی چه کسی است؟ از اصحاب اجماع است، از فقهای برجستهی اصحاب اهل بیت است. یک نمونهی آن این است یک روایت زیارت عاشورا از صفوان است. ۱۴۰۰ سال است دارند زیارت عاشورا میخوانند، چقدر ثواب بردند، این صفوان در همهی اینها شریک است. چه شما بخواهید چه نخواهید، او راوی زیارت عاشورا است. راوی بعضی از زیارات مهمّ امیر المؤمنین علیه السّلام است. از فقهای برجسته است. از کسی روایت بکند، او را نشناسند، بعضی از فقها میگویند: چون از غیر راستگو و ثقه روایت نمیکند، اگر هم نشناسیم از چه کسی روایت کرده است، باز هم قبول داریم. شیخ طوسی در عُدّه (این را) میفرماید. ما سه نفر که نظر در مورد آنها اینطور است. نه خود او معتبر است، بلکه «لا یروی و لا یرسل الّا عن ثقه» علما روایت بیسند او را هم قبول میکنند. از فقهای معاصر خیلیها همین حرف شیخ طوسی را در مورد او قبول دارند. این آدم خیلی تراز بالایی دارد، فقیه برجسته است. هزاران، هزار روایت دارد. در همهی عبادات ما شریک است، چون همین عباداتی که ما انجام میدهیم (در اثر کار) فقیه بزرگواری (است) که ۷۰ سال، ۶۰ سال روی روایات وقت میگذارد، احکام دین را استنباط میکند. یکی از پای کارهای احکام چه کسی است؟ صفوان بن یحیی است. از صفوان توقّع دارید که فهم او بسیار بالا باشد. درست هم است، فهم او بسیار بالا است، شاگرد امام صادق علیه السّلام است، شاگرد امام کاظم علیه السّلام است. شاگرد امام رضا علیه السّلام است تا دورهی امام جواد علیه السّلام هم است. روایت را میخوانم شما ببینید.
سفارش امام صادق علیه السّلام به صفوان در مورد زیارت قبر سیّد الشّهداء علیه السّلام
روایت در باب سی و هشتم، کتاب کامل الزّیارات است. این کتاب کامل الزّیارات خیلی کتاب مهمّی است. استاد شیخ مفید نوشته است، اسناد آن مهم است. صفوان میگوید: یک روز امام صادق علیه السّلام به من فرمود: «هَلْ لَکَ فِی قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام»[۵] گاهی حکّام امام صادق علیه السّلام را از مدینه به عراق میآوردند. حضرت را میبردند، میآوردند. میگوید: وقتی آقا به عراق تشریف آورده بود، در یکی از همین سفرها که آقا به عراق تشریف آورده بود، قبر مبارک امیر المؤمنین علیه السّلام را فاش کرد، همین صفوان را برد زیارت بکند. صفوان یار سرّ اهل بیت است. حضرت به او فرمود که کربلا میروی؟ اگر شما امروز بودید چه میگفتید؟ میگفتید: آقا این هم شد سؤال؟! شما از کوچکترهای جلسه هم بپرسید بگویید: شما کوفه باشید که تا کربلا راهی نیست، پیاده یک روزه، دو روزه میشود رفت، کربلا میروی؟ آن خانم نمیدانست سیّد الشّهداء علیه السّلام چه کسی است، حضرت به او یاد داد؛ این هم از عالم تراز اوّل. آیت الله العظمی! خوب نمیدانستند، نگفته بودند، هیچ مسجدی از این حرفها نمیزد. مساجد صبح تا شب از دین میگفتند –حالا بحث ما امام الاحرار است همین را میخواهیم بگوییم- دینی که در آن معاویه و یزید امیر المؤمنین بشوند. دین را باید یک طور میگفتند که یزید امیر المؤمنین آن دین باشد. همان لحظه در همان ایام امیر المؤمنین علیه السّلام را «تقرّباً إلی الله»، «قربه إلی الله» دشنام میدادند. این برای یک عدّه دین بود.
آقا فرمود: شما میروی قبر سیّد الشّهداء را زیارت بکنی. فقیه است، فقیه به دنبال دلیل است. کار بیدلیل نمیکنند. دیدید فقها میگویند: خواب قبول نیست، دلیل شرعی بیاورید. گفت: «وَ تَزُورُهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ» گفت: آقا شما چه؟ میخواست ببیند… این نشان میدهد که هنوز با این قضیه مشکل دارد و این دون شأن نیست، اینها هر چه یاد گرفتند، به ما یاد دادند. (شیعیان) در دورهی امام صادق علیه الصّلاه والسّلام نماز بلد نبودند بخوانند -ما یک وقت این را در شهادت امام صادق علیه السّلام بحث کردیم- شیعیان مثل بقیه نماز میخواندند. چون کدام مسجد، از کدام شیخ و سیّدی بروند بپرسند، همه یک کار میکردند. تریبون دست مکتب اهل بیت نبود. کسی جایی جرأت نمیکرد بیان بکند. احکام اوّلیه را نمیدانستند، نماز را نمیدانستند. حضرت صادق سلام الله علیها شیخ الائمّه به اینها یاد داده است، بعد هم اوج گرفتند. حالا شما میخواهید زیارت امام حسین علیه السّلام را بدانند؟!
میگوید: من هم -به تعبیر من- برای اینکه از تک و تا نیفتم گفتم: آقا شما چه میفرمایید؟ مثلاً برویم خوب است، نرویم؟ حضرت فرمود: «وَ کَیْفَ لَا أَزُورُهُ» چطور من او را زیارت نکنم؛ «وَ اللَّهُ یَزُورُهُ فِی کُلِّ لَیْلَهِ جُمُعَهٍ» خدا هر شب جمعه به زیارت او میرود. من این کار را نکنم؟! یعنی اصلاً این سؤال دارد؟ «یَهْبِطُ مَعَ الْمَلَائِکَهِ إِلَیْهِ وَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَوْصِیَاءُ وَ مُحَمَّدٌ أَفْضَلُ الْأَنْبِیَاءِ» خدا که حرکت ندارد، باید روایت را مثل آیات قرآن که گاهی متشابه میشود، درست معنا کرد. محلّ خاصّ توجّه حضرت حق شب جمعه کربلا است. خدا زائر او است. خدا زائر او است، یعنی اثر زیارت است بدون اینکه خدا بخواهد حرکت بکند. خدا که حرکت نمیکند، نمیرود بیاید، همه جا وجود دارد، احاطه دارد. اوصیا میآیند، انبیاء میآیند. فرمود: افضل آنها خاتم انبیاء میآید. بعد فرمود: «وَ نَحْنُ أَفْضَلُ الْأَوْصِیَاءِ» ما که افضل از اوصیاء هستیم، ما هم میآییم.
دلیل سفارش امام صادق علیه السّلام به زیارت سیّد الشّهدا علیه السّلام
حضرت برای چه این کار را کرده است؟ برای اینکه در ذهن صفوان زیارت و ارتباط… ما زیارت دور و نزدیک نداریم. جای دیگر حضرت صادق سلام الله علیه میفرماید: اگر نتوانستید از دور سلام بکنید، فرق نمیکند ارتباط بگیرید. قدم به قدم آموزش داد. چرا حضرت اینطور جواب داد؟ آن خانم گفت: به زیارت شهدا میروم. حضرت فرمود: به زیارت سیّد الشّهداء علیه السّلام برو. این اهل عبادت است و فقیه است. گفت: آقا شما میروی که ما برویم؟ فرمود: خدا میرود. بعد برای اینکه اهمّیّت این موضوع را متوجّه بشود –حالا شما ببینید حال صفوان چطور شد. متحیّر شد، خدا میرود یعنی چه؟- حضرت فرمود که… صفوان به حضرت عرض کرد: «جُعِلْتُ فِدَاکَ فَتَزُورُهُ فِی کُلِّ جُمُعَهٍ» پس شما هر جمعه به زیارت او میروید؟ «حَتَّى تُدْرِکَ زِیَارَهَ الرَّبِّ» آقا پس شما هم شب جمعهها به زیارت سیّد الشّهداء علیه السّلام میروی که به زیارت خدا برسی؟ باز کأنّ هنوز خوب متوجّه نشده است. زیارت خدا که خیلی ویژه است، خدا هم فهم آن را، هم درک آن ها، هم این حضور را روزی ما بکند. حضرت فرمود: مثل اینکه مثلاً من فضیلت از این زیارت را گفتم تو در این ماندی. میخواهم به تو آموزش بدهم. حضرت فرمود: «نَعَمْ یَا صَفْوَانُ» بله. «الْزَمْ ذَلِکَ یُکْتَبْ لَکَ زِیَارَهُ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام» ملازم باش، ملتزم باش به زیارت حضرت سیّد الشّهداء. پس تو فکر کردی من گفتم خدا او را زیارت میکند، نهایت آن را به تو گفتم؟ بعد فرمود: «وَ ذَلِکَ تَفْضِیلٌ وَ ذَلِکَ تَفْضِیلٌ» بزرگتر از این حرفها است. بیشتر از این حرفها است تو در این ماندی، تعجّب کردی، بیش از این حرفها است. ولی دیگر الآن تو ظرفیت آن را نداری. کما اینکه آن خانم هم –این جا هست- گفت: آقا یعنی من بروم زیارت سیّد الشّهداء چقدر است؟ حضرت فرمود: حج است، عمره است. بعد راوی میگوید نگاه کردم دیدم حضرت دست خود را اینطور کرد (اشاره) یعنی خیلی بیشتر از این حرفها، یعنی تو یک حج میفهمی، تو یک عمره میفهمی. این عدد و رقمها که برای فهم مخاطب است.
اثر فهم عظمت مجالس سیّد الشّهداء علیه السّلام در ما
اینجا حضرت به صفوان نشان میدهد که بیش از این حرفها است. همانطور که به ما (در مورد غدیر) میگویند -همین غدیر که گذشت- میگفتند: اگر یک نفر را اطعام بکنی، انگار یک میلیون نفر را اطعام کردی. یک نفر را اطعام بکنی، انگار انبیاء و اوصیا و صدّیقیّن و شهدا را اطعام کردی. این حرف برای آدمهای کلاس پایین (با درک پایین) است، یعنی اهل چرتکه هستی، هر یک غذا یک میلیون ولی اگر اهل چرتکه نباشی، علی حبّ امیر المؤمنین بدهی، آن یک چیز دیگر است. خدا در قرآن نفرموده مثلاً امیرالمؤمنین فلان کار را کرد، صد برابر به او میدهیم. چرا؟ چون وقتی نیّت حبّی بشود، چرتکهای نشود آن را دیگر نمیشود حساب و کتاب کرد. راوی هنگ میکرده است، ماشین حساب او E میزده است، عددهای او محدود بوده است؛ لذا وقتی خداوند میخواهد نسبت به اهل بیت بفرماید: اینها اطعام میکنند، میفرماید: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ»[۶] حبّی است. ما اگر بهفمیم این مجلس سیّد الشّهداء، ارتباط با حضرت، این سلامی که در جلسه میدهند که امام صادق علیه السّلام فرمود: قریب و بعید آن فرقی نمیکند، یعنی چه، خدا شاهد است اوّلین اثر آن در ما این است که اضطراب همهی وجود ما را میگیرد.
یک روزی قیامت میشود، مردم را صدا میزنند؛ «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»[۷] هر کسی را با امام او صدا میزنند. آنجا که آدمها را صدا میزنند، آن لحظه شما نگاه میکنید، میبینید؛ میگویید: ای کاش در آن مجلس سیّد الشّهداء علیه السّلام… وقتی آنجا عظمت سیّد الشّهداء علیه اسّلام را میبیند، وقتی ارزش این ارتباط را متوجّه میشود، آنجا حسرت میخورید. خدا حسرت این روزهای محرّم را به ما ندهد، از آن استفاده بکنیم.
استمرار عزادار سیّد الشّهداء علیه السّلام در عالم
حالا من یک روایت به شما عرض میکنم. با چه نیّتی به مجلس سیّد الشّهداء بیاییم، برای ثواب بیاییم؟ بیایید آمدید ولی من سعی میکنم یک چیز دیگری به شما عرض بکنم. برای اینکه چیزی به دست بیاوریم؟ به ما ثروت مادی و معنوی بدهد؟ چه نیّتی؟ ۱۴۰۰ سال پیش سیّد الشّهداء علیه السّلام شهید شده است، یک چند سالی هم اهل بیت عزاداری کردند، بعد حالا نوبت به ما رسیده است، حالا ما هم یک مقدار عزاداری بکنیم. اینطوری است؟ یا نه الآن اگر به شما بگویند: فلانی پدر خود را از دست داده است، بدن پدر آنها در اتاق بغل است، به خانه بروی اوضاع چطور است، سر و صدا، شلوغی. آنجا شما بروی، چطور میروی؟ میگویی برویم تسلیّت بگوییم. الآن چه مدلی است؟ من دو تا روایت برای شما میخوانم تا شما ببینید. آیا عزا در این عالم تمام شده است؟ ما سالگرد برای عزای سیّد الشّهداء علیه السّلام میگیریم یا عزا در این عالم مستمراً وجود دارد، روزی ما محدود است، به ظرف محرّم است به آن ملحق میشویم؟ عزا وجود دارد یا نه؟ در این زمینه چند تا روایت داریم.
از امام سجّاد علیه السّلام داریم که فرمود: من وقتی فرزندان پدرم، خویشاوندان پدرم را میبینم، «خَنَقَتْهُ الْعَبْرَهُ» بغض گلوی من را میگیرد. ممکن است شما بگویید: آقا، امام سجّاد علیه السّلام (هنوز چیزی از کربلا نگذشته است) تازه است، بعد از کربلا است. من یک مثال دیگر برای شما بزنم. همهی روایاتی که دارم میگویم، در کامل الزّیارات است و همه هم معاضد همدیگر است. همهی آنها در یک فضا است. به نظر صدور آن از معصوم خیلی جدّی به نظر میرسد.
ابو بصیر میگوید: یک روز نشسته بودم، دیدم یکی از بچّههای خود امام صادق علیه السّلام آمد. پسر امام صادق علیه السّلام، خود امام صادق علیه السّلام کربلا را درک ظاهراً نکرده است، چه برسد به پسر امام صادق علیه السّلام. ابو بصیر میگوید: ایستاده بودم، فرزند آقا داخل آمد، او را در آغوش گرفت و بعد فرمود: خدا لعنت بکند کسانی که شما را اذیّت کردند. بعد رو کردند به من -ابو بصیر هم از فقهای اصحاب است- فرمودند: هر وقت بچّههای امام حسین علیه السّلام را میبینم -بچّههای امام حسین علیه السّلام نه بازماندههای کربلا، پسر خود امام صادق علیه السّلام هم بچّههای امام حسین علیه السّلام میشود- فرزندان جدّم حسین را میبینم، نمیتوانم خود را نگه بدارم. یاد این عزا میافتم.
ممکن است در ذهن ما این باشد که امام سجاد علیه السّلام ۳۴ سال بعد هم برای سیّد الشّهداء عزاداری کرد ولی بالاخره آمده بود قتلهگاه را دیده بود، اسارت دیده بود. امام صادق علیه السّلام که ظاهراً ندیده بود. ۷۰، ۸۰ سال گذشته است. پسر خود حضرت هم که کربلا نبوده است، پسر امام صادق علیه السّلام لزوماً امام هم که نیست. آقا فرمودند: این را هم که میبینم، فرزند امام حسین علیه السّلام است، حال من خراب میشود.
عزاداری مدام حضرت زهرا سلام الله علیها برای امام حسین علیه السّلام
این یعنی اینکه زمان در عزاداری به سیّد الشّهداء علیه السّلام اصلاً دخیل نیست. یعنی خنک نمیشود. در روایت است که اسم امام حسین علیه السّلام میآمد تا شب لبخند به لب امام صادق علیه الصّلاه و السّلام نمیآمد. بالاتر از این است.
ابو بصیر گفت: آقا چطور شما اینطور میشوید؟ شما فرزند خود را میبینید، یاد امام حسین میافتید حال شما خراب میشود؟ حضرت فرمود: برای اینکه تو خبر نداری. بعد اینطور فرمود، فرمود که مادر ما فاطمهی زهرا سلام الله علیها صبح به صبح برای فرزند خود شروع به گریه کردن میکند. صیحه میزند، همهی عالم ملک و ملکوت به جنب و جوش میافتند. ملائکه با ایشان شروع به گریه کردن میکنند -عرض کردم چند روایت هم است- جهنّم به زفره و زفیر میافتد، به جنب و جوش میافتد. ملائکهی حافظ جهنّم نگران میشوند نکند که عذاب اهل زمین را بگیرد. اینها از خدا کمک میخواهند برای اینکه عذاب نیاید، برای اینکه امام روی زمین است. با هر شهقهی صدّیقهی طاهره، عالم دگرگون میشود. امام صادق علیه السّلام هم این را به زراره فرموده است، هم به ابو بصیر.
ابو بصیر میگوید گفتم: آقا این حرفی که شما دارید میزنید، خیلی حرف سنگینی است! یعنی مادر شما که آنجا حضور ظاهری نداشته است، هنوز مادر شما در ملکوت دارد عزاداری میکند. وقتی که ۱۰۰ سال، ۸۰ سال، ۲۰۰ سال، بگذرد، حضرت زهرا سلام الله علیها دارد همینطور عزاداری میکند، دویست سال و هزار سال دیگر فرقی نمیکند. یعنی اگر قرار بود آدم خنک بشود، یک سال، دو سال، پنج سال، تمام میشد، دیگر دویست سال که نداریم؟! این یعنی اینکه این مسیر ادامه دارد. میگوید: من گفتم آقا این خیلی حرف بزرگی است که شما دارید میزنید. حضرت فرمود: آن چیزهایی که به تو نگفتم، از این بزرگتر است. یعنی ابو بصیر –عین همان قبلیها که عرض کردیم- فهم تو، سطح فهم تو، ظرفیت تو کم است. بیشتر از این بخواهم بگویم دچار مشکل میشوی.
یاری رساندن به حضرت زهرا با عزاداری برای سیّد الشّهداء علیه السّلام
بعد میگوید: امام صادق علیه السّلام یک جملهای گفت، فرمود: «أَ مَا تُحِبُّ أَنْ تَکُونَ فِیمَنْ یُسْعِدُ فَاطِمَهَ سلام الله علیها»[۸] میخواهی تو هم از کسانی باشی که فاطمه سلام الله علیها را یاری میکنی؟ در آن روایت امام صادق علیه السّلام به زراره اینطور فرمود، فرمود: هر کسی در این عالم برای جدّ ما سیّد الشّهداء علیه السّلام گریه بکند «وَصَلَ فَاطِمَهَ سلام الله علیها»[۹] خبر آن به مادر ما فاطمهی زهرا سلام الله علیها میرسد. «وَ أَسْعَدَهَا» و او را یاری میکند.
میخواهم بگویم شما میتوانید از فردا شب که خواستید مجلس سیّد الشّهداء علیه السّلام بروید، نیّت بکنید برای تسلیّت به حضرت زهرا سلام الله علیها وارد بشوید. بگوییم: «جئنا لنساعد فاطمه» آمدیم فاطمه را یاری بکنیم. یعنی یک وقتی است میگوییم: آمدیم اجر ببریم؛ یک وقت میگوییم: (آمدیم به فاطمه ی زهرا تسلیّت بگوییم) اگر دوست صمیمی شما پدر خود را از دست بدهد، چطور به مجلس او میروید. اصلاً کار به سخنران و مداح ندارید، شما میروید تسلیّت بگویید.
امام صادق علیه السّلام فرمود: دوست داری از آن کسانی باشی که «أَ مَا تُحِبُّ أَنْ تَکُونَ فِیمَنْ یُسْعِدُ فَاطِمَهَ سلام الله علیها» میخواهی فاطمه را یاری بکنی؟ این خیلی حرف بزرگی است. یعنی امروز میشود ما یک کاری بکنیم دل حضرت زهرا را شاد بکنیم. اصلاً تا به حال به یک چنین چیزی فکر کردیم؟ میشود من الآن یک کاری بکنم حضرت زهرا سلام الله علیها را یاری بکنم؟ اینقدر این حرف سنگین است که میگوید: من تا آمدم حرف بزنم، بگویم: معلوم است که میخواهم، بغض گلوی من را گرفت، اشک من آمد، میگوید: اشک من که آمد امام صادق علیه السّلام هم شروع به گریه کردن کرد. دیگر نتوانستیم با هم حرف بزنیم. آقا به نماز ایستاد همینطور شانهی مبارک ایشان میلرزید و صورت ایشان خیس بود، من هم دیدم دیگر مزاحم هستم.
اینقدر این حرف مهم است که امام صادق علیه السّلام دوست دارد مادر خود را یاری بکند. کرم دارند به ما هم خبر میدهند. آیا میشود در این روزگاران از این کارها کرد؟ هزار سال گذشته است. اگر کسی این معنا را بفهمد، اصلاً شدّت حزن در او افراط دارد؟ اصلاً این حرف معنی دارد؟ بله اگر کسی خلاف شرع انجام بدهد، حرام است. امّا در عزای سیّد الشّهداء –غیر خلاف شرع- افراط دارد؟ اگر شما بخواهید افراط نسبت بدهید، باید به حضرت زهرا نسبت بدهید. میگوید: من دیدم آقا دارد اینطور گریه میکند، بیرون آمدم، شب نتوانستم بخوابم، چیزی هم نخوردم. همینطور این در ذهن من بود که یعنی میشود من هم… صبح باز رفتم از آقا اذن گرفتم، دیدم حال آقا عادی است، خدا را شکر کردم.
راضی کردن حضرت علیه السّلام راه ارتباط گرفتن با امام زمان علیه السّلام
چرا این روایت را به ما گفتند؟ عرض کردم یک روایت هم نیست. آقا هم به فحول شاگردان خود فرمودند. یعنی اینکه روی نیّت خود کار بکنید. این عالم شعور دارد، این عالم پس پرده دارد. من الآن میتوانم کاری بکنم که حضرت زهرا سلام الله علیها از من راضی بشود؟ بله. اگر کسی دل حضرت زهرا را شاد بکند، میشود امام زمان سلام الله علیه… اگر یکی به مادر شما یک خدمتی بکند، عکس العمل شما نسبت به او چیست؟ ما که از دست دادیم، ارتباط ما با امام زمان علیه السّلام قطع است، ما که روی مبارک او را ندیدیم، ما که صدای او را نشنیدیم، امثال من که غرق گناه هستند، آیا میشود یک وسیلهای پیدا کرد که امام زمان علیه السّلام به من نگاه بکند؟ بله در صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها است، میگوییم: «فَصَلِّ عَلَیْهَا وَ عَلَى أُمِّهَا صَلَاهً تُکْرِمُ بِهَا وَجْهَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْیُنَ ذُرِّیَّتِهَا»[۱۰] خدا یک درودی به حضرت زهرا سلام الله علیها بفرست که چشم فرزندان ایشان شاد بشود. چشم آنها روشن بشود. میشود الآن یک کاری کرد دل امام زمان علیه السّلام را به دست آورد؟ این دو سه روایت امام صادق علیه السّلام نشان میدهد بله. یکی از آنها این است که در مجلس حضرت شرکت میکنیم، نیّت ما این باشد که به مادر ایشان تسلیت بگوییم.
الآن میشود برای این اجر تعیین کرد؟ بگوییم ثواب کسی که دل حضرت زهرا سلام الله علیها را شاد کرده است، چیست؟ میشود عدد و رقم داد؟ میشود این فرصت را از دست داد؟ خدا إنشاءالله به ما نیّت بدهد.
عظمت شخصیت حضرت مسلم بن عقیل
امشب متوسّل به باب الحوائج غریب کوفه حضرت مسلم بن عقیل هستیم. خیلی این مرد خدا عظمت دارد. متأسّفانه در ذهن ما حضرت مسلم غریب است، خیلی هم غریب است. ما مسلم را یکی از اصحاب سیّد الشّهداء سلام الله علیه میدانیم. هیچ وقت به ذهن ما نمیرسد مسلم یک نفر در عداد قمر بنی هاشم است. من روایت عرض میکنم شما ببینید.
آن موقعی که مردم کوفه به حضرت گفتند: آقا به کوفه تشریف بیاورید. چه کسانی در کوفه حضور داشتند؟ بهترین یاران و شهدای عالم. حبیب، مسلم بن عوسجه، بریر، عابس، سعید بن عبدالله، ابو ثمامه صائدی. اینها چه کسانی هستند؟ اینها کسانی هستند که امام صادق علیه السّلام به اینها فرمود: «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی» اینها در کوفه هستند، به سیّد الشّهداء علیه السّلام نامه زدند که آقا ما امام نداریم، ما میخواهیم در راه خدا قیام بکنیم، با دشمن بجنگیم. اینها کم کسی بودند که سیّد الشّهداء نیاز باشد یک نفر را به آنجا بفرستد بازرسی بکند ببیند شرایط مهیّا است یا نه؟! شما به این موضوع فکر بکنید. اینها آدمهای کمی بودند؟
حضرت به نامهی آنها پاسخ داد، فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» به من نوشتید امام میخواهیم، میخواهیم در راه خدا جهاد بکنیم، اینها طواغیت هستند. بعد فرمود: حالا که این را به من گفتید، «وَ إِنِّی بَاعِثٌ إِلَیْکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی»[۱۱] من مورد اعتماد خود را، برادر خود را، ثقهی خود از اهل خود را برای شما میفرستم، مسلم بن عقیل. اگر مسلم گفت: بیا، «أَقْدَمُ عَلَیْکُمْ وَشِیکاً» به سرعت میآیم. این خیلی حرف است. یعنی این یک نفر اگر بگوید من میآیم، همهی شما هم بگویید من باید بررسی بکنم. آدم از این چه چیزی را متوجّه میشود؟ معلوم است که هم مدیریّت مسلم، هم وثاقت مسلم، هم شأن مسلم با بقیه یکی نیست و همین هم کار را برای مسلم سخت کرد. وقتی آقا اینقدر به او اعتماد دارد، آمد کوفه را دید، دید مردم همه آماده هستند، فوج فوج بیعت کردند، گریه میکردند. وقتی میآمدند با مسلم دست بدهند، به شدّت گریه میکردند، میگفتند: دست خود را به دست سفیر سیّد الشّهداء علیه السّلام میزنیم. بررسی کرد دید که دل مردم آماده است.
حالا اینکه چه شد در کربلا ورق برگشت، این را ما مفصّل یک جایی بحث کردیم، حالا نمیخواهم وارد آن بحث بشویم، میخواهم روضه بخوانم. مسلم دید شرایط آماده است، به آقا نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم ُفَإِنَّ الرَّائِدَ لَا یَکْذِبُ أَهْلَهُ»[۱۲] پیش آهنگی که فرستادی به شما دروغ نمیگوید. «عجّل القدوم الینا ۳۹:۴۳» سریع بیا. حضرت وقتی نامه را شنید، با خانواده راه افتاد. خیلی بار مسلم سنگین شد. شروع به کار کردن کرد، هانی را گرفتند – دیگر تفصیل نمیدهم- هانی را که گرفتند، به شدّت او را زدند، گوشت صورت هانی ریخت اینقدر او را با عصای آهنی کتک زدند. یاران را جمع کرد، آمد اطراف کاخ عبیدالله. همه آمدند. سی نفر، سیصد نفر، دویست نفر در کاخ هستند، عددها را اینطور گفتند. این طرف چهار هزار نفر تا بیست هزار نفر. عبیدالله داشت دیوانه میشد. منتها بالاخره کارهایی کردند گفتند: از شام سپاه میآید، حقوق شما را قطع میکنیم، زن و فرزند شما را اسیر میگیریم، پدران شما را تحت فشار قرار میدهیم. یک به یک رفتند. غروب که شد، نماز خود را که خواند، وقتی که برگشت هیچ کسی نبود. حتّی آن کسانی که بعداً در کربلا شهید شدند، اگر آنها در کربلا شهید نمیشدند ما آنها را هم متّهم میکردیم چه کار کردید مسلم را رها کردید؟ حالا چون شهید شدند، میبینیم اگر از مرگ میترسیدند که به کربلا نمیآمدند تکه پاره بشوند و الّا شهدای کربلا… حبیب چه شد؟ نمیدانم چه شد. این از آن جاهایی است که تاریخ نمیتواند جواب بدهد، یعنی نمیدانم چه شد. اگر به کربلا نیامده بودند میگفتیم ترسیدند. اینها چه شدند مسلم تنها شد یک نفر هم با او نبود.
شباهت مسلم بن عقیل با سیّد الشّهداء علیه السّلام
چند تا شباهت به سیّد الشّهداء دارد، من به یکی دو مورد از آنها میخواهم اشاره بکنم، یک چیزهایی را که قبلاً نگفتم را بگویم. مسلم از مسجد بیرون آمد، «فَمَضَى عَلَى وَجْهِهِ مُتَلَدِّداً فِی أَزِقَّهِ الْکُوفَهِ»[۱۳] شأن او اجلّ است، إنشاءالله که بیادبی نباشد. راوی میگوید دیدیم دارد پرسه میزند میرود این طرف، میرود آن طرف. «لَا یَدْرِی أَیْنَ یَذْهَبُ» نمیداند کدام طرف برود. کوفه را هم بلد نیست، اهل کوفه نیست. یک مقدار به چپ رفت، برگشت یک مقدار به راست رفت. مانده بود باید چه کار بکند. همینطور در کوچهها راه میرفت، این را قبلاً هم برای شما گفتم، این را چه کسی برای ما تعریف کرده است؟ سربازان دشمن که او را نمیشناختند، اگر میشناختند که او را شبانه میگرفتند. این را همان کسانی که با مسلم نماز خواندند، از او فاصله گرفتند، از دور دارند تماشا میکنند، او را میشناختند، میگویند. میگویند: مواظب او بودیم، یک مقدار از این طرف رفت، یک مقدار از آن طرف رفت. وارد کوچهها شد، گاهی آسمان را نگاه میکرد، مسلم الآن کار دارد باید یک کسی را پیدا بکند پیغام برساند، برای همین نباید زود دستگیر بشود، نباید کشته بشود. رفت در یک خانهای خسته شد، جلوی آن خانههای قدیمی سکو بود، روی این سکو نشست. داماد امیر المؤمنین علیه السّلم! در را باز کردند بستند. جلوی در خانهی شما اگر کسی بنشیند یک بار در و باز بکنید و ببندید، یعنی بلند شو برو. نشسته است باز در و باز کردند بستند. دو سه بار که تکرار شد، طوعه گفت: من زن تنها هستم آبرو دارم برو خانهی خود، خدا به تو خیر بدهد. آب خواست، حالا چه شد که چه فهمید، خود را معرّفی کرد، نوری در این زن دید. عجیب است کوفه بیش از صد هزار جمعیت دارد، صد هزار مرد بیشتر در کوفه است، اسم یک مرد آن شب ثبت نشده است، این زن مردانگی کرد. طوعه را عالم میشناسد، چه شد او را محرم یافت. گفت: مسلم بن عقیل هستم، سفیر سیّد الشّهداء علیه السّلام. گفت: خوش آمدی. خلاصه مسلم لو رفت. برای اینکه خانهی طوعه آسیب نبیند، خانه را آتش نزنند، از خانه بیرون آمد، در کوچه درگیر شد. یک نفر آدم در کوچه بجنگد، هم از پشت حمله میکنند، هم از جلو، هم از بالای دیوارها، هر طور آسیبی که اگر در کربلا بود به او میرسید، آنجا رسید. تیر زدند، با نیزه حمله کردند، با شمشیر به لب مبارک او زدند، لب بالایی شکافت. همهی اینها با سیّد الشّهداء شباهت دارد. من هم الآن نمیتوانم بعضی از آنها را بیان بکنم. از بالای دیوارها سنگ زدند، تا نوشتند: «قَد اثخِنَ بِالجِراح»[۱۴] دیگر انگار خونی برای او باقی نمانده بود. رمق رفته بود، برای یک رزمنده که رمق رفته است، اینطور احاطه شده است، آسانتر این است که کشته بشود. یک فرمانده وقتی اینطور گرفتار بشود، آسانتر این است که بجنگد تا کشته بشود. حمله میکند او را میکشند. ولی مسلم نباید بمیرد، باید یک نفر را پیدا بکند پیغام برساند، باید خود را نگه بدارد. لذا هم جنگید هم اسیر شد. چطور اسیر شد؟ به او گفتند: امان نامه میدهیم. گفت بالاخره چند ساعت هم فرصت به دست بیاورم، ارزش دارد. دستهای او را بستند، به کاخ عبیدالله بردند. تا وارد شد (عبیدالله) شروع به ناسزا گفتن کرد. چشم مسلم میگردد ببیند چه کسی را میتواند پیدا بکند، او دارد ناسزا میگوید، این هم اینجا دارد میگردد که ببینم چه کسی را میتوانم پیدا بکنم، پیغام بدهد، روی من حساب کرده است.
دو تا شهید هستند که در ماجرای کربلا شرمندهی سیّد الشّهداء هستند. شرمندگی نه از کم کاری، شرمندگی از بزرگی خود آنها. اسم او را شب اوّل میبرم که به ما کمک بکند که او قمر بنی هاشم است. شرمندگی از کم کاری نبود، از اینکه هر کسی غیر از او میرفت بچّهها اینقدر امیدوار نمیشدند. او که رفت، گفتند: حتماً با آب برمیگردد. لذا وقتی مشک آب پاره شد، خیلی شرمنده شد، دیگر اصلاً روی برگشت ندارد. شرم او از کم کاری نیست، شرم او از بزرگی او است. یکی هم مسلم است. نوشته است: «فَإِنَّ الرَّائِدَ لَا یَکْذِبُ أَهْلَهُ»[۱۵] من به تو دروغ نمیگویم. «عجل القدوم إلینا» نوامیس خود را هم بیاور. حالا نباید از دنیا برود. عبیدالله دارد ناسزا میگوید، مسلم هم دارد جستجو میکند ببیند میتواند کسی را پیدا بکند که به او خبر بدهم. باید فرصت بخرم. گفتند: اگر حاجتی داری بگو. گفت: یکی اینکه یک جرعه آب به من بدهید. ظرف آب را آوردند سر مبارک خود را خم کرد، آب بخورد، از لب بالایی که شکاف برداشته بود، خون در آب ریخت. آب را عوض کردند دوباره خون ریخت، فهمید که قرار نیست آبی بخورد. اینها را نگاه کرد، دید آماده هستند. شمر ایستاده است، عمر سعد ایستاده است. ذهن او به سمت کاروان امام رفت، اشک او جاری شد، یکی آنجا به او گفت: مرد جنگی که گریه نمیکند؟ بالاخره اگر مرگ جنگ هستی یا میزنی یا میخوری، این که گریه ندارد؟ گفت: من برای خودم گریه نمیکنم، او به من اعتماد کرده است، زینب را با خود آورده است. به من اعتماد کرده است، دختر بچّههای خود را آورده است.
گفتند اگر یک حاجت دیگر هم داری بگو. نگاه کرد در جمعیت بین شمر و عمر سعد و اینها دید محمّد بن اشعث است. غریب آن کسی است که وصی او محمد بن اشعث است. به محمّد بن اشعث اشاره کرد گفت: میخواهم به تو وصیت بکنم. یک پولی فلان جا دارم، این را بگیر، یکی را پیش سیّد الشّهداء علیه السّلام بفرست، به او خبر بده، بگو که مسلم را کشتند آقا برگردد. از سر ناچاری است. مسلم شباهت با سیّد الشّهداء زیاد دارد. تنها شد، وقتی تنها شد وقتی او را گرفتند خیلی هلهله کردند. نتوانست آب بنوشد. بدن او لگد کوب شد.
امّا یک شباهت به زینب کبری دارد، من را بیچاره کرده است آن هم همین است که عرض کردم، در آن جمع وقتی نگاه کرد از محمّد بن اشعث نزدیکتر پیدا نکرد. دختر امیر المؤمنین علیه السّلام هم نزدیک قتلهگاه که آمد نگاه کرد دید دارند… هر کسی هر چه دارد، دارد به سمت قتلهگاه میرود، نگاه کرد اینجا چه کسی را میشناسد، نگاه کرد به عمر سعد فرمود: تو اینجا ایستادی…
پی نوشت
[۱]- سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]- سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]- الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸.
[۴]- بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۳۲، ص ۴۴۸٫
[۵]- کامل الزیارات، ص ۱۱۳٫
[۶] – سورهی انسان، آیه ۸٫
[۷]- سورهی اسراء، آیه ۷۱٫
[۸]- کامل الزیارات، ص ۸۳٫
[۹]- همان، ص ۸۱٫
[۱۰]- زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۳۱۰٫
[۱۱]- الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۳۹٫
[۱۲]- مثیر الأحزان، ص ۳۲٫
[۱۳]- الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۵۴٫
[۱۴]- تسلیه المجالس و زینه المجالس (مقتل الحسین علیه السلام)، ج ۲، ص ۱۹۱٫
[۱۵]- مثیر الأحزان، ص ۳۲٫
افزودن دیدگاه جدید