شعر/پناهی هست آیا جز پدر طفل هراسان را؟
فاطمه معصومی
وارث:
ببین آباد کردی ماه من این بزم ویران را
سرت امشب به این ویرانه برگردانده سامان را
خوشم با آیه های رحمت از لب های خونینت
تحمل میکنم اینگونه شهری نامسلمان را
تو هم مثل خودم گیسو پریشانی، نمیدانم
چگونه شانه باید کرد گیسویی پریشان را
برایت از بیابان و بلاهایش نمیگویم
خودت که شام آخر دیدهای خار مغیلان را
مگر من جز در آغوشت دمی آرام میگیرم
پناهی هست آیا جز پدر طفل هراسان را؟
بهاری داشتیم آن روزها در محضرت خورشید
به یک باره خزان کردند احوال گلستان را
افزودن دیدگاه جدید