شعر/پناهی هست آیا جز پدر طفل هراسان را؟

کد خبر: 94871
فاطمه معصومی
وارث

 

ببین آباد کردی ماه من این بزم ویران را

سرت امشب به این ویرانه برگردانده سامان را

خوشم با آیه های رحمت از لب های خونینت

تحمل میکنم اینگونه شهری نامسلمان را

تو هم مثل خودم گیسو پریشانی، نمیدانم

چگونه شانه باید کرد گیسویی پریشان را

برایت از بیابان و بلاهایش نمیگویم

خودت که شام آخر دیدهای خار مغیلان را

مگر من جز در آغوشت دمی آرام میگیرم

پناهی هست آیا جز پدر طفل هراسان را؟

بهاری داشتیم آن روزها در محضرت خورشید

به یک باره خزان کردند احوال گلستان را

 


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.