روایت شهید بیضایی از حمایت ترکیه از تکفیری‌ها در سوریه

کد خبر: 99795
در زمانی که هنوز صحبتی از نقش ترکیه در بحران سوریه و حمایت این کشور از تروریست ها در رسانه ها بر سر زبانها نبود، محمودرضا ترکیه را دست خائن می دانست.
وارث

شهید محمودرضا بیضائی، متولد 18 آذر 1360 در شهر تبریز است. او از مربیان بچه‌های بسیج در پایگاه‌های درون شهری هم بوده است و بسیاری از بچه‌های پایگاه که دوره‌های آموزشی بسیج دانش‌آموزی و دانشجویی را پیش او گذرانده‌اند خاطرات جالبی از او دارند. شهید محمودرضا بیضائی با توجه به تحولات میدانی کشور سوریه و هتک‌ حرمت‌ها به حرم حضرت زینب کبری(س) به دست گروه‌های تکفیری، برای دفاع از این حرم‌های شریف و همراهی با یک تیم رسانه‌ای مستندساز به سوریه رفته بود. او در روز یکشنبه 29 دی‌ماه 92 مصادف با ولادت حضرت رسول(ص) بر اثر انفجار یک تله انفجاری به شهادت رسید. شهید بیضایی با 32 سال سن ساکن اسلامشهر تهران بود و از او یک دختر به نام کوثر به یادگار مانده است.

احمدرضا بیضائی سه سال از برادر شهیدش بزرگتر است. او در مقطع دکترای حرفه‌ای رشته دامپزشکی تحصیل کرده‌ و در حال حاضر عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی است. بیضائی خاطرات فراوانی با برادر شهید دارد. شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی به روایت برادرش احمدرضا بیضایی در کتاب تو شهید نمی‌شوی تهیه شده در واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی از برخی خاطرات یاد کرده است. چند خاطره در ادامه می آید:

داشتیم با هم یکی از عکس های خودش را می دیدیم که توی آن با سلاح، بالا سر تعدادی از جنازه های تکفیری ها ایستاده بود. درباره این عکس و درگیری اش با تکفیری‌ها توضیح می‌داد که پرسیدم: "این جریان  تکفیری را چه کسی حمایت می‌کند؟" گفت: "توی جیب‌هایشان از ریال سعودی و لیر ترکیه بگیر تا دلار آمریکایی پیدا می‌شود."

در زمانی که هنوز صحبتی از نقش ترکیه در بحران سوریه و حمایت این کشور از تروریست‌ها در رسانه‌ها بر سر زبانها نبود، محمودرضا ترکیه را دست خائن می‌دانست. برای اثبات حرفش یک بار عکسی نشانم داد که خودش در یکی از مقرهای جبهه النصره گرفته بود. عکس پنجره ای بود که برای پوشاندنش از پرچم کشور ترکیه استفاده کرده بودند.

شهادت آمادگی می‌خواهد نه آرزو

 یکی از چیزهای عجیبی که با هم برای آن تصمیم گرفتیم نحوه رسیدن خبر شهادتش بود. از لابلای حرف‌هایی که با محمودرضا در خلوت می‌زدیم و از حالت‌هایی که داشت معلوم بود که هوای شهادت دارد. چهار ماه قبل از شهادتش بود که پشت تلفن برای اولین بار به صراحت از شهادتش گفت. در اولین دیدار با محمودرضا بعد از آن تماس تلفنی به او گفتم: "این بار سوریه که می‌رود شماره تماسم را به یکی از همسنگرهایش در تهران بدهد که اگر خبری بود قبل از رسیدن به خانواده اول به من برسد." از او قول گرفتم که این کار را بکند و بعد از شهادتش که گاهی یادم می‌افتد که چطور سر چنین چیزی با هم تصمیم گرفتیم گریه‌ام می‌گیرد. نمی‌دانم چطور اما خیلی عادی صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم. محمودرضا به من فهماند که آماده شهادت بودن با آرزوی شهادت داشتن فرق دارد.

 اسرائیل کتک خورده

بعد از جنگ 33 روزه در سال 2006 یا همان 1384 شمسی، پیروزی مقاومت اسلامی لبنان در این جنگ به یکی از موضوعات شدیداً مورد علاقه محمودرضا تبدیل شده بود و من هنوز هم هر چه درباره این جنگ می‌دانم مربوط به معلوماتی است که از محمودرضا شنیده‌ام. ابتکارات فرماندهان حزب‌الله و عملیات رزمندگان حزب الله مثل نحوه شکار تانک‌های مرکاوای اسرائیل یا علت هدف قرار گرفتن سربازان اسرائیلی از پشت سر، نکته‌هایی بود که یادم هست محمودرضا از نظر نظامی آنها را تشریح می‌کرد.

همه این مباحث را با افتخار و غرور خاصی توضیح می داد، به طوری که انگار خودش هم توی جنگ بوده است. همان روزها بود که سه حلقه سی دی به من داد و گفت اینها را ببین. مجموعه مستندی به نام "بادهای شمالی" بود. در این مستند، سران نظامی رژیم صهیونیستی در خصوص جنگ 33 روزه اظهارنظر می‌کردند. بعدها محمودرضا نمادهایی از حزب الله و چند پوستر از سید حسن نصرالله به من داد. تا چند ماه بعد از خاتمه جنگ 33 روزه تقریباً هر بار که محمودرضا را می‌دیدم، توی حرف‌هایش یک چیزی درباره این جنگ می‌گفت یا چیزهایی برای دیدن یا مطالعه کردن می داد.

وقتی تماشای مجموعه بادهای شمالی را تمام کردم، ازش پرسیدم: "به نظرت مهمترین حرفی که صهیونیست‌ها در این مجموعه می زنند کدام است؟" گفت: "از آنجا که می‌گویند وقتی سید حسن نصرالله در لبنان سخنرانی دارد همه در اسرائیل می‌نشیند پای سخنرانی او چون می‌دانند او به هر آنچه که می گوید عمل خواهد کرد. این از همه حرف‌هایشان مهمتر است." محمودرضا بعد از جنگ 33 روزه پوستر سید حسن نصرالله را داخل کمد وسایل شخصی اش چسبانده بود. در خانه خودش هم تصویر سید حسن نصرالله را همیشه روی دیوار اتاقش داشت.

اسرائیل را تحقیر می کرد. یک بار بهش گفتم: "صهیونیست‌ها مرتب دارند حزب الله را تهدید می‌کنند. از کجا معلوم اسرائیل دوباره به لبنان حمله نکند؟" گفت: "اینها کشک است. اسرائیل الان مثل آدمی است که کتک خورده و افتاده گوشه رینگ ولی می‌گوید اگر بلند شوم، پدرت را در می آورم."

منبع: تسنیم


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.