تبت یدا... آواز جبراییل میآید
این شعر به شرح زیر است:
بنگر رسول عشق! نونو بو لهبها را
گستاختر از پیش، بی اصل و نسبها را
تبت یدا... آواز جبراییل میآید
در بولهبها بنگر این هذیان و تبها را
تبت یدا... میپیچد آهنگی حجازی باز
تا بشنوی در پردهاش یاللعجبها را
تبت یدا... این رستخیز نخلها از چیست؟
همرنگ خون میبینم آن سو تر رطبها را
تبت یدا... بنگر به بو جهلان حلق آویز
آن سو ترک آن گاه «حمال حطب»ها را
تبت یدا... با من بخوانید ای مؤذنها
فرض ست، بگذارید ذکر مستحبها را
گلهای پاریسی فسرد ای باد شبگیری
آنجا ببر زین باغ، عطر منتخبها را
این سان سیه مستی مگر شرب الیهود کیست؟
در شعله میبینم از آن بنت العنبها را
چاووش میخواند الیس الصبح، پی در پی
صبح ظهور ای قوم، نزدیک ست شب را
با ماه عوعوی سگان آخر چه خواهد کرد
کو حاصلی جز لعن حق این بی ادبها را
یا رب مگر در صبح خلقت دوخت نساجی
بر قامت اینان به رنگ شب قصبها را
آغاز توفان را ببینید از همین گرداب
این گرد باد مرگ در موج غضبها را