غربت نهج البلاغه میان شیعیان و اهل علم
باید اعتراف کنیم که با نهج البلاغه بیگانه ایم؛ دنیای روحی ای که برای خود ساخته ایم دنیای دیگری است غیر از دنیای نهج البلاغه. دریغ است در این مقدمه از آن بزرگ مردی که مرا اولین بار با نهج البلاغه آشنا ساخت و درک محضر او را همواره یکی از «ذخائر» گران بهای عمر خودم- که حاضر نیستم با هیچ چیز معاوضه کنم- می شمارم و شب و روزی نیست که خاطره اش در نظرم مجسم نگردد، یادی نکنم و نامی نبرم و ذکر خیری ننمایم. به خود جرأت می دهم و می گویم او به حقیقت یک «عالم ربانی» بود، اما چنین جرأتی ندارم که بگویم من «مُتَعَلِّمٌ عَلی سَبیلِ نَجاة» بودم.
یادم هست که در برخورد با او همواره این بیت سعدی در ذهنم جان می گرفت:
عابد و زاهد و صوفی همه طفلان رهند
مرد اگر هست به جز «عالم ربانی» نیست
او، هم فقیه بود و هم حکیم و هم ادیب و هم طبیب. فقه و فلسفه و ادبیات عربی و فارسی و طب قدیم را کاملاً می شناخت و در برخی متخصص درجه ی اول به شمار می رفت. قانون بوعلی را که اکنون مدرس ندارد، او به خوبی تدریس می کرد و فضلا در حوزه ی درسش شرکت می کردند. اما هرگز نمی شد او را در بند یک تدریس مقید ساخت. قید و بند به هر شکل با روح او ناسازگار بود. یگانه تدریسی که با علاقه می نشست نهج البلاغه بود. نهج البلاغه به او حال می داد و روی بال و پر خود می نشاند و در عوالمی که ما نمی توانستیم درست درک کنیم سیر می داد. او با نهج البلاغه می زیست، با نهج البلاغه تنفس می کرد.
روحش با این کتاب همدم بود، نبضش با این کتاب می زد و قلبش با این کتاب می تپید. جمله های این کتاب ورد زبانش بود و به آنها استشهاد می نمود. غالباً جریان کلمات نهج البلاغه بر زبانش با جریان سرشک از چشمانش بر محاسن سپیدش همراه بود. برای ما درگیری او با نهج البلاغه- که از ما و هرچه در اطرافش بود می برید و غافل می شد- منظره ای تماشایی و لذت بخش و آموزنده بود. سخن دل را از صاحبدلی شنیدن، تأثیر و جاذبه و کشش دیگری دارد. او نمونه ای عینی از سلف صالح بود. سخن علی درباره اش صادق می نمود: «وَ لَوْلاَ الاَجَلُ الَّذی کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فی اَجْسادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ، شَوْقاً اِلَی الثَّوابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ، عَظُمَ الْخالِقُ فی اَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مادونَهُ فی اَعْیُنِهِمْ.»
ادیب محقق، حکیم متألّه، فقیه بزرگوار، طبیب عالیقدر، عالم ربانی، مرحوم آقای حاج میرزا علی آقا شیرازی اصفهانی(قدّس اللّه سرّه) راستی مرد حق و حقیقت بود. از خود و خودی رسته و به حق پیوسته بود. با همه ی مقامات علمی و شخصیت اجتماعی، احساس وظیفه نسبت به ارشاد و هدایت جامعه و عشق سوزان به حضرت اباعبد اللّه الحسین علیه السلام موجب شده بود که منبر برود و موعظه کند. مواعظ و اندرزهایش چون از جان برون می آمد لاجرم بر دل می نشست. هر وقت به قم می آمد علمای طراز اول قم با اصرار از او می خواستند که منبر برود و موعظه نماید. منبرش بیش از آن که «قال» باشد «حال» بود. از امامت جماعت پرهیز داشت.
سالی در ماه مبارک رمضان با اصرار زیاد او را وادار کردند که این یک ماهه در مدرسه صدر اقامه ی جماعت کند. با اینکه مرتب نمی آمد و قید منظم آمدن سر ساعت معین را تحمل نمی کرد، جمعیت بی سابقه ای برای اقتدا شرکت می کردند. شنیدم که جماعتهای اطراف خلوت شد، او هم دیگر ادامه نداد. تا آنجا که من اطلاع دارم مردم اصفهان عموماً او را می شناختند و به او ارادت می ورزیدند، هم چنان که حوزه علمیه قم به او ارادت می ورزید. هنگام ورودش به قم علمای قم با اشتیاق به زیارتش می شتافتند. ولی او از قید «مریدی» و «مرادی» مانند قیود دیگر آزاد بود. رحمة اللّه علیه رحمة واسعة و حشره اللّه مع اولیائه. با همه اینها من ادعا نمی کنم که او در همه ی دنیاهای نهج البلاغه وارد بود و همه ی سرزمینهای نهج البلاغه را فتح کرده بود. او متخصص برخی از دنیاهای نهج البلاغه بود و در آنچه متخصص بود خود بدان «متحقّق» بود، یعنی آن قسمت از نهج البلاغه در او عینیت خارجی یافته بود. نهج البلاغه چندین دنیا دارد: دنیای زهد و تقوا، دنیای عبادت و عرفان، دنیای حکمت و فلسفه، دنیای پند و موعظه، دنیای ملاحم و مغیبات، دنیای سیاست و مسؤولیتهای اجتماعی، دنیای حماسه و شجاعت...این همه از یک فرد دور از انتظار است. او توانسته بود بخشی از این اقیانوس عظیم را بپیماید و بر قسمت هایی از آن احاطه یابد.
تنها من و امثال من نبودیم که با دنیای نهج البلاغه بیگانه بودیم، جامعه اسلامی این کتاب را نمی شناخت. آن که می شناخت از حدود شرح کلمات و ترجمه ی الفاظ تجاوز نمی کرد. روح و محتوای نهج البلاغه از همگان مخفی بود. اخیراً جهان اسلام دارد نهج البلاغه را کشف می کند و به تعبیر دیگر نهج البلاغه جهان اسلام را فتح می کند. چیزی که مایه ی حیرت است این است که قسمتی از محتوای نهج البلاغه را، چه در کشور شیعه ایران و چه در کشورهای عربی، اولین بار «بی خدا» ها و یا «باخدا» های غیر مسلمان کشف کردند و در اختیار توده ی مردم مسلمان قرار دادند.
البته هدف غالب یا همه ی آنها از این کار این بود که از علی و نهج البلاغه علی توجیهی برای درستی پاره ای از مدعاهای اجتماعی خود بسازند و خود را تقویت کنند. ولی برای آنها نتیجه معکوس داد، زیرا برای اولین بار توده ی مسلمان دانست که سخنان پر زرق و برق دیگران چیز تازه ای نیست، بهترش در نهج البلاغه ی علی است، در سیرت علی است، در سیرت تربیت شدگان علی از قبیل سلمان و ابوذر و عمار است. نتیجه این شد که به جای اینکه علی و نهج البلاغه آنها را «توجیه» نمایند آنها را «شکست» دادند. ولی به هر حال باید اعتراف کنیم که قبل از این جریان، آشنایی اکثریت ما از حدود چند خطبه زهدی و موعظه ای تجاوز نمی کرد؛ گنجینه ای مانند «عهدنامه» مولی به مالک اشتر نخعی را کسی نه می شناخت و نه توجهی می کرد.
/1102101305