گل و گلدون (15) / یا کریم بام کریم

کد خبر: 55418
افسوس که تو را نشناختند!... نمک خوردند و نمک دان را شکستند!... آنان بویی از مهربانی نبرده بودند!... حتّی استاد نامهربان، در مکتب خانه، ادب را به آن ها نیاموخته بود که به پاره ی تن پیامبر(صلّی الله علیه و آله) «مُعِزّ» باید گفت، نه «مُذِلّ»!... و چه قدر این نام به تو می آمد: السلام علیک یا مُعِزَّالمُسلِمین!... سلام بر تو ای افتخار مسلمانان!...
گل و گلدون (15) / یا کریم بام کریم

یاکریم بام کریم!
گرچه نه ضریحی در میان است و نه قبّه و بارگاه، امّا دخیل واژه هایم را به نَخ عبایت می بندم و نام زیبایت را بر زبان جاری می کنم! گرچه دوری از مزارِ کبوترنشان تو، تلخ است و اندوه ناک، امّا برای از تو سرودن و سینه دن پای پرچمت، شیعه، سر از پا نمی شناسد و به نام دل ربایت متوسّل می شود!... 

ما را زمزمه ی ترانه ی مِهر تو کافی است؛ چه باک از بُعدِ منزل!... 
چه باک از سفر روحانی!... 
ترانه ی دلکش حاء سین نون، گره از کار ما می گشاید و فانوس به دست، ما را مهمان خانه ی دردانه ی علی و فاطمه(علیهم السّلام) می نماید!... 

از آن زمان که یادم می آید، مادر برای حاجت های کوچک و بزرگش، روضه خوانی به راه می انداخت. سفره های سبز رنگ از نان و پنیر می انداخت و نام حَسَن را زینت بخش کاسه های شله زرد می کرد!... نمی دانم چرا اما انگار همه چیز رنگ و بوی تو را می گرفت!... 
حتّی این را هم نمی دانم چرا وقتی روضه خوان از تو می گفت، مصیبت کوچه و دَرِ نیم سوخته و چادر خاک آلوده را زمزمه می کرد!... مگر نه این که برای گریز ماجرای تو باید از باران تیر سخن گفت و...     

بگذریم! جواب همه ی سؤال هایم را بعدها فهمیدم و پای منبر، برایت های های گریستم!... 
این را خوب فهمیدم که مهربانی و کرامتِ آسمانی تو، شیعه را تا ابد نمک گیر کرده و اگر امروز نام و نانی در میان است، به بهانه ی همان عاقبتی است که تو باعث خیر آن شدی!... 
افسوس که تو را نشناختند!... نمک خوردند و نمک دان را شکستند!... آنان بویی از مهربانی نبرده بودند!... حتّی استاد نامهربان، در مکتب خانه، ادب را به آن ها نیاموخته بود که به پاره ی تن پیامبر(صلّی الله علیه و آله) «مُعِزّ» باید گفت، نه «مُذِلّ»!... و چه قدر این نام به تو می آمد: السلام علیک یا مُعِزَّالمُسلِمین!... سلام بر تو ای افتخار مسلمانان!... 

مْهرِ مِهرِ افتخار تو را بر سینه، حک می کنم و بوسه ای از روی عشق بر آن می زنم! و درود بر تو می فرستم که دوّمین حجت خدا بر خلق هستی و نخستین نواده ی پیامبر نور و رحمت(صلّی الله علیه و آله)!... 
دست ما را گرفته اید!... تا این لحظه و این مجال، دخیل سبز التماس مان را بر کوبه ی دَرِ خانه تان بسته ایم!... شما را قسم به خاطر ما نه؛ به خاطر دل آسمان، دستمان را رها نکنید!...