خانه ام را سوختند و سوخت جانم،چون عليظـالـمـان بـستـند مـحكـم بـازوانـم،چون عليپـابــرهـنـه ، سـربـرهنـه ، بي عبـا،دركـوچـه هامي كشاندند و پر از خون شد دهانم،چون عليحـرمت سـبط پـيمبـر پيشكش،بـر پيري املحظه اي مهلت ندادند و امانم،چون علياو سوار اسب خود مي تاخت،من هم در پي اشدست بسته ، خسته و گريان،...