بسیاری از عاشقان وطن تا زمانی که شهید شوند، گمناماند. زمانی نامشان بر سر زبان میافتد که جانشان را برای امنیت مردم فدا کردهاند. در این گزارش پای صحبت اطرافیان شهید صیاد خدایی نشستهایم.
شهید سرهنگ پاسدار «حسن صیاد خدایی» که روز گذشته در اقدامی تروریستی به شهادت رسید، از سینهزنان هیأت ریشهدار دلریش و داماد حاج حسین فیضی مداح و پیرغلام اهل بیت(ع) بود.
مادر شهید حجت میگفت: رضا همانند حضرت ابوالفضل(ع) دست نداشت. همانند اباعبدالله(ع) سر نداشت. رضا سوخت. چه بهتر که فردای قیامت نزد حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) سربلندم و بگویم پسری در راه خدا دادم.
بلیط قطار میگرفت و فقط سه چهار ساعتی زیارت میکرد و بعد از زیارت هم راهی راهآهن میشد و به تهران بر میگشت، به اطرافیان میگفت: این زیارتهای سه چهار ساعته خیلی خوبه!
زینب از حاج قاسم پرسید: «پیکر پدرم کی برمیگرده؟» چشمان حاج قاسم را نم اشک پر کرد و در حالی که سعی میکرد اشکهایش را کنترل کند رو به زینب گفت: «به شما قول میدم هر طور شده پیکر پدرتان را برگردانم.»
آمدم تا رسیدم به میدان خراسان. جلویم را گرفتند. گفتند: اسلحه را بده. گفتم: من اسلحه را آنجا ندادم، اینجا بدهم؟! گفتند به فرمان حضرت امام کمیته انقلاب تشکیل شده و همه اسلحهها را باید جمع کنیم...
برادرم به من گفت سریع حرکت کنم ولی من هنوز بند پوتینم را نبسته بودم که دیدم برادرم همراه عدهای دیگر سوار تویوتا شدند و به راننده گفتند حرکت کن. داد زدم من این جا هستم.
حرفهایش ته دلم را خالی کرد، ناگهان بچه از دستم با صورت روی زمین افتاد و بینیاش زخم شد. بدنم می لرزید، گفتم: علی از خدا نمیترسی آنقدر مرا اذیت میکنی؟ هیچ وقت حلالت نمیکنم!
پدرم را درخواب دیدم، انگار میدانست فردا روز عقد من است و ناراحتم. گفت: من تو را میبینم و به یادت هستم و برای عقدت کسی را جای خودم میفرستم تا به دیدنت بیاید. از خواب پریدم و گفتم چه رویایی بود؟ چه کسی میتواند جای پدرم را بگیرد؟