وارث:تاك خويش از گريه هاى نيمه شب سيرآب داركز درون او شعاع آفتاب آيد برونذرّه اى بى مايه اى ترسم كه ناپيدا شوىپخته تر كن خويش را تا آفتاب آيد بروندر گذر از خاك و خود را پيكر خاكى مگيرچاك اگر در سينه ريزى ، ماهتاب آيد برونگر به روى تو حريم خويش را در بسته اندسر به سنگ آستان زن ، لعل ناب آيد برون(اق...