اشعار آیینی ویژه ولادت امام محمد باقر علیه السلام

کد خبر: 51419

وارث :... موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم ...موّاج می شویم و به دریا نمی رسیمپرواز می شویم و به بالا نمی رسیم این بالها شبیه وبالند، ابترندوقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم این چشمهای خیس و تهی دست شاهدندبی تو به جلوه زار تماشا نمی رسیم تا بی کرانه های حضور خدائی اتپر می کشیم روز و شب اما نمی رسیم باشد اگر تمام جهان زیر پایمانحتی به خاک پای تو آقا نمی رسیم این حرف ها نشانه‌ی تقصیر فهم ماستحیران شدن میان صفات تو سهم ماست دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری!از مرز عقلهای زمینی فراتری ای بی کرانه! لا یتناهی است وصف توآئینه‌ی صفات الهی است وصف تو مبهوت جلوه های جلالت کمیت هاکی می رسد به درک کمال تو بیت ها ای باشکوه از تو سرودن سعادت استاین شعرها بهانه‌ی عرض ارادت است هفت آسمان به درک حضورت نمی رسدخورشید تا کرانه‌ی نورت نمی رسد محراب را که عرصه‌ی معراج می کنیجبریل هم به گرد عبورت نمی رسد چشم مدينه مات سلوک دمادمتبوي بهشت مي وزد از خاک مقدمت محو خودت تمام سماوات می کنیاز بسکه عاشقانه مناجات می کنی آقا کلیم طور تمنا شدیم و بعددلتنگ چشمهای مسیحا شدیم و بعد مثل نسيم در به در کوچه ها شديمبا چهره‌ی محمدی ات آشنا شدیم ای مظهر فضائل پیغمبر خداآئینه‌ی شمایل پیغمبر خدا شايسته‌ی سلام و تحيّات احمدياحيا کننده‌ی کلمات محمدي نور علی و فاطمه در تار و پود توستشور حسین و حلم حسن در وجود توست قرآن همیشه آینه‌ی تو انیس توستتفسیر بی کران معانی حدیث توست قلبش هزار چشمه‌ی نور و معارف استهر کس به آيه اي ز مقام تو عارف است روشن ترین ادلّه‌ی علمی است سیره اتوقتی که حجّتند به عالم عشیره ات هر کس که تا حضور تو راهی نمی شودعلمش به جز زیان و تباهی نمی شود هر قطره که به محضر دریا نمی رسدسر چشمه‌ی علوم الهی نمی شود بی بهره است از تو و انفاس قدسی اتاندیشه ای که لا یتناهی نمی شود جابر شدن زراره شدن با نگاه توستآقای من اگر تو نخواهی نمی شود کون و مکان اداره شود با اراده اتعالم دخیل بسته به نعلین ساده ات فردوس دل اسیر خیال تو می شودآئینه محو حسن جمال تو می شود دریاب با نگاه رحیمت دل مراوقتی که بی قرار وصال تو می شود یک شب به آسمان قنوتت ببر مراتا بی کرانی ملکوتت ببر مرا سائل کنار ساحل لطفت چگونه استدستان با سخاوت دریا نمونه است من را که مبتلای خودت می کنی بس استاصلاً مرا گدای خودت می کنی بس است قلب مرا ز بند تعلق رها و بعددلبسته‌ی خدای خودت می کنی بس است در خلوت نماز شبت مثل فاطمهشایسته‌ی دعای خودت می کنی بس است شبهای جمعه سمت مدینه که می بریدلتنگ کربلای خودت می کنی بس است امشب برای ما دو سه خط از سفر بگواز کاروان خسته و چشمان تر بگو روزی که بادهای مخالف امان ندادهفت آسمان به قافله ای سایه بان نداد خورشید بود و سایه‌ی شوم غبارهاخورشید بود همسفر نیزه دارها دیدی به روی نیزه سر آفتاب را دیدی گلوی پرپر طفل رباب را دیدی عمود با سر سقا چه کرده بودتیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود در موج خيز شیون و ناله دویده ایتا شام پا به پای سه ساله دویده ای گلزخمهاي سلسله يادت نمي رودهرگز غروب قافله يادت نمي رود هم ناله با صحیفه‌ی ماتم گریستییک عمر پا به پای محرم گریستییوسف رحیمی... اي خضر مست ميكده ي چشمه ي حيات ...سرچشمه ي تمامي انديشه هاي ناب دانش پژوه مدرسه ي عشق بو تراب اوصاف پاكتان چقدر بي نهايت است!يك خط ز مدحتان شده موضوع صد كتاب  شك كرده ايم! اهل زمين باشي اي عزيز اي جلوه ي جلال خدا در پس حجاب  امشب دوباره حضرت خورشيد اهل بيتاز ماوراي فاصله ها بر دلم بتاب  ما را دعا كنيد همين لحظه از بهشتآقا دعايتان همه دم هست مستجاب  اين چهره ي سياه مرا هم نگاه كنشايد به ياد آوريم در صف حساب  من از پل صراط جزا با نگاهتان...... مانند باد مي گذرم تند و پر شتاب ساعي ترين مدرس آداب زندگيشيوا سخن، مفسر آيات بندگي  قله نشين دانش و دين، اي طلايه داركاوشگر رموز سماوات كردگار  تيغ كلام نغز شما در مناظرهپِي كرده است مركب دجال روزگار  هر كس كه خواست پيش شما قد علم كندگشته ميان معركه ي بحث تارومار  كوه بزرگ حادثه را بر زمين زديانگشت بر دهان شده اين چرخ كجمدار  اين چه تواضعي ست امام فرشته ها!داري به پاي خويش دو نعلين وصله دار  آقا شما كه واسطه ي فيض عالميدحيف است مانده ايد در اين شهر بي بهار  اي كاش سمت كشور ما هم مي آمدي پس لا اقل به خانه ي قلبم قدم گذار  اي خضر مست ميكده ي چشمه ي حياتمن تشنه ام‌‌ـ شبيه خودت ـ تشنه ي فرات  آموزگار مبحث جغرافياي ديناستاد فقه و خارج دانش سراي دين  دار و ندار زندگي ات را تو ريختيتا آخرين دقايق عمرت به پاي دين  از ابتداي كودكي ات خونجگر شديزخم زبان و طعنه شنيدي براي دين  با خشت خشت اشك نماز شب شمامستحكم است تا به ابد پايه هاي دين  اي يادگار كرب و بلا، زير كعب نيسهمي عظيم داشته اي در بقاي دين  ديدي سر بريده ي عباس را به نيبر شانه ي كبود نهادي لواي دين  از ناي زخم خورده تان مي رسد به گوشدر مجلس يزيد، صداي رساي دين با اشك و آه، شعله به آيينه مي زديعمري به ياد كرببلا سينه مي زديوحید قاسمی... بر لب ساحلی که جا ماندم ...بر لب ساحلی که جا ماندمشادم از اینکه که کشتی ام آمدباید امشب به آسمان برومچون که ماه بهشتی ام آمد**باید این شهر را مناره کنیمآسمان را پر از ستاره کنیمیا من ارجو لکل خیر بیاتا به سمت شما اشاره کنیم**خبر تازه اینکه کفر اینجاتوی این شهر می شود تقدیسآن طرف عده ای فرشته نماتازه دارند می شوند ابلیس**گرچه خون کرده اند بعضی هادل این ماه آسمانی راولی این ماه صاحبی داردکه زمین می زند کسانی را**گرچه آغاز شعر امشب راگله از دست ناکسان کردیمبگذریم ماه، ماه علی استبه علی واگذارشان کردیم**روی بال فرشته های خداهمصدا با دعای ماه رجببفرستید با ملائک عرشصلواتی به وسعت امشب**شب میلادهایمان مثلشب دلدادگی، شب وصل استاین بهاری که از خدا داریمیک بهار چهارده فصل است**آری امشب که جشن می گیریمشب میلاد فصل پنجم ماستگل بریزید روی خاک بقیعکه بقیعش بهشت مردم ماست**اسمتان مثل اسم پیغمبردر میان نوشته های خداستنامتان هم همیشه در همه جاذکر خیر فرشته های خداست**چهارمین میوه ی دل حیدرچهارمین نور چشمی مادرجابر آورده پیش محضرتاناشتیاق سلام پیغمبر**از پدر هیبت حسینی رادر رگ و خون و جان و تن داریداز طریق سیادت مادرسیرت و صورت حسن دارید**آب یعنی که روشنایی علمعلم یعنی که نور پاک شماپس عصا را شما زدی بر آبتا گذر کرد حضرت موسی**حرف حرف کلامتان آقاروی دلها طبیب می ریزدقوم جابر به شوق می آیداز درختی که سیب می ریزد**نامتان را به زیر لب می بردکه به آتش پرید ابراهیمگوشه ای از شکوه نور شماستملکوتی که دید ابراهیم**بی ولای علی و مهر شمافایده ای نمی کند ایماندین چه چیزی است جز ولای شمایا چه چیزی است جز محبتتان**وقتی از کوچه ها عبور کنیدکوچه از شوق می شود دریابس که در وصفتان به هم گفتنداشبه الناس به رسول خدا**با سرشک شما شروع شدهخط سرخ غروب های مناچشمتان گریه می کند هر شبپای گودال عصر عاشورا**کربلا کربلا سفر کردیداز دل شام هم گذر کردیدای مسافر چگونه این همه راهبا سر روی نیزه سر کردید؟**پیش رأس بریده در آن شببا رقیه پدر پدر کردیدآه از آن ساعتی که گذشتبه رقیه، به سر نظر کردیدرحمان نوازنی ... نوری آمد وجود من گم شد ...نوری آمد وجود من گم شدچشم من باز پر تلاطم شدشرشر اشک روی گونه ی منشد سرازیر و قدر یک خم شدگریه از شوق چه صفا داردشب میلاد نور پنجم شداشک اذن دخول ما بود ودر که وا شد دمِ تبسم شدمحرم اهل بیت اگر شده ایمهمه از یک دعای خانم شدشکر، یا فاطمه و یا فاطرشکر، هستم غلام تو باقردر رحمت دوباره وا شده استمیزبان دلم خدا شده استبار دیگر میان بیت وحیآیه ی نور رو نما شده استسجده ام را کسی نماند که ندیدسِرّ توحید بر ملا شده استدسته های فرشته می بینمدر مدینه برو بیا شده استپشت یک خانه ای شلوغ شدهخبری بین کوچه ها شده استرنگ پنجم به روی بوم آمدحضرت باقر العلوم آمدنذر چشمان تو جوانی منبه فدای تو زندگانی منزیر پایت بگو که سر بزندهر کسی خواست از نشانی منعرض تعظیم پیش قد تو شدعلت قامت کمانی منمن ندارم که هیچ چیز از خودهمه از توست هستِ فانی منهست " آقا مرا دعایم کن "از دعاهای آسمانی مندر هوای شما نفس زده امغصه ها را ز سینه پس زده امتو همان چشمه سار عرفانیفصل سبز بهار عرفانیدر مقام رفیع اخلاقیجلوه گاه مدار عرفانیای سر آمد به علم و دانش هاسخنت پر ز بار عرفانیچه احادیث که به جا ماندهاز تو آموزگار عرفانیقبل تو این چنین ظهور نبوددر میان تبار عرفانیجایگاه علوم و دانش توشاهکاری به آفرینش تومی شود سائل درت باشمزائر کوی مادرت باشممی شود در هوای خاکی توپر زنم من کبوترت باشممی شود در بقیع، غربت محضسر قبر منورت باشمیاد آن خاطرات کودکی اتروضه خوان در برابرت باشمیاد طفلی دو ساله بودن توو اسیری خواهرت باشممعجر عمه های تو بردندو شما را چقدر آزردندرضا رسول زاده... وقت عشق است چشم تر بدهيد ...وقت عشق است چشم تر بدهيدشمع ها مژده ي سحر بدهيد كار دل گير يك نگاه شماستبر مناجات من اثر بدهيد از شلوغي شهر بيزارمكوچه ها فرصت گذر بدهيد دوست دارم به اوجتان بپرمبي قرارم كه بال و پر بدهيد مي نشينم كنار در بي تابتا به پاهاي من خبر بدهيد راه باز و مسير بي خطر استتوشه بردار موقع سفر است سفري تا ديار دلبرهاتا زمين بهشت پرورها سفري تا نهايت مستيدر طواف حريم ساغرها آسماني ترين شديم اينجاپا به پاي پر كبوترها خانه ها را ببين همه از دمشاخه ي ياس روي سر درها اين مدينه است شهر پاك و زلالچشمه سار تمام كوثرها اين مدينه است مركزيت نور استتربت قبر چهار حجت نور است يك زيارت كنار ابر بهاريك بقيع است و زائران بسيار بالهاي فرشته ها فرش استقدري آهسته تر قدم بردار يك قدم بيشتر نمانده وليبه در بسته خورده ايم انگار از همين جا دخيل مي بنديمپشت اين پنجره همين ديوار مگر امشب شب ولادت نيستشمع روشن كنيد دور مزار ذات غيب خدا شده ظاهردر جمال محمد باقر آمدي اي امام پنجم ماآمدي اي يگانه بي همتا برفها آب شد زمين خنديداز بهار تو اي گل زيبا علم را آمدي كه بشكافيمثل كشتي به سينه ي دريا تا ابد آسمان آبي تومي زند سايه بر سر دنيا تو در اين صفحه هاي خالي دلنقش ها مي زني به رنگ خدا جوهر بندگي است در قلمتغير توحيد نيست در قلمت اي به دوشت هميشه رايت علمدر بيان تو واقعيت علم روي منبر كه درس مي داديزير دِيْن تو رفت نهضت علم روز اول به اذن حضرت حقشاهكار تو بوده خلقت علم عقل ما قد نمي دهد هرگزبه مقام تو اي حقيقت علم بي فروغ تو مي رود از دستهمه ي اعتبار دولت علم تا كه نور كلام تو جاري استگلشن دين هميشه گل كاري است اي سرآغاز ناب ماه رجبوي شروع كتاب ماه رجب با غروب جمادي الثانيسر زدي آفتاب ماه رجب اشكهاي تو لحظه ي ميلادشده عطر و گلاب ماه رجب عكسي از حسن كبريا هستيجاي تو قلب قاب ماه رجب يك مناجات بر لبم بنويسدر شب مستجاب ماه رجب در هواي خدا رهايم كنبيشتر با خود آشنايم كن تو كه بر چشم خلق جا دارينوري و جلوه ي خدا داري شاخ شمشاد حضرت سجادريشه در باغ هل أتي داري ثمر نخل احمدي كه نسبز حسين و ز مجتبي داري پسر سيد البكاء هستيسرگذشتي پر از بلا داري يادگاري ز لاله هاي عطشبر دلت داغ كربلا داري تو غروب سپيده را ديديعمه ي قد خميده را ديدي همه جا گرد غصه پاشيدندبا سر تيغ و نيزه گل چيدند دستهاي سياه بر سر توسنگهاي كبود باريدند چشم هايي كه گريه مي كردندسيلي و تازيانه مي ديدند مردم كوچه ي يهودي هادور سرها مُدام رقصيدند بي ابوالفضل كودكان يتيمروي خشت خرابه خوابيدند  اين همه غم كه بر سرت آمدكودكي تو را رقم مي زدعلی صالحی... سَیِّدی باقرالعلومی تو ...یک سبد یاس در بغل دارمآسمانی پر از غزل دارم بی خودی شاعرم نکردی کهبه سرم شور لم یزل دارم بار دیگر گرفت دستم راطبع شعری که از ازل دارم غزل از جنس لیلی و مجنونمثنوی های بي مثل دارم مطلع هر قصیده ام اين شددلبری ناب و بی بدل دارم من و قربانی مرام تو؟دم "أحلی من العسل" دارم من بر آنم که قید غم بزنمو برای شما قلم بزنم مَثَل صبح صادقی آقاروشنی مشارقی آقا مددی یا محمد بن علی ولی الله لایقی آقا با کلامت مرا مسلمان کنکه تو قرآن ناطقی آقا "جابر" از محضرت تلمذ کردتو بزرگ نوابغی آقا تو که خلق "زراره" ها کردیگردن من که خالقی آقا تو خودت شاهدی که میخوانمروز و شب "لاأفارق" ی آقا عالِمُ السِرِّ فِی النّجُومی توسَیِّدی باقرالعلومی تو ما مقلد تو مقتدای ماما مصفا تویی صفای ما همه هستی ما برای شمانوکری شما برای ما یا من أرجوه بحق "ماه" رجبگره خورده به تو دعای ما مادرت دختر کریم خداتو خودت حجت خدای ما نفس تو حیات می بخشدنوه ی شاه نینوای ما تربتت گرچه خاکی است اما درگهت باب التجای ما تو خودت قول داده بودی که ...پس چه شد إذن کربلای ما نه فقط پیر شیعیان هستیبلکه آقا تو روضه خوان هستی کربلا کرب و البلا دیدیغم و اندوه بچه ها دیدی سوی گودال رفتی آقاجانو "ذبیح من القفا" دیدی کربلا غصه ها عذابت دادخواهری زیر دست و پا دیدی روی نی راس سیدالشهداروی نی گیسوی رها دیدی کوچه پس کوچه های کوفه وشامعده ای در برو و بیا دیدی تا میان خرابه هم رفتیگریه های رقیه را دیدی بی گمان ذره ذره جان دادیسر و تشت و پیاله تا دیدی خاطراتی به سینه ات باقی ستگریه هایت ز غربت  ساقی ستعلیرضا خاکساری... باقر بقای علم لدنِّیِ مصطفاست ...باید به فکر قافیه های جدید بوددر شهر غمزده به هوای امید بود باید به مثنوی پر و بال عقاب دادشوری برای خلقت یک انقلاب داد باید تلنگری به تکاپوی سینه زدبا بیت های شعر پلی تا مدینه زد باید سراغ زمزمه ای عاشقانه رفتدر جستجوی شوق به هر بی کرانه رفت باید برای فصل رجب واژه آفریدشاید هوای وصل و طرب سوژه ای جدید ماهی که مات روشنی اش میشود نجومراهی به سمت یا علی از باقرالعلوم نفسی که شد نَفَس نَفَسش بی حد و عددبا دیدن هلال رجب یا علی مدد پای رجب رسیده به شهر نوشته هاگل شد تمام گفته و گل شد شنفته ها تسبیح عاشقیِّ دل شاد یا علیستسُبّوح حمد حضرت سجّاد یا علیست نور مبین ذات خدا در زمین ببینآمد اصول دین پسر زین العابدین باقر بقای علم لدنِّیِ مصطفاستباقر بنای نام علی با همان صفاست باقر شکوه عاشقیُّ و عشق خالق استدار و ندار سینه ی پرشور صادق است باقر نمای تشنگی و نای زندگی ستاوج غم و عروج تولّا و بندگی ست پرورده ی نیایش شبهای نافلههمبازی سه ساله ی همپای قافله یادآور حماسه ی عباس در نبردتیرش جواب طعنه شد و قلب فتنه سرد شرحی برای درک معانیِّ فاطمهراهی به سوی ربُّ و مبانیِّ زمزمه حُبّش کلید برتری محشریِ ماستنامش زمینه ی نفس حیدری ماست ای شاهد شهادت گلهای آفتاباشک دو چشم کودکی ات مات مشک آب یادت نمی رود سفر پای نیزه هادیدار قتلگاه و وداع با جنازه ها برگ گل و فشار غل و طعنه و عذاببزم می و جفای نی و مجلس شراب تو روضه های آه رباب و سکینه اییک کربلا عذاب و عطش در مدینه ای آن روز شعله آمد و سوزاند خیمه گاهامروز مانده قبر تو بی شمع و بارگاه اصلاً سقیفه آمده همواره لج کندمحتاج شیعه را به دعای فرج کند آقا بیا که آمدنت آرزوی ماستعمریست بغض دوری تو درگلوی ماستحسین ایمانی ... عشق آمد و مقابل من دفتری گشود ...عشق آمد و مقابل من دفتری گشودمرغ دلم بهانه گرفت و پری گشود بال و پری زدم به بلندای آسماناز لطف خود خدای کریمان دری گشود احرام سرخ بر تن من بود و ناگهاندیدم که روبه روم در اخضری گشود در آن طرف تمامی عالم بهشت بودیک لحظه نور، پرده زیباتری گشود بر روی دیدگان پر از التماس منباری تعال چهره یک سروری گشود به به چه سروری که مَلَک مست بوی اوجمعی ز انبیاء همه مبهوت روی او نامش محمد است و لقب باقرالعلومعالِم ترین رجال عرب باقرالعلوم در روز اولي که قدم در جهان گذاشتگردیده است فخر رجب، باقرالعلوم تا اینکه می برم به زبان نام اطهرششیرین شود دهان چو رطب؛ باقرالعلوم تابنده تر ز او نبود کس میان روززیباترین ستاره شب باقرالعلوم روح عبادت از پدرش زین العابدیناز عم خود گرفته ادب باقرالعلوم جابر کمی ز علم شما ارث برده استیک قطره ای ز جام شراب تو خورده است قامت قیامت و رختان محشری بودزور میان بازویتان حیدری بود احساستان ز برگ گلی هم لطیف تراحسان و لطفتان بخدا مادری بود داروی دردهای بشر خاک پایتانآب دهان اطهرتان، کوثری بود دوم محمدی و علی عاشقت شدهجانم فدای نام تو، پیغمبری بود ایمان و زهد و جود و عبادت به یک طرفعلم خدائیت طرف دیگری بود باشی حسینی و حسنی باقرالعلومخوانم، فقط تو عشق منی، باقرالعلوم مولا! نفس زدی و دوعالم درست شداز آن گِل وجود تو آدم درست شد بس که شما میان منا ناله کرده ایاز گریه تو چشمه زمزم درست شد از تار و پود و رشته پیراهن عزاتبالای هر حسینیه پرچم درست شد در ماجرای پر غم وادی کربلااشکت چکید و قطره شبنم درست شد بانی روضه های عطش! با حمایتتسینه زنی ماه محرم درست شد هرکس که روضه ای ز شما گوش می کندیک جرعه می ز دست شما نوش می کند آقا عنایتی بده بر سینه ناله راپر کن ز داغ کرببلا این پیاله را ای باغبان ساقه شکسته به ما بگوداری به باغ سینه غم چند لاله را یا حضرت غریب بمیرم برای توطی کرده ای چگونه تو این چند ساله را دیدی که رأس جد غریبت به نیزه شددیدی به چشم خود شب غسل سه ساله را دارم به سر زیارت قبر بقیعتانامضا بزن به دست خودت این قباله را یا رب تو دیده را ز غمش پر ز آب کنما را غلام حضرت باقر حساب کنميلاد يعقوبی... قبر تو بارگاه توحید است ...خشکی ام رفت و وصل دریا شدسردی ام رفت و فصل گرما شدفارغم از خودم خدا را شکرآسمانی شدم خدا را شکرآمدی و دلم نجات گرفتباز هم مرده ای حیات گرفتای حیات مجدد دنیادومین یا محمد دنیایا من ارجوی آستان لبمپنجمین رکعت نماز شبمای که تنها خدا شناخت تو رامثل بیت الحرام ساخت تو راقافیه های بیت ما تنگ استدر مقامت کمیت هم لنگ استای نسیم پر از بهار حسینحسنی زاده تبار حسینقبله مردم مدینه توییحسن دوم مدینه توییای ظهور پیمبر اکرمحاصل وصلت دعا و کرممادرت دختر کریم خداپدرت حضرت کلیم خداوسط هفته ها برای منیالتماس سه شنبه های منی سر شب فکر نور تو بودمفکر شب های طور تو بودمخواب سجادهٔ تو را دیدمصبح دیدم کنار خورشیدمای نماز پر از قنوت حسنحاصل چلهٔ سکوت حسنتو تولای دفترم هستیقسم نون والقلم هستیتکیه بر بال جبرئیل زدیمزرعه داشتی و بیل زدیبهترین میوهٔ تو ایمان بودگندم کال تو پر از نان بودبی تو این حوزه ها کمال نداشتمیوه ای غیر سیب کال نداشتوقت آن است اجتهاد کنیبی سواد مرا سواد کنیوقت آن است منبری بزنیحرف یک حرف بهتری بزنیعِلم را باز هم شکاف دهیدر کلاست مرا طواف دهیاگر علم تو را حساب کنندزندگی تو را کتاب کنندعلم و اخلاق می شود با همآدمی می کند بنی آدم***پر جبریل زیر پای تو بودگردن آویز بچه های تو بودمیوهٔ بهتر از رطب سیب استباعث التیام تب سیب استفاطمه سیب جنت الاعلاستپس شفای تب تو یا زهراستچه کسی گفته بی مزاری تویا چراغ حرم نداری توقبر تو بارگاه توحید استشمع بالاسر تو خورشید استچه کسی گفته سایبانت نیستصحن در صحن آسمانت نیستعرش که آسمان نمی خواهدنور که سایبان نمی خواهدتو خودت سایبان دنیاییبهترین آسمان دنیایی***مردی از خانوادهٔ خورشیدامتداد غم امام شهیدانعکاس صدای عاشوراستروضه های غروب مناستمرد سجاده، مرد نافله هامرد شب زنده دار قافله هامردی از جنس آیه تطهیرخستگی های بردن زنجیرهم سفر با ستارهٔ غم هاست«کربلا زاده» محرّم هاستهم نژاد امام بی کفناندومین مرد کاروان زنانراه طی کردهٔ بیابان هاقدم زخمی مغیلان هایاد خون طپندهٔ گودالخنده های زنندهٔ گودال***زخم بال و پر کبوترهاپا به پای اسارت سرهابغض غمگین عصر عاشوراگریه پشت پای معجرهاغیرت دست بسته محملشاهد التماس دخترهاکوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جاهم رکاب صدای حنجرها***برگ سبزی است با نشانهٔ سرخکودک زیر تازیانهٔ سرخطفل رفته، خمیده برگشتهباغ گل رفته چیده برگشتهآفتاب کمی غروب شده ستگل یاس بنفشه کوب شده ستآشنای صدای سلسله هاستسوزش ناگهان آبله هاستاو که آیینهٔ محرم بودگریه هایش به رنگ ماتم بوداز ستاره گرفته تا شبنماز بنفشه گرفته تا مریمهمه محو صدای او هستندپای مرثیه های او هستندعلی اکبر لطیفیان ... تو خلــق را مطاعـی و خلقت مطیع تو ...تو خلــق را مطاعـی و خلقت مطیع تو برتــر ز اوج وهــم، مقــام رفیــع تـو پیـران عقـل یکسـره طفـلِ رضیـع تـو فـردوس گشتـه خـاک‌نشینِ بقیـع تـو «میثم» اگـر قصیـده سرای شما شده مشمول بذل و لطف و عطای شما شدهغلامرضا سازگار... دلم پر مى ‏زند امشب براى حضرت باقر ...دلم پر مى ‏زند امشب براى حضرت باقر كه گویم شرحى از وصف و ثناى حضرت باقر ندیده دیده ى گیتى به علم و دانش و تقوا كسى را برتر و اعلم به جاى حضرت باقر ز بهر رفع حاجات و نیاز خویش گردیده سلاطین جهان یكسر گداى حضرت باقر زبان از وصف او لكن، قلم از مدح او عاجز كه جز حق كس نمى ‏داند بهاى حضرت باقر نزاید مادر گیتى ز بهر خدمت مردم به جود و بخشش و لطف و سخاى حضرت باقر به ذرات جهان یكسر بود او هادى و رهبر كه جان عالمى گردد فداى حضرت باقر برو كسب فضیلت كن چو مردان خدا اى دل ز بحر دانش بى منتهاى حضرت باقر اگر گردد شفیع ما بنزد خالق یكتا بهر دردى شفا بخشد دعاى حضرت باقرژولیده نیشابوری... ای شیعــه را به مهر شما اقتـدارها ...ای شیعــه را به مهر شما اقتـدارها مـاه رجــب گرفتـه ز تــو اعتبارها خورشید بر درت یکی از جـان‌نثارها گردنــد دور کـوی تـو لیـل و نهارها هر لحظه در بقیع تو صد کاروان دل است هـر جا، روم مزار توأم شمع محفل است من کیستم که خاک سرای شما شوم؟ لب واکنـم، قصیـده سـرای شما شوم یـا مفتخـر بـه مدح و ثنای شما شوم باشـد کـه تـا گـدای گدای شما شوم لال است در ثنای تو مـولا زبان من تو وصف خود بگوی ولی با زبان منغلامرضا سازگار... ای اصـل دیـن ولای تـو یا باقرالعلوم ...گاهی به عرش زمزمۀ حکمتش به گوش گاهی به باغ، بیل کشاورزی‌اش به دوش گه بـا کلام داده بـه اهـل کمـال، نوش اهل کلام یکسـره در محضـرش خموش دریا ز چشمـۀ دهنش موج می‌زند آیات وحی در سخنش موج می‌زند ای اصـل دیـن ولای تـو یا باقرالعلوم وی ذکـر حـق ثنـای تـو یا باقرالعلوم وی عرش، خـاک پای تـو یا باقرالعلوم جـان جهـان فــدای تـو یا باقرالعلوم مهر تو جان جان صلات و صیام من پیوسته وقف تو، صلوات و سلام منغلامرضا سازگار... سر تـا قدم تمام، حسین است این پسر ... جدش بوَد حسین و، حسن جد دیگرش سجـاد بـاب و بنـت حسـن نیز مادرش دانشــوران دهــر، همـه بنــدۀ درش جاری ز لعـل لب همه‌جا درّ و گوهرش بگذاشت پا به عالم هستی، سرم فداش تنها نه جان و سر، پدر و مادرم فداش در قدر و در مقام، حسین است این پسر سر تـا قدم تمام، حسین است این پسر در علم و در قیام، حسین است این پسر آیینـــۀ امـــام حسین است ایـن پسر بستـان حکمـت ازلی در ضمیر اوست دانش به هر کجا که نهد پا، سفیر اوست غلامرضا سازگار... خواهم امشب باز شیدایى کنم ...خواهم امشب باز شیدایى کنماز در رحمت تمنّایى کنمتا شوم دور از تمام هرچه زشتخواهم امشب باز شیدایى کنمگرچه خوارم، دم ز گلها مى ‏زنمیاد گل، یاد گل آرایى‏کنممدت کوتاه عمر خویش راصرف خدمت نزد مولایى کنماز همین کوتاه خدمت، تاابدزندگى در لطف و آقایى کنمآمدم نوشم مى‏از شیر و رُطببر در میخانه ماه رجباى رجب میخانه حیدر تویىمِى تویى، باده تویى، ساغر تویىطعم تو گردیده احلى من عسلگوشه‏اى از وسعت کوثر تویىراه درک لیلةالقدر علىبهر شیعه تا صف محشر تویىماه شعبان بر تو کرده اقتداباعث توفیق پیغمبر تویىمطلعت زیباترین روز خداستمیزبان حجت داور تویىحسن مطلع در تو باشد لطف یارشد رخ زیباى باقر آشکاراو شعیب عترت پیغمبر استباقر دریاى علم داور استمفتخر بر نام او هستیم مااین کلام یک امام و رهبر استاول خیر آخر خیر اصل خیراین محمد، سفره دار کوثر استبى روایاتى که از او آمدهدین ما تا روز محشر ابتر استسائل علمش مراجع گشته اندوسعت علمش ز هرکس برتر استاو که باشد بهترین مولاى منمادرش شد فاطمه بنت الحسنمادرش از فاطمه تصویر داشتدربرش آئینه تقدیر داشتپاکتر از آب زمزم خُلق اورزق و سهم از آیه تطهیر داشتاو که باشد دختر بیت کریمحُسن بابایش در او تأثیر داشتنِى به دامانش گرفته کودکىاو به دامان خضر راهى پیر داشتتا کند مارا غلام درگهشدر نگاه چشم خود زنجیر داشتما غلام حضرت باقر شدیمبر مَرام غیر او کافر شدیمجواد حیدری... در مدیح صادر اول امام پنجمین(علیه السلام) ...اى ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنه زن و اى ز ماه روى زیبا مهر را رونق شکنهمچو من هر کس رخ و قد تو بیند تا ابد فارغ است از دیدن خورشید و از سرو چمنگر خرامى صبحدم در طرف باغ اى گل عذار غنچه از شرم دهانت هیچ نگشاید دهناى تو شمع انجمن از فرط حسن و دلبرىهر کجا دارند خوبان دو عالم انجمننسبت حسن تو با یوسف نشاید داد از آنک صد هزاران یوسفت افتاده در چاه ذقنچشم جادویت نموده شرح بابل مختصر بوى گیسویت شکسته رونق مشک ختنکى توانم کرد وصف و چون توانم داد شرح ز آنچه عشقت مى کند اى نازنین با جان منبس بود طبعم پریشان از غم زلفت مگربا خیال قد رعنایت کنم موزون سخندر مدیح صادر اول امام پنجمین(علیه السلام) کش بود مدّاح ذات ذوالجلال ذوالمننشبل حیدر سبط پیغمبر خدیو انس و جانمخزن علم النبیّین کاشف سرّ و علنحضرت باقر ضیاى دیده خیرالنسا حامى شرع رسول الله هوادار سننجلّ اجلاله توانایى که گر خواهد کنى روز، شب، خورشید، مه، افلاک، غبرا، مرد و زندى به یک ایماى او گردد بهار و خار، گل بلبل و قمرى شوند از امر او زاغ و زغنبى ولاى آن گل گلزار دین نبود، اگر لاله خیزد در چمن یا سبزه روید از دمنکوى او چون خانه حق قبله اهل یقین اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و محنهم به آدم شد مغیث و هم به نوح آمد معین هم به عیسى گفت: کلّم هم به موسى گفت: لنمن چه گویم وصف ذاتش جز که عجز آرم به پیش درّ دریاى حقیقت را که مى داند ثمن؟صغیر اصفهانی... صفای طیبه دارد صفای ماه رجب ...صفای طیبه دارد صفای ماه رجب که عالمی شده مست از دعای ماه رجب ولادت سه امام و رسالت نبوی فزوده بربرکات و صفای ماه رجب مقام و منزلتش نیست کمتر از رمضان بلند باد شکوه نوای ماه رجب بخوان ترانه یا ذوالجلال و الاکرام که مشکلت بگشاید خدای ماه رجب به روز اول این مه ولادت باقر شدست موجب عز علای ماه رجب به روز دهم امام جواد آمده است به پاسداری رحمت سرای ماه رجب به سیزدهم مه از فروغ روی علی   جلا گرفته رخ دلگشای ماه رجب به بیست و هفتم مه بعثت رسول خدا به حق شده سبب اعتلای ماه رجب بخوان نماز و مناجات کن به خلوت شب که بهرمند شوی از عطای ماه رجب شبی خوش است(کلامی) برات می بخشند به حرمت صلوات و دعای ماه رجبولی الله کلامی زنجانی... شادی اجداد و اولاد امام باقر است ...گلشن توحید، آباد امام باقر است مرغ دل در هر نفس یاد امام باقر است در تجلّی نور ارشاد امام باقر است شادی اجداد و اولاد امام باقر است مژده یاران عید میلاد امام باقر است کعبه ی دل روح قرآن جان زین العابدین سر زده در اوّل ماه رجب ماهی تمام کافتابش آورد هر صبح دم عرض سلام کنیه بوجعفر لقب یاقر محّد شد به نام قطره ای از چشمه ی علمش علوم خاص و عام نجل پیغمبر امام ابن امام ابن امام رهنمای راستان و پیشوای راستین کیست این مولود انجم را چراغ انجمن عارف بودو نبود و واقف سرّ و علن بحر بی پایان علم ذات حیِّ ذوالمنن جابر آورده سلامش از رسول مؤتمن باب او ابن الحسین و مام او بنت الحسن جدّه اش زهرا و جدّش رحمةٌ للعالمین روی او رذوی خدا خوی محمّد خوی او سجده آرند آسمانی ها به خاک کوی او از حسین و از حسن دارد ملاحت روی او لاله های باغ جنّت مست عطر بوی او نخل طوبی سرو رعنای کنار جوی او طوطی آن نخل، میکاییل و جبریل امین اختر برج حسن! خورشید سرمد زاده ای بر علیّ بن الحسین امشب محمّد زاده ای خود سپهر عصمت و ماه مؤیّد زاده ای جان، نثار دامنت روح مجرّد زاده ای احمدی دیگر برای آل احمد زاده ای آسمان امشب نهاده پای بر چشم زمین از خداجویان عالم بنده ی درگاه تو ای صراط مستقیم کلّ خلقت، راه تو وی فراتر از ثنای خلق قدر و جاه تو آفتاب وحی روی خوب تر از ماه تو مخزن اسرار غیب حقّ دل آگاه تو منطقت علم الکتاب و مکتبت علم الیقین سنگ اگر خاک تو گردد طوتیایش می کنی مس چو اکسیر از تو خواهد کیمیایش می کنی دست گمراهی چو گیری رهنمایش می کنی هر کجا بیگانه بینی آشنایش می کنی دشمن ار دشنام گوید تو دعایش می کنی با کلامی جانفزا و با بیانی دلنشین گاه از صوت مناجاتت ملایک در خروش گاه اهل آسمان ها را کلامت دُرّ گوش گه زاشگ دیده آری بحر رحمت را به جوش گه جواب نیش دشمن را دهی پاسخ به نوش گاه مانند کشاورزان بود بیلت به دوش ریزدت پیوسته مروارید غلطان از جبین ای گرفته وام خورشید جهان آرا ز تو ای عیان خُلق رسول و عصمت زهرا زتو ای مزین کوه و دشت و دامن صحرا زتو ای هدایت تا قیام محشر کبری زتو ای زیارتنامه ی جانسوز عاشورا زتو شور عاشورات پیدا در کلام آتشین محفل قدّوسیان را از تو باشد ذکر خیر با تو دائم اُنس دارد جنّ و اِنس و وحش و طیر کرده ای از دامن سجّاده تا معبود سیر مست فیضت آشنا و محو گفتار تو غیر از تو زیبا قصّه ی ناب عزیز است و عُزیر سینه ات دریای علم اوّلین و آخرین تا تو را پیوسته در آغوش جان دارد بقیع از تن پاک تو روح جاودان دارد بقیع گر چه از خورشید گردون سایبان دارد بقیع ناز هر شب بر چراغ آسمان دارد بقیع سایه ی رحمت به فرق انس و جان دارد بقیع خلق رو آرند سویش از یسار و از یمین من کی ام مدحت سرای خاندان عصمتم هر که هستم خاک پای خاندان عصمتم سر خوش از جام ولای خاندان عصمتم بلکه مرهون عطای خاندان عصمتم "میثم" دار بلای خاندان عصمتم بارالها هستیم را کن فداشان آمّین  غلامرضا سازگار... صحبت از عاشقی و عشق جگر می خواهد ...صحبت از عاشقی و عشق جگر می خواهد دم زدن از لب معشوق شِکر می خواهد بال در بال مَلِک دور مَلَک چرخ زدن نظر حضرت حق، همّت پَر می خواهد به هواخواهی از یار، علمدار شدن سینه ای همچو ابالفضل سپر می خواهد آسمان موهبتی باز فرستاد زمین صید این موهبت ای دوست هنر می خواهد نیست معلوم حسن باز نوه خواسته است یا دل حضرت سجاد پسر می خواهد دامن فاطمه ای باز قمربار شده علی دوم زهراست، پسردار شده پسری آمده همنام رسول دو سرا احمد دوّمی از نسل علی و زهرا آمده تا که به اسلام اصالت بدهد آمده تا که بود پرچم دین پابرجا خاک می خورد علوم نبوی روی زمین آمده تا که تکانی بدهد دنیا را کیست او، آنکه بفرمود نبی در وصفش باقرالعلم نبییّن و به "اَیٍّ بقرا" شیعه شد زنده به هر جمله ی قال الباقر شیعه باقی است به ابقای کلام آقا آمده روشنی چشم رسول ثقلین نوه ی مشترک و وارث خون حَسَنین کیست مولا، نوه ی صاحب کشتی نجات کیست آقا، پسر ذکر و دعا و صلوات او همان زمزمه ی یهوه بود با موسی او همان نور خداوند بود در میقات او همان است که با نام شریف "باقر" مژده ی آمدنش داده خدا در تورات او همان است که از دور و برش می روید صد هزاران گل خیرات، درخت برکات عمل دشمن او چیست بجز بار گناه لغزش شیعه ی او چیست به غیر از حسنات مهر ارباب، قبولی عمل می باشد بی ولایش  بخدا لعل، بدل می باشد هر که سمت حرمش رفت بها می گیرد از کرمخانه ی ارباب عطا می گیرد نفس عیسوی اش داروی هر دردی است کور از هُرم نفسهاش شفا می گیرد گاه با دستخطش زنده کند مرده و گاه با همان دست کرم، دست گدا می گیرد گاه در مزرعه اش کارگری ساده بود گاه در خانه ی وی مدرسه پا می گیرد گاه با خاطره ی کودکی اش؛ تنهایی به سر و سینه زنان بزم عزا می گیرد چارساله پسری بود به همراه پدر به سوی دشت بلا، کرببلا کرد سفرامیر عظیمی... از عرش حدیث حق پرستی خواندند ...بر چمبر علم و دین نگین بخشیدند خورشید منوری به دین بخشیدند یک دستۀ گل  ز گلشن سبز بهشت امشب  به امام ساجدین بخشیدند *** از عرش حدیث حق پرستی خواندند یک صفحه ز دیباچۀ هستی خواندند وقتی که شکفت امام باقر چون گل در باغ جنان سرود مستی خواندند خلیل کاظمی... باقرم مشکل گشایم من تجلی خدایم ...اختر پنجم ز برج آسمان چارمینم من امام ابن امام ابن امام متقینم روح عشق و جان دین و زاده حبل المتینم وارث جانانه و هم نام ختم المرسلینم باقر العلم نبیم نور چشمان علیم حجت حقم ولیم من صفیم من سخیم باز کردم بار دیگر می کشان می خانه ها را باده کردم مهر کردم ساقیان پیمانه ها را شرح دادم تاب دادم لوحه افسانه ها را نور دادم شور دادم گوشه ویرانه ها را از علوم بی زوالم ازقدوم بی مثالم از جلال و از جمالم از خصال و از کمالم چلچلراغ عرش شد روشن زنور ماه رویم نه رواق نه فلک را کردم عطر آگین  زبویم چرخش چرخ مدور چرخد از یک تار مویم خیل حور العین و غلمان محو رخسار نکویم اسم من در آسمانهاست کوی من در عرش اعلاست شائق من حق تعالاست مادرم ام ابیهاست هر که امشب هر چه خواهد من به او اعطا نمایم هر که سودا هر چه دارد من به او سودا نمایم هر که مشکل هر چه دارد مشکلش را وا نمایم هر ویزای بقیع خواهد زمن امضا نمایم باقرم مشکل گشایم من تجلی خدایم عالمی را رهنمایم پور شاه کربلایمسید هاشم وفایی... اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم ...اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم وآیینه دار طلعت خورشید پنجمم چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر فخر است با چراغ قبولت به انجمم از آفتاب بیشترم با ولای تو آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم * حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم آری سلام بر تو اماما! که می پرد از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم طفل چهارساله و طوفان کربلا؟ حیران این تداعی ام و آن تالمم از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس الا تویی که مدح تو را در تکلمم هرچند لب به خنده گشایم برابرت ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم * ای علم را شکافته و رفته تا به عمق حیران آنچه یافتی از این تعلمم آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم بر دوستیت و خصم تو را در تخاصممحسین منزوی... امشب میان گریه و لبخند خود گمم ...امشب میان گریه و لبخند خود گمم سرشار  از طلوع  بهار  تبسمم دریایم و  طپیده به لب هام  نبض موج تا آسمان رسیده شعور تلاطمم جارو به برج و باروی اندیشه می زنم تا سائل مدایح  معصوم پنجمم من شاعر صداقت گل های قاصدک من جابر سلام  رسولان  مردمم هر جا که باز  پنجره ای شد کبوترم هر جا که بسته است در مهر کژدمم صدها ابوبصیر شود طفل مکتبم دریای علم تو بچشاند اگر خمم پیچیده در تلاوت معصوم نام تو عطر گل محمدیت در تکلمم بر خاک های مرقد نورانی تو ساخت گلدسته ها و گنبد زرین تجسمم امشب دوباره شوق مرا بال و پر بده امشب که بین گریه و لبخند خود گمممیثم مومنی نژاد... عشق آمد و مقابل من دفتری گشود ...عشق آمد و مقابل من دفتری گشود مرغ دلم بهانه گرفت و پری گشود   بال و پری زدم به بلندای آسمان از لطف خود خدای کریمان دری گشود   احرام سرخ بر تن من بود و ناگهان دیدم که روبه روم در اخضری گشود   در آن طرف تمامی عالم بهشت بود یک لحظه نور، پرده زیباتری گشود   بر روی دیدگان پر از التماس من باری تعال چهره یک سروری گشود   به به چه سروری که مَلَک مست بوی او جمعی ز انبیاء همه مبهوت روی او   نامش محمد است و لقب باقرالعلوم عالِم ترین رجال عرب باقرالعلوم   در روز اولي که قدم در جهان گذاشت گردیده است فخر رجب، باقرالعلوم   تا اینکه می برم به زبان نام اطهرش شیرین شود دهان چو رطب؛ باقرالعلوم تابنده تر ز او نبود کس میان روز زیباترین ستاره شب باقرالعلوم روح عبادت از پدرش زین العابدین از عم خود گرفته ادب باقرالعلوم   جابر کمی ز علم شما ارث برده است یک قطره ای ز جام شراب تو خورده است   قامت قیامت و رختان محشری بود زور میان بازویتان حیدری بود   احساستان ز برگ گلی هم لطیف تر احسان و لطفتان بخدا مادری بود   داروی دردهای بشر خاک پایتان آب دهان اطهرتان، کوثری بود دوم محمدی و علی عاشقت شده جانم فدای نام تو، پیغمبری بود ایمان و زهد و جود و عبادت به یک طرف علم خدائیت طرف دیگری بود باشی حسینی و حسنی باقرالعلوم خوانم، فقط تو عشق منی، باقرالعلوم مولا! نفس زدی و دوعالم درست شد از آن گِل وجود تو آدم درست شد بسکه شما میان منا ناله کرده ای از گریه تو چشمه زمزم درست شد از تار و پود و رشته پیراهن عزات بالای هر حسینیه پرچم درست شد در ماجرای پر غم وادی کربلا اشکت چکید و قطره شبنم درست شد بانی روضه های عطش! با حمایتت سینه زنی ماه محرم درست شد هرکس که روضه ای ز شما گوش می کند یک جرعه می ز دست شما نوش می کنئ آقا عنایتی بده بر سینه ناله را پر کن ز داغ کرببلا این پیاله را ای باغبان ساقه شکسته به ما بگو داری به باغ سینه غم چند لاله را یا حضرت غریب بمیرم برای تو طی کرده ای چگونه تو این چند ساله را دیدی که رأس جد غریبت به نیزه شد دیدی به چشم خود شب غسل سه ساله را دارم به سر زیارت قبر بقیعتان امضا بزن به دست خودت این قباله را یا رب تو دیده را ز غمش پر ز آب کن ما را غلام حضرت باقر حساب کنمیلاد یعقوبی... آقای من مهر تو را واجب نوشتند ...مهر تو خار نخل هایم را رطب کرد ما را گدای اول ماه رجب کرد آقای من مهر تو را واجب نوشتند یعنی تو را بر غیر تو غالب نوشتند سال هزار و سیصد و اندی گدایی ست روزی ماها از همین چندی گدایی ست من چهارده قرن دنبال شمایم مال خودم هم نیستم مال شمایم ماه رجب تا که به تو آغوش وا کرد با آبرو شد، خویش را ماه خدا کرد تو موسی دریا علم بی کرانی تو آسمان در زمین، فوق زمانی نام تو را همواره با مد می نویسم تا می نویسم یا محمد می نویسم ای گریه ی سجاده های نیمه شب ها اذن دخول اول ماه رجب ها ای سال ها شهر خدا دنبال نورت ای که برای مقدمت قبل از ظهورت... ...عرش الهی احترامش را فرستاد پیغمبر اکرم سلامش را فرستاد فرمود پیغمبر بزرگ عالمینم آری حسین از من و من نیز از حسینم آن کس که دارای تمام حُسن من بود آن کس حسن بود و حسن بود و حسن بود حالا حسین و مجتبی وصلت گزیدند با وصلتِ باهم محمد آفریدند تو مادری داری که مثلش هیچ زن نیست مانند  او حتی در اولاد حسن نیست او همره بابای تو کرب و بلائی ست در عهد تو در منصب خیر النسائی ست در هر زمان مشغول تبلیغ خدایی با درد هم ترویج یاد هل اتایی شب می کنی تا سیدی مولا بگویی تب می کنی تا ذکر یا زهرا بگویی آنچه که زهرا مادرت دارد تو داری روز قیامت هم تو صاحب اختیاری تو مثل رأس جد خود اعجاز کردی بابی زحکمت بر نصاری باز کردی قربان اعجاز تو ای فرزند زهرا آخر مسلمان تو شد پیر نصارا تو آبرو بخشی به ما ای آبرو دار حاجت روامان کن که هستیم آرزودار نابودی وهابیت امید شیعه است روز سقوط کفر تنها عید شیعه است باید که بر این آرزوی خود بنازیم بهر تو و اجداد تو مرقد بسازیم همراه بابایت چهل سال و پس از آن بودی به یاد گودی گودال گریان تا زنده بودی آب دیدی گریه کردی تا کودکی بی تاب دیدی گریه کردی تو روضه خوان روضه ویرانه هستی تو داغدار عمه دردانه هستی تو علم خود را از همه گودال داری تو تا ابد بر خیزران اشکال داریجواد حیدری ... اى به تو از خالق داور سلام ...اى به تو از خالق داور سلام از لب جانبخش پیمبر سلام اى پدر عالم هستى همه نخل على یوسف فاطمه شمس و قمر را به نسب اخترى نسل امام از پدر و مادرى اختر تابنده دانش تویى بلكه شكافنده دانش توئى عالم علم احد قادرى باقرى و باقرى و باقرى دانشى كل نقطه ‏اى از مكتبت علم لِدُنى سخنى بر لبت مدح تو از قول خدا در نبى است خلق تو آیینه خلق نبى است مام تو ریحانه بخل بتول جابرت اورده سلام از رسول اختر تابنده ماه رجب مهر فروزنده ما رجب شهر رجب را تو مهین كوكبى ماه فروزان نخستین شبى علم نهانى ز گلستان تو پیر خرد طفل دبستان تو هر نفست باغ گلى از كمال هر سخنت پاسخ صدها سوال مهر رخت اى به على نور عین وسه گه یوسف زهرا حسین نام تو را گفت عدو ناسزا از چه تو گفتیش ز رافت دعا با همه فضل و شرف و علم تو دشمن تو شد خجل از حلم تو اى به فدایت پدر و مادرم مدح تو در اوج دهان گوهرم (میثم) و عبد مطیع توام عاشق دیدار بقیع توام   غلامرضا سازگار/1102101305