دیدار با معلم خصوصی فرزندان شیخ «احمد کافی»/ خانه شیخ، کمیته امداد قبل از انقلاب بود
وقتی پرسیدند: اهل کجا هستید؟ با همان حاضرجوابی آمیخته با طنزش در جواب گفت: «اهل بینالملل.» و توضیح داد: «اصلیتم یزدی است. متولد مشهد هستم و ساکن تهران.» راست میگفت. خوب که نگاه کنی، نهفقط به هیچ شهر و مکانی بلکه به هیچ زمان خاصی هم تعلق نداشته. اینطور است که فرقی ندارد متولد کدام شهر و کدام دهه باشی و در کدام دوره اجتماعی، فرهنگی و سیاسی پرورش پیدا کردهباشی. در پستوهای ذهنت که بگردی، به احتمال فراوان نقلی و خاطرهای از او خوانده یا شنیدهای و اگر خوب تمرکز کنی، شاید هنوز طنین صدای رسایش در صفحات ذهنت باقی مانده باشد؛ چه پای ضبط صوتهای قدیمی و نوارهای کاست کمکیفیت نشستهباشی و چه نسخههای جدید و بهروزشده سخنرانیهایش در قالب سیدی به دستت رسیده باشد.
برای شیخ «احمد کافی» که فرصت ۴۲ ساله زندگیاش را آنچنان غنیمت شمرد که بهاندازه چند قرن در مسیر گسترش معارف اهل بیت(ع) و مبارزه با ظالمان نقشآفرینی و تاثیرگذاری داشت، باید هم حصار مکان و زمان، بیاثر باشد. باید هم امروز در چهل و دومین سالگرد وفات(شهادتش)، نام و یاد و آثارش در میان ارادتمندان اهل بیت(ع) زندهتر از همیشه باشد. برای او که شیفته و مبلّغ و منتظر صاحبِ زمان(عج) بود، ۴۲ سال که سهل است، ۱۴۲ سال هم بگذرد، فراموشی معنا ندارد.
سیام تیرماه، بهانه خوبی است برای گفتن و شنیدن از مرحوم(شهید) شیخ احمد کافی. ما هم این فرصت را غنیمت شمردیم و با حضور در مهدیه تهران در گفتوگو با حاج «مجتبی وزیری» - استاد پیشکسوت قرآن که علاوهبر سالها همراهی با مرحوم کافی در مهدیه تهران، سابقه معلمی فرزندان ایشان را هم در کارنامه دارد - خاطرات کمتر شنیدهشده شیخ را مرور کردیم.
یاد طلبهها و کلاس دور کرسی بخیر...
*شما در آغاز جوانی با مرحوم شیخ احمد کافی آشنا و همراه شدید. برای شروع گفتوگو، از اولین دیدارها و برخوردهایتان با ایشان بگویید.
من چند سالی بود در مسجد "پنبهچی" در نزدیکی مهدیه، قرآن درس میدادم. پدر شیخ احمد کافی هم در ایامی که از مشهد برای دیدار ایشان و خانوادهاش به تهران میآمد، اوقات نماز به این مسجد میآمد و در نماز جماعت که به امامت آیتالله نخعی برگزار میشد، شرکت میکرد. یکی از اولین برخوردهای ما با مرحوم کافی از اینجا شکل گرفت. اما مهمتر از این، فعالیتهای قرآنی من بود که به گوش آقای کافی رسیدهبود. از طرفی، مدتی در مدرسه علمیه مرحوم آیتالله مجتهدی درس خواندهبودم و مرحوم کافی هم این موضوع را میدانست. آن موقع تعدادی طلبه جوان به مهدیه میآمدند و پای درس مرحوم کافی مینشستند. یک روز آقای کافی سراغ من فرستاد. وقتی خدمتشان رسیدم، گفت: "آقای وزیری! میتوانی به این طلبههای ما درس قرآن بدهی؟" گفتم: بله. و اینطور شد که شبها به مهدیه میرفتم و به آن طلبهها قرآن درس میدادم.
*جلسات درس شیخ کافی در خود مهدیه برگزار میشد؟
بله. فضای مهدیه آن روزها شکل متفاوتی داشت و بهصورت حجرهحجره بود. حدود ۲۰، ۳۰ طلبه به مهدیه رفتوآمد داشتند و در آن حجرهها تحصیل میکردند. خوب یادم است که زمستان بود. دور کرسی مینشستیم و درسها را مرور میکردیم. قبل از اینکه مهدیه برای گسترش و نوسازی تخریب شود، ۲ خانه تودرتو هم در کنار فضای مهدیه بود که متعلق به آن بود. اتاقهای همین خانهها هم محل استقرار و تحصیل طلبهها بود. کرسیها را هم همانجا گذاشتهبودند. بعدها چند خانه دیگر هم خریدهشد و فضای مهدیه گسترش پیدا کرد و به این شکل فعلی نوسازی شد.
سرودخوانی بچهها وسط دعای ندبه، ابتکار مرحوم کافی
*یکی از فعالیتهای شما در دوره جوانی، مربیگری گروه سرود بچههایی بود که در حاشیه مراسم دعای ندبه در مهدیه تهران برنامه اجرا میکردند. این برنامه را با هماهنگی مرحوم کافی انجام میدادید؟
- اصلاً پیشنهاد اجرای این برنامه را خود آقای کافی به من داد. یک روز گفت: "بچههایی که در مسجد به آنها قرآن درس میدهی را بیاور اینجا در خلال مراسم دعای ندبه، حدیث و سرود بخوانند." من هم از این پیشنهاد استقبال کردم. هر هفته صبح جمعه بچههای مسجد پنبهچی را به مهدیه میبردم و آنها در قسمتی که مرحوم کافی دعا را قطع میکرد، هم احادیث را به ۴ زبان عربی، فارسی، انگلیسی و ترکی برای جمعیت حاضر میخواندند و هم اجرای سرود میکردند. آقای کافی معمولاً در دو فراز از دعا توقف میکرد و نکاتی را میگفت؛ یکی در فراز "أین الحسن(ع) أین الحسین(ع)" و دیگری در فراز "من کنت مولاه فهذا علی مولاه". در این قسمتها، برنامههایی مثل سرود بچههای مسجد هم اجرا میشد.
مرحوم کافی توجه خاصی به سرودخوانی بچهها داشت و بعد از پایان اجرایشان، جوایزی به آنها تقدیم میکرد. به همین وسیله، نوجوانان و جوانان را جذب مهدیه میکرد و زمینهساز آشنایی آنها با امام زمان(عج) میشد. البته مراقبتهای لازم را هم در این زمینه انجام میداد. همیشه تاکید میکرد متن سرودها را قبل از اجرا پیش ایشان ببرم تا ببیند و تأیید کند. میگفت: "نمیخواهم به خاطر یک سرود، درِ مهدیه را ببندند و این مجالس دعای ندبه بهکلی تعطیل شود."
وقتی معلم فرزندان شیخ شدم
*اما اتفاقی که باعث شد شما بیش از پیش به شیخ احمد کافی نزدیک شوید و همنشینی از نوع دیگر را با ایشان تجربه کنید، خارج از مهدیه رقم خورد. برایمان بگویید چطور شد به خانه مرحوم کافی رفتوآمد پیدا کردید؟
- یک سال در ایام عید نوروز، آقای کافی به همراه خانواده به حج عمره مشرف شدند. با توجه به طولانی بودن سفرهای زیارتی در آن سالها، فرزندان ایشان نتوانستند بهموقع به درس و مدرسه برسند و از امتحانات خردادماه جاماندند. شنیدم مرحوم کافی به یکی از بچهمحلها که ناظم یک مدرسه هم بود، گفتهبود: "فرزندان من به خاطر سفر حج از کلاسها و امتحاناتشان عقب ماندهاند. شما میتوانید به آنها درس بدهید؟" او پذیرفتهبود اما روز اول که برای تدریس رفتهبود، مبلغی را مطرح کرده و گفتهبود: "من بهازای هر ساعت تدریس، فلان قدر میگیرم." آن جلسات تدریس بیش از یکی دو روز ادامه پیدا نکرد. آقای کافی گفتهبود دیگر به خانهشان نرود. چند روز بعد از این ماجرا که من برای هماهنگی برنامه گروه سرود به مهدیه رفتهبودم، آقای کافی گفت: "آقای وزیری شما میتوانید به بچههای من درس بدهید؟" من آن موقع دیپلم داشتم اما هنوز دانشگاه نرفتهبودم. گفتم: بله، میتوانم. گفت: "پس، بسم الله. از فردا بیایید خانه ما."
برنامه درسی ما شروع شد. در ساعات مشخصی به منزل حاج آقا کافی میرفتم و به ۳ پسر و یک دخترشان درس میدادم. خوب یادم است یک چادر بهعنوان پرده برای دختر خانمشان در وسط اتاق نصب کردهبودند. ایشان آن طرف پرده مینشست و درس را گوش میکرد و دفتر تکالیف و دیکتهاش را از زیر پرده به من نشان میداد. این مراقبت و توجه مرحوم کافی را میرساند. با اینکه دختر خانمشان کلاس چهارم بود و فقط ۱۰ سال داشت، تا این حد نسبت به حفظ حریم او در مقابل نامحرم توجه نشان میداد.
از آن طرف، نمیدانید حاج آقا چقدر به من که مسئولیت تدریس به فرزندانش را تقبل کردهبودم، احترام میگذاشت. هر وقت از مجلس سخنرانی به خانه برمیگشت و مرا در حال تدریس میدید، سفارش میکرد میوه و شیرینی میآوردند و پذیرایی مفصل میکردند. میگفتم: نیازی نیست. اما ایشان در جواب میگفت: "نه. شما هم معلم بچههای من هستی و هم معلم قرآنی. بنابراین احترامت واجب است."»
چک سفید؛ پاداش شیخ کافی برای چند ماه تدریس من!
*تدریس شما رایگان بود؟
یک خاطره در همین زمینه دارم که بیانش خالی از لطف نیست. مدتی که از تدریس من در خانه آقای کافی میگذشت، آن هممحلهایمان که ناظم مدرسه بود و قبل از من قرار بود به فرزندان شیخ درس بدهد، مرا دید و گفت: "حواست به حساب و کتاب تدریست باشد." همین باعث شد آن روز به مرحوم کافی گفتم: آقای کافی! شما حساب و کتاب کار ما را دارید؟ ایشان در جواب گفت: "نفر قبلی هم چنین حرفی زد اما من در چهره شما چنین چیزی را نمیدیدم. چه کسی به شما گفته چنین موضوعی را بگویی؟" گفتم: همان قبلی. آقای کافی وقتی این را شنید، گفت: "خاطرت جمع باشد. من بیشتر از دیگران، حق و حقوق شما را میدهم."
*بالاخره پایان کار چطور شد؟ شیخ کافی همانطور که وعده کردهبودند، حق و حقوق شما را بهطور ویژه محاسبه و پرداخت کردند؟
بله. همینطور شد. من ۲، ۳ ماه به طور فشرده به بچهها درس دادم و عقبماندگیشان در تمام دروس (علوم، فارسی، ریاضی، دیکته و...) جبران شد و الحمدلله در امتحانات هم موفق شدند. روز آخر تدریس گفتم: آقای کافی! کار من تمام شد. با اجازه شما عازم مشهد هستم. حلال کنید. گفت: "بفرمایید بنشینید! آقای وزیری! یادت هست آن روز اول که تدریس به فرزندانم را قبول کردی، با من سر مبلغ حرف نزدی و طی نکردی؟ حالا من میخواهم هرچه مردم به شما میدهند، بیشتر از آن را بدهم." بعد، یک چک سفید متعلق به بانک صادرات نبش میدان گمرک را جلوی دستم گذاشت و گفت: "هرچه دوست داری، بنویس!" گفتم: نه حاج آقا. من ساعات مشخصی درس دادم و حقالزحمهاش هم مشخص است. ایشان هم خوشش آمد. البته کسی مثل ایشان، با علم و معنویتی که داشت، طرف مقابلش را میشناخت. شاید بر همین اساس هم آن چک را به من پیشنهاد داد.
خلاصه آقای کافی در ادامه پرسید: "شما چند ساعت به بچههای من درس دادی و حقالزحمه هر ساعت چقدر میشود؟" حساب کردم و گفتم: ۶۰ ساعت؛ هر ساعت هم برای ۴ فرزندتان، ۳۰ تومان میشود. گفت: "خب، ۶۰ تا ۳۰ تومان، میشود ۱۸۰۰ تومان. من ۲ هزار تومان به شما میدهم، ۲۰۰ تومان هم بیشتر." آن موقع (سال ۱۳۵۲ یا ۱۳۵۳)، ۲۰۰ تومان، خیلی پول بود. اما ایشان برای قدرشناسی از کار معلم فرزندانش، این مبلغ را اضافه بر حقالزحمه تدریس، به من داد.
*بعد از آن سالها، دیگر فرزندان مرحوم شیخ احمد کافی یا همان شاگردانتان را ندیدید؟
- چرا. دو نفرشان را سالها بعد دیدم. چند سال بعد از پیروزی انقلاب، یک روز وارد مهدیه شدم. یکی از پسران مرحوم کافی که روحانی است، مرا دید و شناخت و از دور گفت: "چطورید استاد؟" همه جمعیت به سمت من برگشتند و پرسیدند: "شما استاد آقازاده شیخ احمد کافی هستید؟" گفتم: نه. من مدتی دروس مدرسه را به ایشان آموزش میدادم. خلاصه پسر آقای کافی جلو آمد، مرا بغل کرد، تلفنم را گرفت و...
اتفاق جالب دیگر این بود که یکی دیگر از پسران آقای کافی، سالها بعد فرزندش را برای آموزش قرآن به کانون قرآن ما آورد. تاریخ دوباره تکرار شد. باز هم یکی از آقازادههای مرحوم کافی، شاگرد من شد؛ البته این بار نوه ایشان.
خانه شیخ، کمیته امداد قبل از انقلاب بود
*شما این فرصت را داشتید طی ۲، ۳ ماه حضور در منزل مرحوم احمد کافی، وضعیت زندگی ایشان را از نزدیک ببینید. خانه و زندگی شیخ محبوب مردم چطور بود؟
- خیلی ساده و معمولی. آقای کافی بهطور کلی، عالمی بود که واقعاً به هرآنچه بالای منبر به مردم میگفت، خودش هم عمل میکرد. یک روحانی نمونه بود که انسان واقعاً از اخلاق و رفتارش لذت میبرد. درواقع، طبق فرمایش رسول خدا(ص)، دغدغه ایشان بیشتر این بود که به مردم کمک کند. پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: "سودمندترینِ مردم کسی است که خیرش بیشتر به مردم برسد." و مرحوم کافی، اینطور بود. خوب یادم است یک روز عصر داشتم میرفتم سمت مسجد پنبهچی. آقای کافی سر کوچهشان مرا دید. گفت: "آقای وزیری! کجا میروی؟" گفتم: مسجد. گفت: "حالا ۲ ساعت مانده تا اذان مغرب. بیا داخل." مرا به خانهاش برد. دیدم خانهشان پر است از اقلام خوراکی و پوشاک. کیسههای بزرگی کف اتاق بود که در هر کدام، برنج، روغن، حبوبات، کفش، لباس و... گذاشته شدهبود. گفت: "اینها ۳۱۳ بسته برای نیازمندان است که به نیت ۳۱۳ اصحاب خاص امام زمان (عج) تهیه شده."
ماجرا این بود که مرحوم کافی، نیازمندان را شناسایی کرده و به همهشان آدرس خانهاش را دادهبود. آنها تکتک میآمدند و کیسههای مرتبط با خودشان را تحویل میگرفتند. درواقع، سالها قبل از پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته امداد، مرحوم کافی فعالیتهایی شبیه این نهاد انجام میداد. البته این فقط گوشهای از کارهای عامالمنفعه ایشان بود.
*فعالیتهای مردمی و عامالمنفعه مرحوم کافی در چه زمینههایی بود؟
- در هر زمینهای که مردم نیاز داشتند، آستینها را بالا میزد؛ برای سر گرفتن ازدواج جوانان پیشقدم میشد، برای ادای قرض بدهکاران کمک میکرد، اگر کسی سقف بالای سر نداشت، با کمک خیرین همت میکرد خانهدار شود. اواخر عمرش هم یک کار ماندگار کرد و با تأسیس صندوق قرضالحسنه در مهدیه که به گرفتاران وام میداد، باعث شد این مسیر برای همیشه باز بماند. علاوهبر امور مالی، از فعالیتهای خیریه معنوی هم غافل نمیشد. مثلاً گهگاه جمعهها آقای کافی بعد از مراسم دعای ندبه میگفت: "آقایان جایی نروند!" همه میماندند و مرحوم کافی آنها را به عیادت بیماران میبرد. دستهجمعی میرفتند بیمارستان یا منزل بیماران، روضه و دعا میخواندند و به آنها روحیه میدادند.
مرحوم کافی کارهای بسیار دقیق، مهم و سودمندی انجام میداد. ایشان یکی از وعاظ مشهور تهران بود. در آن دوران واعظ قوی، کم نداشتیم اما شاید بپرسید چرا ایشان شاخص شد؟ من میگویم در درجه اول، به دلیل اخلاصش. هرکس در هر کاری اخلاص داشتهباشد، خدا او را بالا میبرد. مرحوم کافی کارهایش خالصانه بود. مثلاً میرفت در یک مسجد سخنرانی میکرد. در پایان سخنرانی، مردم دورش را میگرفتند و میگفتند: "آقای کافی، ما برای آب مشکل داریم." آن روزها آب لولهکشی نبود و اغلب مردم در خانههایشان آبانبار داشتند. مرحوم کافی پیگیر این موضوع میشد و با همکاری اداره آب، سر چند کوچه آن محله، لولههای بزرگ آب معروف به "فشاری" نصب میکردند تا مشکل مردم برای دسترسی به آب شرب تمیز و بهداشتی رفع شود. آقای کافی اینطور از کار مردم گرهگشایی میکرد و به آنها خیر میرساند. البته در بسیاری از این کارهای خیر و عامالمنفعه، مردم و خیرین هم ایشان را همراهی میکردند و با کمکهایشان از قدمهای خیر ایشان حمایت میکردند.
*آنچه ما از مجالس پرشور دعا و سخنرانی شیخ احمد کافی در مهدیه تهران شنیدهایم را شما دیدهاید. برایمان از آن جلسات پرجمعیت و باشکوه بگویید.
- شبهای قدر، اغلب سر چهارراه معزالسلطان (تقاطع خیابان ولیعصر (عج) و خیابان "فروزش" فعلی) را میبستند و از همانجا تا مهدیه، جمعیت مینشستند. خود آقای کافی هم احیا میگرفت و روضهخوانی میکرد. از مراسم دعای ندبه هم هر جمعه استقبال بسیار خوبی میشد. خوب یادم است که از سراسر تهران و حتی شهرهای اطراف، از شب جمعه به مهدیه میآمدند و شب همینجا میخوابیدند تا دعای ندبه شیخ کافی بعد از نماز صبح را از دست ندهند. خودم دیده بودم بعضیها که بیرون از مهدیه میخوابیدند، فرشها را دور خودشان میپیچیدند تا از سرما در امان بمانند. مردم اینطور به شیخ کافی و مجلس دعای ندبهاش عشق داشتند.
این حس البته متقابل بود. مرحوم کافی، خیلی فعال بود و به دعوت علاقهمندان، برای سخنرانی به شهرهای مختلف میرفت. من یکبار دفترچه برنامههای ایشان را دیدم که وقتش تا ۳ ماه بعد پر بود. با این حال و با وجود سفرهای متعدد، هرکجا که بود حتماً خودش را به مراسم دعای ندبه مهدیه میرساند. گاهی ساعت ۲ و ۳ نیمهشب از شهرستان میرسید. اول میآمد به مهدیه سر میزد و بعد میرفت خانه، یکی دو ساعت استراحت میکرد و برای دعای ندبه برمیگشت. اما این مراسم دعای ندبه و شبهای احیا، تنها برنامههای مهدیه نبود.
*چه مراسم دیگری در مهدیه برگزار میشد؟
خیلیها نمیدانند که آن روزها به ابتکار مرحوم کافی، مراسم تحویل سال نو هم در مهدیه برگزار میشد. چند سال این اتفاق افتاد که اهالی محله امیریه و باقی مردم قبل از سال تحویل در مهدیه جمع میشدند و آقای کافی سخنرانی میکرد. در لحظه تحویل سال هم همگی دعای "یا مقلب القلوب و الأبصار" را در آن فضای معنوی میخواندند و بهعبارتی یک عیددیدنی دستهجمعی انجام میشد.
مراسم عید غدیر از این هم جذابتر بود اما کمی خصوصیتر برگزار میشد. در آن روز، خدمتگزاران مهدیه اینجا جمع میشدند و شعر میخواندند. بعد، آقای کافی آنها را به خانه خودش که همین کوچه روبهرو بود، میبرد و به همه آنها هدیه حسابی میداد.
*حال و هوای مهدیه در ایام محرم و صفر چطور بود؟ ماجرای حضور چهرههای مشهور وعظ و منبر در مهدیه به همین ایام برمیگردد؟
- شیخ کافی در دهه آخر ماه صفر، وعاظ برجسته آن دوران ازجمله شیخ حسین انصاریان را برای سخنرانی به مهدیه دعوت میکردند. واعظان از صبح منبر میرفتند تا ظهر. جمعیت زیادی هم میآمد. اتفاقاً در یکی از همان روزها، اتفاق جالبی افتاد. آن روز خود مرحوم کافی منبر رفت و در میان سخنرانیاش خطاب به مردم گفت: "آقایان! الان ۲ سال است آقای فلسفی به دستور شاه ممنوعالمنبر شده. در نتیجه، دیگر از این طریق نمیتواند امرار معاش کند. اما ایشان در این مدت، وقتش را صرف نوشتن کتابهای متعدد کرده. دوستان ترتیبی دادهاند، این کتابها را آوردهاند جلوی مهدیه بفروشند. این کتابها را خریداری کنید تا به این وسیله از ایشان حمایت شود." من خودم آنجا نشسته بودم که آقای کافی این موضوع را مطرح کرد و دیدم مردم نگذاشتند حرف ایشان زمین بماند. با شتاب رفتند و تمام کتابهای آقای فلسفی را خریدند و بهاینترتیب با نفس گرم آقای کافی، از این واعظ مشهور حمایت شد.
غیرت شیخ، کتابفروشی را جایگزین مشروب فروشی کرد
*یکی از کارهای بهیادماندنی شیخ احمد کافی، تبدیل مشروبفروشی نزدیک مهدیه به کتابفروشی بود. شما شاهد آن اتفاق بودید؟
بله. یک مشروب فروشی در نزدیکیهای مهدیه بود که مرحوم کافی خیلی به خاطر وجود آن ناراحت بود و از اینکه بعضی از جوانان مشتری آن مغازه بودند، غصه میخورد. آن ایام، بعضیها در اطراف ما گرفتار ۲ بلا بودند؛ یکی رفتوآمد به آن محله بدنام نزدیک میدان قزوین که در همسایگی ما قرار داشت. یکی هم استفاده از مشروبات الکلی. آقای کافی هم در سخنرانیهایش با افسوس میگفت که سرتاسر خیابان امیریه پر از مشروبفروشی شده. البته کم نبودند از همان جوانهایی که اهل این شیطنتها بودند اما با چند بار حضور در مراسم سخنرانی و دعا و روضه مرحوم کافی، از این رو به آن رو شدند و توبه کردند.
القصه شیخ نتوانست وجود آن مغازه مشروبفروشی نزدیک مهدیه را تحمل کند و عاقبت هم با کمک خیرین مهدیه آنجا را خرید و تبدیلش کرد به کتابفروشی. یادم است یک صبح جمعه بعد از مراسم دعای ندبه، مردم در مقابل آن مغازه جمع شدند. آقای کافی دعا خواند و کتابفروشی را افتتاح کرد. این یکی از بزرگترین خدمات مرحوم کافی به مردم محله بود.
آقای کافی به مراسم ازدواجم نیامد؛ شهید شد...
*نکته خاصی که درباره ارتباط شما و مرحوم کافی وجود دارد این است که روز ازدواج شما با روز وفات (شهادت) ایشان یکی شد. شنیدیم ایشان هم قرار بود در مراسم ازدواج شما شرکت کنند. درباره همزمانی این دو اتفاق برایمان بگویید.
- بله. یک روز وقتی به مهدیه آمدم، مرحوم کافی جلوی در مهدیه نشستهبود. خوب یادم است که عبایش را کناری گذاشتهبود و فقط قبا و عمامه داشت. به طرفشان رفتم و گفتم: آقای کافی! روز ۳۰ تیر، روز نیمه شعبان، مراسم ازدواج ماست. تشریف میآورید؟ گفت: "کارت دعوتت کو؟" کارت همراهم بود و تقدیم کردم. کارت را گرفت، در جیبش گذاشت و گفت: "حتماً میآیم. شما معلم فرزندان من بودی." گذشت تا درست روز ۳۰ تیر، یک آقا هادی داشتیم در محله که مسئول برق مهدیه هم بود. آن روز دیدم در گوشه مراسم عقد ما دارد یواشکی گریه میکند. گفتم: چی شده؟ گفت: "آقای کافی را شهید کردند."
حاج مجتبی وزیری در مراسم عقد در روز 30تیر سال1357
ماجرا، این بود که امام خمینی(ره) نزدیک نیمه شعبان اعلام کردند بهدلیل اعتراض به کشتار مردم توسط حکومت پهلوی، امسال جشن نیمه شعبان نداریم و حتی چراغانی نیمه شعبان را هم تحریم کردند. مرحوم کافی هم پیرو حکم امام، اعلام کرد جشن هرساله نیمه شعبان امسال در مهدیه تهران برگزار نمیشود. مشکلات از همینجا شروع شد. شاه به آقای کافی پیغام داد که باید جشن نیمه شعبان را برگزار کنید. میخواست به این وسیله، روی جنایتش در کشتار مردم سرپوش بگذارد. مرحوم کافی در جواب گفت: نمیتوانم. مرجع تقلید ما دستور داده مراسم برگزار نشود. شاه دوباره پیغام داد: پس باید در روز نیمه شعبان از تهران بیرون بروید. اینطور بود که شیخ احمد کافی به همراه خانواده راهی مشهد شدند و آن اتفاق تلخ رقم خورد. در این میان، راننده جدید حاج آقا که یک فرد مرموز بود و آخرش هم فرار کرد و معلوم نشد از کجا آمدهبود، برای همه مثل یک علامت سئوال باقی ماند. خیلیها معتقدند او عامل حکومت بود و در تصادف ساختگی که برای خودروی آقای کافی پیش آمد، نقش داشت.
*پس همه مردم، آن اتفاق را یک سوءقصد تلقی کردند و هیچکس باور نکرد آن تصادف، واقعی بوده.
- بله. مردم، آگاه و هوشیار بودند و با ماهیت رژیم پهلوی آشنایی داشتند. قبلاً هم بارها ساواک ایشان را دستگیر کردهبود. همه وقتی خبر تصادف مرحوم کافی را شنیدند، گفتند کار، کار ساواک و حکومت است. آنطور که پسرهای آقای کافی بعدها برای من تعریف کردند، در مسیر مشهد و در جاده قوچان یک خودرو با خودروی آنها برخورد کرد و آن تصادف پیش آمد. گویا تصادف طوری طراحی شدهبود که خودروی مقابل درست به محل نشستن مرحوم کافی برخورد کند و مشخص بود هدف، فقط خود ایشان است. بعد از این ماجرا، پیکر مرحوم کافی را به مشهد بردند.
*در پایان این گفتوگو، باز هم یادی کنیم از ارتباط عمیق قلبی مرحوم احمد کافی با مهدیه تهران. در جایی خواندم شیخ وصیت کردهبودند ایشان را پس از مرگ در مهدیه تهران دفن کنند. اما آن تصادف ساختگی و صحنهگردانی ساواک و رژیم، حتی اجازه اجرای این وصیت را هم نداد...
- مرحوم آقای کافی علاقه و احترام خاصی نسبت به مهدیه داشت. یادم است یکبار در آن حال خوش وسط دعای ندبه، گفت: "مردم! قدر خود را بدانید. خدمتگزاران! جلوی در، باادب بایستید." و بعد، دلیل این موضوع را هم بیان کرد و گفت: "میدانید چرا؟ چند روز قبل فردی در عالم رؤیا امام زمان(عج) را دیده و از ایشان پرسیده: آقا جان! شما را در کجا میتوانیم زیارت کنیم. در جواب فرمودند: انشاءالله روز جمعه به مهدیه میآیم... پس خدمتگزاران! مؤدب بایستید. شاید آقا تشریف بیاورند اما هیچکدام ایشان را نشناسید..."
متاسفانه توطئه ساواک و رژیم پهلوی، خیلی زود شیخ کافی را از مهدیه و مردم گرفت. بعد از تصادف و شهادت ایشان، گفتند قرار است به درخواست خانواده مرحوم کافی، مراسم تدفین را تا بعد از روز جمعه عقب بیندازند و پیکر ایشان را به مهدیه تهران بیاورند تا در کنار پیکر، دعای ندبه خوانده شود. به همین دلیل یک روز خیابان مهدیه را بستند و اجازه ندادند کسی به آن حوالی نزدیک شود. اما عاقبت، نیروهای ساواک اجازه چنین کاری را به خانواده آقای کافی ندادند چون احتمال میدادند با تجمع دوستداران عزادار و خشمگین شیخ کافی، تظاهرات ضد حکومتی شکل بگیرد. اینطور بود که فقط مراسم ترحیم بسیار باشکوهی از طرف مرحوم آقای فلسفی در مسجد ارک تهران برگزار شد و امکان وداع مرحوم کافی با مهدیه تهران که هر هفته در آن دعای ندبه میخواند و یابن الحسن(عج) میگفت، فراهم نشد. پیکر را به مشهد برگرداندند و در خواجه ربیع دفن کردند.
منبع: فارس
افزودن دیدگاه جدید