شعر/دیدی آخر حب دنیا دست و پایم را گرفت

کد خبر: 10518
وارث:

  دیدی آخر حب دنیا دست و پایم را گرفت

رفته رفته دل ربود از من  خدایم را گرفت

چشمه ی اشکم نمی جوشد چرا علت ز چیست؟

من چه کردم که خدا حال بکایم را گرفت

من به دنبال اجابت ها که نه اما چرا

لذت گوشه نشینی و دعایم را گرفت؟

بازی دنیاست اگر بی درد و غم بار آمدم

و چه بد شد این دل درد آشنایم را گرفت

روزگاری آرزوی من شهادت بود و بس

بعد آن دوران، زمان، حال و هوایم را گرفت

در میان قلب خود هر روز زائر می شدم

آه، شیطان رخنه کرد و کربلایم را گرفت

من بدی کردم، زمین خوردم، ولی ارباب بود

که میان روضه هایش دست هایم را گرفت







/م118