دست بر سینه داشتم و لبخند زدم...
وارث:
به بیمارستان رفتم تا پیکرش را ببینم.وقتی تابوت را باز کردم، با تعجب دیدم که شهید دست بر سینه دارد و با حالت تبسم، لبخند می زند.تعجب کردم که دست بر سینه، چرا لبخند می زند؟تا اینکه یک شب شهید بزرگوار را در خواب دیدم که گفت:
«می دانی چرا لبخند زدم؟ بخاطر آنکه حضرت سیدالشهدا (ع) را در لحظه آخر ملاقات کردم و با ادب گفتم: السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)،بعد آقا جلو آمدند و مرا در آغوش گرفتند.برای همین دست بر سینه داشتم و لبخند زدم.»
راوی:داماد شهید محمد زمان ولی پور
/م118