شعرآیینی/ باز روي سر تو ريخته اند...

کد خبر: 17525
باز روي سر تو ريخته اند

شعله پشت در تو ريخته اند

گريه ات را كه بهانه كردند

باز هم حمله شبانه كردند

ريسمان بسته به بازوي تو شد

جاي زخمي روي ابروي تو شد

رحمي آن خصم پليد تو نداشت

حرمت موي سفيد تو نداشت

پشت مركب تن پاكت بردند

پا برهنه روي خاكت بردند

كو عباي تو و عمامه ي تو ؟

پر ز خاك است چرا جامه ي تو ؟

اشك چشم تر تو مي ريزد

قلب اين دختر تو مي ريزد

گيسويت از چه پريشان شده است

دخترت ديده و گريان شده است

مثل جوجه تن او مي لرزد

زودتر گر بروي مي ارزد

ببريدش ولي با لشكر نه !

مي زنيدش ؟ جلوي دختر نه ...

پيرمرد است مراعات كنيد

احترامي حق سادات كنيد

پيرمرد است زمينش نزنيد

تازيانه به جبينش نزنيد

گرچه آتش به سرايت زده اند

با لگد بر روي پايت زده اند

گرچه بردند تو را نيمه ي شب

سر برهنه شده پشت مركب

ولي هرگز تن تو تير نخورد

به خدا جسم تو شمشير نخورد

پيكرت پهن به گودال نشد

زير پا جسم تو پامال نشد

داغ فرزند تو را پير نكرد

نيزه اي بر دهنت گير نكرد

خيزران بر لب تو بوسه نزد

به رگت زينب تو بوسه نزد

كسي از پشت سرت را نبريد

جلوي ديده ي زهرا نبريد

ناگهان ولوله و غوغا شد

به سر نعش حسين دعوا شد

يكي آمد كه عصا را ببرد

ديگري خواست عبا را ببرد

به كلاخود سرش رحم نكرد

به زره يا سپرش رحم نكرد

همه ي پيكر او غارت شد

پاي تا به سر او غارت شد

رضا رسول زاده
/د115