شعرآیینی/ دل گرفته یاد ایوان بقیع

کد خبر: 17528
دل گرفته یاد ایوان بقیع

دیده ای داریم گریان بقیع

حیف بر خاکش بتابد آفتاب

سایه­ی عرش است بر جان بقیع

غربتش چون شمع آبم می­کند

صحن ویرانش خرابم می­کند

نسل در نسل عشق دارم، عاشقم

چون گرفتارت کما فی السّابقم

شیعه­ی فقه و اصول مذهبم

زنده از انوار قال الصّادقم

کرسی درست جهاد اکبر است

ابن حیّان و مفضّل پرور است

فاطمیّه سفره­ی جانانه ات

بود هر شب روضه­ی ماهانه ات

درس اول روضه خوانی بود و بس

تا حسینیّه است مکتب خانه ات

روزی یک عمر ما دست شماست

خرج راه کربلا دست شماست

باز بر بیت ولا آتش زدند

نیمه شب وقت دعا، آتش زدند

باز هم دست ولایت بسته و

پشت در صدیقه را آتش زدند

نه ردایی نه عمّامه بر سرت

بود خالی جای زهرا مادرت

سالخورده طاقتش کم می شود

بی زدن هم قامتش خم می شود

بر زمین می افتد و در کوچه ها

تا که ضرب دست محکم می شود

... خود به خود ای وای مادر می کند

یاد خون زیر معجر می کند

خوب شد خواهر گرفتارت نشد

نیزه ای در فکر آزارت نشد

اهل بیتت را کسی سیلی نزد

زیور آلات کسی غارت نشد

خواهری می­کرد با حسرت نگاه

دست و پا می­زد حسین در قتلگاه

"احسان محسنی فر"
/د115