شعر آیینی/ آمدي مردم ايران به نوايي برسند

کد خبر: 18042
شعر آیینی/سائل لطف نوشتند بني آدم را
سائل لطف نوشتند بني آدم را
سرِ اين سفره نشاندند همه عالم را

صبح فردا عجبي نيست اگر بنشانند
يك طرف آسيه را، يك طرفت مريم را

حسِ معراج نشينيِ من اين است فقط
گوشه اي از حرمت پهن كنم بالم را

در ضريحت شرف آدميت ريخته اند
پس محال است كه آدم نكند آدم را

همه بالفعل مسيح اند اگر پخش كنند
نفسِ دختر موسايِ مسيحا دم را

مثل يك عرش براي تو حرم ساخته اند
كاش مي شد حرم حضرت زهرا هم را...

با گداييِ حرم فخر به دنيا داريم
هر چه داريم از اين دختر موسي داريم

قصد كردي بكِشي و بكِشاني همه را
تا به معراجِ بلندت برساني همه را

ريشه هاي دلِ ما رشته اي از چادر توست
چادرت را بتكان تا بتكاني همه را

به خدا ذره اي از خانمي ات كم نشود
چه براني همه را و چه بخواني همه را

تربت پاي تو بودن چه به ما مي آيد
پس چه بهتر سر راهت بنشاني همه را

يك دو قرباني ما نيست برازنده ي تو
وقت آن است بيايي بستاني همه را

بشكند گر سر عشاق فداي سر تو
همه ي ما به فداي نخي از معجر تو

ما گداييم همه وقت نظر داشتنت
خاك پاييم همه وقت گذر داشتنت

آمدي مردم ايران به نوايي برسند
ورنه جز اين كه بهانه ست سفر داشتنت

علم شد تربت سجاده ي بيت النّورت
حوزه ي علميه شد لطف سحر داشتنت

يك نفس در جگرت سوخت و شد روح الله
بركت داشت چقدر، آهِ جگر داشتنت

فتنه اي آمد و چون فاطمه جمعش كردي
اي به قربان تو و سينه سپر داشتنت

در طريقت نفس از پا كه بيفتد خوب است
سير معراج به اين جا كه بيفتد خوب است

گاه بابا سخنش را به تو تنها مي گفت
چون نبي گر چه علي داشت به زهرا مي گفت

جايگاه تو چنان در نظرش بالا بود
جاي آن داشت به تو اُمِّ ابيها مي گفت

دست خطِ تو كه مي ديد فقط مي بوسيد
تا كه يادِ تو مي افتاد "فداها" مي گفت

خبر از عصمت بي چون و چرايت مي داد
هر امامي كه مقامات شما را مي گفت

عمه ي كرب و بلا در تو تجلي كرده
بايد اين آينه را زينب كبري مي گفت

بر روي چشمِ همه جاي شما محفوظ است
احترام تو در اين شهر خدا محفوظ است

مطمئن باش در اين شهر پريشان نشوي
بي برادر نشوي پاره گريبان نشوي

مطمئن باش كسي سنگ نمي اندازد
از عبورت ز سر كوچه پشيمان نشوي

محملت بر روي چشم همگان جا دارد
به خدا مورد آزار مغيلان نشوي

آن قدر پوشيه و حله سرت مي ريزند
زير يك معجر پاره شده پنهان نشوي

زيور آلات تو را مردم اين جا نبرند
وسط خيمه ي آتش زده حيران نشوي

محملت شعله ور از واژه ي غارت نشود
حَرمت بسته به زنجير اسارت نشود

علي اكبر لطيفيان
/ش121