شعر آیینی/ از تربت تو بوی غم و غصه میوزد
دل را سپرده ایم به دست کریم ها
امروز نه، ز روز ازل از قدیم ها
ما خاک پای خادمتان هم نمی شویم
دلداده تو نوح و مسیح و کلیم ها
بر سینه کسی نزند دست رد حسن
دلبسته عطای تو حتی رجیم ها
هر کس که زیر سایه حُسنِ حَسن رسید
پر می زند ز قلب و دلش کل بیم ها
خیره شدن به تابش خورشید کی شود
درک شما کجا و عقول فهیم ها؟!
وقتی حسن امام شود در تمام شهر
راحت شود خیال تمام یتیم ها
در اوج غربتش به برادر خطاب کرد
لا یوم مثل قصۀ ذبح عظیم ها
از تربت تو بوی غم و غصه می وزد
بویی ز دود کوچه گرفته نسیم ها
"حسین ایزدی"
امروز نه، ز روز ازل از قدیم ها
ما خاک پای خادمتان هم نمی شویم
دلداده تو نوح و مسیح و کلیم ها
بر سینه کسی نزند دست رد حسن
دلبسته عطای تو حتی رجیم ها
هر کس که زیر سایه حُسنِ حَسن رسید
پر می زند ز قلب و دلش کل بیم ها
خیره شدن به تابش خورشید کی شود
درک شما کجا و عقول فهیم ها؟!
وقتی حسن امام شود در تمام شهر
راحت شود خیال تمام یتیم ها
در اوج غربتش به برادر خطاب کرد
لا یوم مثل قصۀ ذبح عظیم ها
از تربت تو بوی غم و غصه می وزد
بویی ز دود کوچه گرفته نسیم ها
"حسین ایزدی"