شعر آیینی/ امروز رضا به جان رضا شد

کد خبر: 24503
علی معلم دامغانی، اشعاری با عنوان «از مروه به مرو؛ قَافِلَه الاَدَب، سِلسِلَه الذَّهَب» و «امیرا هر دو می لرزیم» برای شهادت جانگداز هشتمین امام همام، امام رضا(ع) سرود.
وارث: علی معلم دامغانی، رییس فرهنگستان هنر، اشعاری با عنوان «از مروه به مرو؛ قَافِلَه الاَدَب، سِلسِلَه الذَّهَب» و «امیرا هر دو می لرزیم ؛ به حضرت هادی مهدی و مهدی هادی علیهم السلام» برای شهادت جانگداز هشتمین امام همام، امام رضا(ع) سرود.

این اشعار را با هم می‌خوانیم:

از مروه به مرو میرود ماه

هان حُکم کن ای حکیم آگاه

سعد است ستاره یا که نحس است

نُه قافله عازمند بر راه

مه یوسف عالم است آنک

وقت است که تا برآید از چاه

گویند که مصر و عرض جاه است

صعب است دهد فریبش این جاه

 

خود میرود و نمی رود دل

دل واپس خانه است و درگاه

 

او را به مدینه نیز جانی است

از جان نتوان برید بی گاه

 

نا گاه شود به مشهد آن جان

از آه کند حنوط این شاه

 

کان قافلة نهم جواد است

بی حرز سپردمش به الله

 

او نیز ز فتنه نیست مأمون

در عالم فتنه خواه و ناخواه

 

امروز رضا به جان رضا شد

فردا جگرش جگر خورد آه

 

ای کاش نبود ماه و خورشید

در طالع مردمان گمراه

 

یا ابر شدیم یا شب تار

ای خالق ظلمت از ظُلَم کاه

 

پدرش موسی مادرش سوسن

می دمد از شرق آفتاب من

 

پور آناهیت مدفنش دریاست

مسکنش صحرا ضامن ثامن

 

خفتن بغداد صبح نیشابور

راهی مَرو است مروه اش مأمن

 

کاروانگاهی کهنه بر راهی

کاروان از نو ماند از رفتن

 

مومن و کافر مردم خاور

چشم در راهش مانده بر دامن

 

ناقه زانو زد که بنا میزد

دور چشم بد سر زد از مکمن

 

گفت بسم الله ای همه در راه

تا شوید آگاه بشنوید از من

 

لا اله الا ربنا حِصنی

حصن الله است دون اهریمن

 

مأمن روح است کشتی نوح است

از بلا امن است وادی ایمن

 

حصن را دریاب اندرا بشتاب

شاید از غرقاب وارهانی تن

 

بیع مشروط است قوّت و قوت است

مردم از قحطی جان توان بردن

 

عرض مهمانی است

لطف را خانی است

 

لابد ایمانی است

تا شوید ایمن

 

میرخوان ماییم خوان بیاراییم

در چو بگشاییم برخورید از دَن

 

برخورید از خوان برخورید از نان

برخورید از جان نذر جانان تن

 

چیست تاوانا نرخ تن جانا

صرفه تان مانا چند از این ماندن

 

در جهان دون نیست کس مأمون

کاندر این هامون ره زند رهزن

 

باش تا از طوس نوبت ناموس

بر زنند از کوس خود به تن ، تن تن

 

جور شد بی حد طوس شد مشهد

راهشان شد سد زین برافکندن

 

کینه ور آدم گرچه شد زین غم

ماند در عالم مِهرِ بر خاتم مُهر ما کندن

 

پسر سوسن پسر مریم

گر نه مصلوبند چیست این ماتم

 

دارشان رنج است گنج را ماران

می‌کشند از خاک پرده بیش و کم

 

پرده خورشید است شام تاریک است

پرده گفتار مردم ابکم

 

روی خوب از کور تاری و تیره است

بانگ خوش از صُم جانِ کش از سَم

 

پور نرگس تا کی رسد از راه

قد سروش تیغ پشت تیغش خم

 

ای سنابرق ای صاعقه در زن

آتشی در این قریه کژدم

 

تا بیارامد دل ز نامردم

تا نیازارد ایزد از آدم

 

تا شود باغ و بوستان خرم

تا بُوَند از نو دوستان با هم

 

تا طرازد سنبل به می طره

تا بنوشد گل خون مل کم کم

 

تاوزد در بستان صبا خوش خوش

تا ببارد ابر کرم نم نم

 

 

 

 

امیرا هر دو می لرزیم ؛ به حضرت هادی مهدی و مهدی هادی علیهم السلام

بسم الله الرحمن الرحیم

حقیر بن حقیر آن شب به خود پیچید ، مأمون گفت

کبیر بن کبیر آنجا شود باید به هارون جفت

 

کجا در طوس فردا بعد از آن در عالم ناموس

 

وزیرش گفت امیر من بگو بردارد آن فانوس

 

به که؟ کی؟ پور سهل انگار رفته نیمه‌ای زین شب

 

ندیمانت غلامانت چراغ و هیمه‌ای کین شب

 

سیاه و سرد و تاریک است و باد از کوه می‌آید

 

امیرا هر دو می لرزیم آنک خفته در بستر چنین بشکوه می‌آید

 

اگر ناگاه برخیزد که با ظلمت درآویزد

 

خَمُش بِن سهل صعب اندیش کآبش بر جگر ریزد

 

مگر آتش نیفکندیم زآنسان بر جگر گاهش

 

بر آتش آب می‌ریزی به نزد جان آگاهش

 

تمامی ترس بود و بیم اگر کردیم مهمانش

 

به مدهوشی صلا دادیم گاه و جاه و عنوانش

 

کجا دیدی شهی باشد ولیعهد ولیعهدی

 

عجب طفلی تو و من نیز طفلی طفل در مهدی

 

رضا ای کاش مهدی بود و ما در مهد می‌مردیم

 

و یا ما مَرد دین بودیم و سَر بر عهد می‌مردیم

 

برای کفن و دفن او فرود مدفن هارون

 

بگو صدر و حنوط آرند بن موساست من قارون

 

خدا را کاش این هارون برادر بود با موسی

 

که قُمری‌ها نمی‌گفتند با هادی که کو موسی

 

بکش فانوس را صبح نخست از خاوران بر شد

 

شب سرد و سیاهی بود حالی یاوران سر شد

 

کلنگ و بیل و اسباب حنوط ای قوم بشتابید

 

مگر خوابم اگر خوابم اگر خوابید هم در نوم بشتابید

 

همین جا بسته در پای خلیفه خسته را جای است

 

اگر سر زیر پای افتاد لابد حرمت پای است

 

امیر من زمین یخ بسته از سرماست چون سنگی

 

در این دم خیره در گوش خلیفه گفت سرهنگی

 

رسیدند آنکه می‌گفتند آمد یکه سروی ساده‌ای بشکوه



بر اسبی صخره‌ای بر صخره‌ای آزاده‌ای بر کوه

 

فرود آمد کنون دروازه خود بگشود بر رویش

 

به قهر است این و یا مهر است بیخود می‌روم سویش

 

عمو زاده دهد صبر جمیل اجر جلیلت او

 

عمو انَا لله و الیه راجعون برگو خلیلت کو

 

عمو کار قضا بود و قدر آری قضا آری

 

رضایست اوست رضا آیا رضا گردد خدا باری

 

نکوبید آهن سرد این نخواهد شد فراتر شو

 

رفیق گورکن در کار گوران سوی دیگر شو

 

حنوطش با من است و خواجه از ما دورتر یاران

 

پدید آمد پدید آمد مگر دریاست خَمُش باشید و آسوده اگر شد بیشتر باران

 

برون آمد حسینی در کفن آنک حسن آسا

 

زماهی بحر خالی شد ستاره یوشع و موسی

 

همان یونس همان تابوت یوسف نیکتر در آب

 

جهان را می رهاند نور هادی از غم غرقاب

/ف.م214