شعر آیینی/ زندان به زندان با نماز و روزه و عشق
مردِ جوان دارد وصیت مینویسد/ میگرید و ذکر مصیبت مینویسد
دنیا برای رحمت او جا ندارد/ آه این غریب از رفع زحمت مینویسد
از شرح حال خود سخن میراند اما/ انگار در توصیف غربت مینویسد
کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست/ از دردِ خود در کنج خلوت مینویسد
غربت درِ این خانه را از پشت بسته است/ مهمان ندارد؛ جای صحبت، مینویسد
خمس و زکات شیعیان را میشمارد/ سهم فقیران را به دقت مینویسد
در چند خط میگوید از حج و ثوابش/ این بند را با اشک حسرت مینویسد
پیش از نمازِ واپسینش رو به قبله/ از خاطراتش چند رکعت مینویسد
زندان به زندان با نماز و روزه و عشق/ دربان به دربان درسِ عبرت مینویسد
حتی برای خشم شیرانِ درنده/ با چشمهایش از محبت مینویسد
بعد از شکایت از جفای این زمانه/ در سر رسید فصل غیبت مینویسد:
من زود دارم میروم اما میایم/ با احتیاط از رازِ رجعت مینویسد
مینوشد آب و یاد اجدادش میافتد/ با رعشه از آزار شربت مینویسد
سر را به پای طفل گندمگون نهاده است/ بر طالعش حکم امامت مینویسد
فردا خلیفه بر درِ این خانه با زهر/ از مرگِ او جای شهادت مینویسد
بازار سامرّا سیهپوش است و خاموش/ بر در حدیثِ حفظِ حرمت مینویسد
با دستهای کوچکش یک طفلِ معصوم/ نام پدر را روی تربت مینویسد