حجت الاسلام هاشمی نژاد: دلم یوسف آفرین را دوست دارد +گزارش تصویری

گر جمله کائنات کافر گردند، بر دامن کبریاییش منشیند گرد.

تمام عالم بشوند کمونیست به حال خدا ضرری ندارد و اگر همه سلمان فارسی شوند برای او نفعی ندارد. پس اگر شاکر بودی، بازگشت شکر به خود توست.

در آیه ای می فرماید: " يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ " معنی آیه: " اى پسرك من نماز را برپا دار و به كار پسنديده وادار و از كار ناپسند باز دار و بر آسيبى كه بر تو وارد آمده است‏شكيبا باش اين [حاكى] از عزم [و اراده تو در] امور است "

ای پسرک بابا نماز را اقامه کن، به خوبی ها امر کن و از بدی ها نهی کن. در مقابل مصائب و مشاکلی که برایت پیش می آید صبر کن.

دو موضوع را مطرح می کند. یکی نماز و دیگری امر به معروف و نهی از منکر.

اقامۀ نماز شکل ظاهری دارد، که انشاالله همه اقامه می کنیم و جز مسلین هستیم که اگر نباشیم و نماز را قبول نداشته باشیم که کافر هستیم و بحثش جداست.

جناب صدوق نقل می فرماید: پیامبر فرمودند: زمین از عظمت سه گناه ناله می کند، هنگامی که خون شهید مظلومی بر زمین ریخته شود. زمانی که آب غسل از جنابت حرامی می ریزد. بین الطلوعین انسان بخوابد و برای نماز غفلت کند.

زمین ادراک دارد، قیامت یکی از شهود ما زمین است. علماً هم ثابت شده است. تمام ذرات عالم وجود ادراک دارند. فردای قیامت همین زمین که در آن گناه می کنیم شهادت می دهد.

بسیاری از افراد از نظر مالی غنی هستند ولی در زندگی آرامش ندارند و افرادی را می شناسم که در دنیا آرامشی بسیار قشنگ دارند و از مال دنیا هیچ. خانه بزرگ و ماشین خوب و فرش ابریشم و حساب های پر دارند ولی آرامش ندارند، چون با خدا کار ندارند! " أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ "

ما دو بعد داریم. یکی جسم و دیگری روح. حقیقت وجود ما روحمان است. به قول حافظ:

گوهر معرفت آموز که با خود ببری        که نصیب دگران است نصاب زر و سیم

روح هم غذا می خواهد. عذای روح حرف زدن با خدا با نماز است. احسان کردن و دعا و زیارت امام رضا علیه‌السلام و اینهاست که به تو آرامش می دهد و غذای روحت است.

خداوند به کسانی که وسعت و مال و اموالی داده است باید خداوند را شاکر باشند. خانم گوهرشاد در حال ساخت مسجد بود، یکی از کارگران آمد و دید خانم بسیار زیباست. چشم دید و دوربین چشم عکس را برداشت و به دل داد و او عاشق این شاهزاده شد. پیش معمار رفت و گفت: بلایی به سرم آمده و عاشق شدم. پرسید: عاشق چه کسی؟ گفت: خانم گوهرشاد. گفت: عاشق بقال و چقالی می شدی تا بتوانی آستینی بالا بزنیم! او شاهزاده است. گفت: چه کنم که عاشق شدم. میشه با او صحبت کنید؟

معمار رفت و به خانم گفت: مطلبی می خواهم بگویم و روی گفتنش را ندارم. حقیقتاً یکی از کارگران عاشق شما شده است. گفت: من حرفی ندارم و حاضر به وصلت هستم. به یک شرط! یک ماه روزه بگیرد و شب ها تا سحرگاه در همین شبستان نیمه تمام گوهرشاد نماز بخواند و عبادت کند. بعد من رضایت می دهم.

مرد با خوشحالی شرطش را انجام داد. بعد از یک ماه خانم پیغام داد: مهلتش تمام شد، چرا نمی آید؟ معمار پیام خانم را به کارگر منتقل کرد. کارگر گریه کرد و معمار پرسید: چرا گریه می کنی؟ گفت: برو به او بگو خدا خیرت دهد، من زمانی که او را می خواستم محبت خدا را نداشتم و حالا دیگر مهر خدا را دارم و با او رفیق شدم.

اگر انس با خدا در انسان پیدا شود، وقتی موذن می گوید: الله اکبر، انسان قرار نخواهد داشت. محبوبش صدایش می زند.

وقتی خدا زلیخا را جوان کرد، دیگر اعتنای قبل را به یوسف نداشت. زلیخا گفت: دلم یوسف آفرین را دوست دارد.