چرا ابی عبدالله الحسین(ع) بر تمام رجال تاریخ برتری دارد
معرفت حسين و فضائل و مكارم اخلاق آن امام خوبيها، درس جاودانة چگونه زيستن و چگونه بودن و معرفت به انسانيت و اخلاق و بزرگي و كرامت نفس است.
« آينة جمال» نشان ميدهد كه شخصيت رفيع حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام، چگونه مجموعهاي از صفات ممتاز انسان كامل و برگزيدة پروردگار بوده است و حيات طيبة آن عصارة خوبيها، تصويري از كرامت، شجاعت، صبر، عدالت، سخاوت و در يك كلام عظمت را به نمايش ميگذارد.
رمز بقاء حسين عليهالسلام
علائلي مينويسد: «در آنچه از اخبار و تاريخ حسين عليهالسلام نزد ماست ميبينيم كه وي كمال مواظبت را در تأسّي به خويش داشت به طوري كه از همة جهات و نواحي، نمونة كامل پيغمبر صلي الله عليه وآله بود.
كسي كه همه حالات و سكون، حركت، فكر و تأملاتش الهي بود، ميبينيم كه در جهاد، فداكارانه شمشير ميزد و از خود گذشته بود؛ هيچ كار و تكليفي او را از وظيفه و تكليف ديگر باز نميداشت.»
ما اگر حسين عليهالسلام را در بين بزرگان و صاحبان شخصيت و عظمت، مقدّم ميداريم فقط به اين دليل نيست كه مرد عظيمي را مقدم داشتهايم؛ بلكه عظيمي را مقدّم ميداريم كه هر با عظمتي در برابر عظمت او در حال كُرنش است و شخصي را برتري ميدهيم كه از هر شخصيتي بالاتر است و مردي را مقدّم ميداريم كه فوق تمام رجال تاريخ در اجتماع آنهاست و اين تقديم، هيچ كار تازه و بديعي نيست؛ زيرا مردان تاريخ، عُمر خود را در تحصيل مجد و بزرگواري زمين به پايان رساندند، اما حسين عليهالسلام جان خود را در راه تحصيل مجد آسمان فدا كرد و چنين كسي بالاتر و برتر از همه است.
چرا او را ياد كنيم؟!
مردي كه از عظمتِ نبوتِ محمد صلي الله عليه و آله، عظمت مردانگي علي عليهالسلام وعظمت فضيلت فاطمه سلام الله عليها به وجود آمده، نمونة عظمت انساني و نشانة آشكار بزرگي اخلاق است، پس ياد او و ذكر حالات او تنها ياد و ذكر يك مرد بزرگ نيست؛ بلكه ياد و تذكار انسانيت جاويدان است. اخبار و تاريخ او تاريخ يك قهرمان فضيلت بشري نيست، بلكه تاريخ قهرماني بيمانند است.
عقاد مينويسد: «بني اميه بعد از شهادت سيد الشهدا عليهالسلام به مدت شصت سال، حسين و پدرش را برفراز منابر سب ميكردند اما يك نفر از آنها نتوانست نسبت به مقام ورع، پارسايي، پرهيزكاري و مراعات او از احكام دين جسارتي بنمايد و او را به كوچكترين گناهي كه ممكن است درآشكار يا پنهان از آدمي صادر شود متهم سازد.
آنها ميخواستند كه در مورد حسين عليهالسلام غير از خروج بر حكومتشان چيزيگفته شود يا عيبي در او بجويند اما زبان خودشان وزبان مزدورانشان را از اينكه عيبي را به حسين عليهالسلام نسبت بدهند، كوتاه ديدند.»
شاگردان مكتب پيامبر صلي الله عليه وآله
احاديث معتبر بر اين مطلب دلالت دارند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله، علي عليهالسلام و فرزندانش را به دانشهايي مخصوص گردانيد. كتابي به خط علي عليهالسلام و املاي پيغمبر صلي الله عليه و آله همواره در اين خاندان مورد استناد و مراجعه بوده است، در حقيقت، تبليغات و تعليمات امامان عليهمالسّلام و سيره و روش آنها مكمل و متمم هدف پيغمبر صلي الله عليه وآله در تربيت جامعه و هدايت بشر ميباشد.
بر اساس حديثِ متواتر و مشهور ثقلين، پيغمبر صلي الله عليه و آله جميع امت را به اين بزرگواران ارجاع داده است. با وجود اين حديث شريف، صلاحيت علمي اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله ظاهر و آشكار ميگردد.
علاوه بر اينها روايات بسيار ديگري از طرق اهل سنت دلالت دارند برآنكه در بين تربيت شدگان مكتب نبوت، علي عليهالسلام بيشتر از همة صحابه، از تابش انوار نبوت استفاده كرد؛ او بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله مرجع عموم در مسائل مشكل علمي ميباشد و علوم شرعيه همه به آن سرور منتهي ميشود.
بعد از علي عليهالسلام منصب الهي امامت و رهبري علمي و ديني با فرزندانش حضرت امام حسن مجتبي و حضرت امام حسين، سيدالشهداء عليهما السّلام بود. آنها ملجأ و پناه مردم در مسائل اسلامي، علوم تفسير و احكام شرعي بودند؛ سخنشان قاطع و مقبول، و روششان سرمشق و ميزان بود.
حسين عليهالسلام چراغ اسلام
هر چه بيشتر در حالات سيدالشهداء عليهالسلام دقيق شويم اين رمز بر ما آشكارتر ميشود كه در امر دين بصيرتي خارق العاده و بينشي غيبي راهنماي آن حضرت بوده است.
علم و دانش آن بزرگوار از احتجاجات او با دشمنان اهل بيت، بخصوص معاويه و مروان، از نامههايي كه به معاويه مرقوم فرموده، از خطبههايي كه به مناسبتهاي مختلف انشاء نمودهاند و از دعاي عرفه، و دعاهاي ديگري كه از آن حضرت در كتابهاي شيعه و سني نقل است، ظاهر و آشكار ميگردد.
نافع بن ازرق، رهبر فرقة ازارقه خوارج به حسين عليهالسلام عرض كرد: «خدايي را كه ميپرستي براي من توصيف كن!»
حسين عليهالسلام فرمود:
يا نافِعُ مَنْ وَضَعَ دينَهُ عَلَي الْقِياسِ لَمْ يَزَلِ الدَّهْرُ فِي الالتِباسِ مائِلاً ناكِباً عَنِ الْمِنْهاجِ ظاعِناً بِالاِْعْوِجاجِ ضالّاً عَنِ السَّبيلِ قائِلاً غَيْرَ الْجَميلِ يَا بْنَ الاَزْرَقِ اَصِفُ اِلهي بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ لايُدْرَكُ بِالْحَواسِ، وَلا يُقاسُ بِالنّاسِ قَريبٌ غَيْرُ مُلْتَصِق، وَبَعيدٌ غَيْرُ مُسْتَقْصي يُوَحَّدُ، وَلا يُبَعَّضُ مَعْرُوفٌ بِالْـآياتِ مَوْصُوفٌ بِالْعَلاماتِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْكَبيرُ الْمُتَعالُ
اي نافع! هركس دين خود را بر قياس بسازد همواره در اشتباه است و در راه به صورت افتد، به اعوجاج و كژي كوچ كند، گمراه گردد و سخنان نازيبا گويد. اي پسر ازرق! من خدايم را وصف ميكنم به آنچه او خود را وصف فرموده است. او به حواس ادراك نشود و به مردم قياس نگردد. نزديك است اما به چيزي چسبيده نيست، دور است اما دوري نجسته (دوري و نزديكي خداوند مانند دوري و نزديكي موجودات ديگر نيست. دوري و نزديكي او با حواس مادي قابل درك نميباشد) او يگانه است و تبعيض، تجزيه و تركيب در او راه ندارند، و به نشانهها شناخته شده و به علامتها وصف گرديده است؛ غير از خداوند بزرگ و بلند مرتبه، خدايي نيست.
ابن ازرق گريست و گفت:«ما اَحْسَنَ كَلامَكَ»؛ چقدر نيكو است كلام تو!.
حسين عليهالسلام فرمود: «به من رسيده كه تو بر پدر و برادرم و بر من گواهي به كفر ميدهي!»
ابن ازرق گفت: «اَمّا وَاللهِ يا حُسَيْنُ لَئِنْ كانَ ذلِكَ لَقَدْ كُنْتُمْ مَنارَ الاِسْلامِ وَ نُجُومَ الاَحْكامِ»؛ يا حسين! اگر اين ناسزا از من صادر شده، به خدا سوگند! به يقين، شما چراغ اسلام و ستارگان احكام خداييد. يعني مردم بايد از انوار علوم و معارف شما روشني بجويند و در تاريكيها به ستارههاي وجود شما هدايت گردند.
امام عدالتخواه
خاندان علي عليهالسلام به عدالت و حمايت از مظلوم، همانندي در عالم ندارند. حكاياتي كه از عدل علي عليهالسلام در كتابهاي تاريخ، نگاشته شده نشان ميدهد كه او دلباختة حق و فاني در عدالت بود. او به فرزندانش وصيت فرمود:
كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً دشمن ستمگر و يار ستمديده باشيد.
حسين عليهالسلام فرزند آن پدر و وارث همان صفات ميباشد. از ستمهايي كه بني اميه و عمّال آنها به مردم مينمودند بيش از هر كس رنج ميكشيد و به شدت ناراحت ميشد. قيام او، قيام عليه ظلم، بيداد و ستمگري، و نهضت او نهضت نجات بخش ستمديدگان و مظلومين بود.
يكي از داستانهايي كه گواه بر شدت علاقه حسين عليهالسلام به دفاع از مظلومين و حمايت از بيچارگان بيپناه ميباشد، داستان اُرينب دختر اسحاق و همسر عبدالله بن سلام است. يزيد كه به اصطلاح، شاهزاده و وليعهد معاويه بود و تمام اسباب شهوتراني، از جمله پول، مقام، زور، كنيزكان ماهرو و زنهاي رقاصه و خوانندة خودفروش در اختيارش بودند
با اين وجود، باز چشم طمع به بانوي شوهرداري دوخت كه بايد او و پدرش معاويه پاسدار عصمت و عفت او باشند. يزيد همچون اراذل و شهوت پرستاني كه در وفور عيش و نوشِ حكومت، تربيت ميشوند ناآرام شد، اما از آنجا كه آن زن، نجيب، پاكدامن و عفيفه بود دسترسي به او از راه فريب و منحرف ساختن وي از طريق پارسايي محال مينمود. معاوية ناپاك، كه خود را اميرالمؤمنين ميخواند، براي خواهش نفس و شهوت يزيد دست به نيرنگ بسيار عجيب و بيسابقهاي زد. او مرد بدبخت را از زن عفيفه و زيبايش جدا نمود و مقدمات كاميابي يزيد از آن زن را فراهم ساخت.
اما حسين عليهالسلام با غيرت و جوانمردي در مقابل اين تصميم زشت و شيطاني معاويه ايستاد، و نقشة او را نقش بر آب كرد. حسين عليهالسلام غيرت و حميّت هاشمي و علاقة خود به حفظ نواميس مسلمين را نشان داد و مانع از رسيدن يزيد به هوس ناپاك و شريرش گرديد. افتراقي را كه معاويه با نيرنگ ايجاد كرد، به اتصال مبدل نمود، و آن ستم بزرگ را از عبدالله بن سلام و همسرش دفع گردانيد. اين داستان در تاريخ مفاخر آل علي عليهالسلام و مظالم بني اميه جاودان باقي مانده است.
از افتادگي تا عزت
هرچه معرفت، خداشناسي، توحيد، علم و حكمت انسان بيشتر شود، تواضع و فروتني او زيادتر ميگردد. تكبر بشر ناشي از جهل، ناداني، غفلت و خودپسندي است. در آيات كريمه و احاديث از تكبر به شدت مذمت، و از تواضع، مدح و ستايش شده است.
حسين عليهالسلام در نزد مردم بسيار محترم بود. زماني كه او و برادرش، حسن مجتبي عليهما السّلام پياده به حج ميشتافتند تمام رجال و شيوخ صحابه كه همراه آنها بودند به احترامشان از مراكب پايين آمده و پياده راه ميپيمودند. احترام حسين عليهالسلام در ميان مردم نه براي آن بود كه او كاخ مجلل داشت يا مركَبهاي سواري او گران قيمت بودند يا غلامان و سربازاني پيشاپيش يا دنبال مركَب او ميرفتند يا آنكه مسجد پيغمبرصلي الله عليه و آله را براي او خلوت مينمودند و راهها را در موقع آمد و شد وي بر مردم ميبستند، نه! براي هيچ يك از اينها نبود. حسين عليهالسلام با مردم زندگي ميكرد و جدايي از آنها را نميپذيرفت. زندگي او مالامال از سادگي بود. همه ساله پياده به حج ميرفت و با مردم نشست و برخاست، و آمد و شد مينمود؛ با فقرا معاشرت ميكرد، در نماز جماعت، حاضر ميشد، به عيادت بيماران ميشتافت، در تشييع جنازهها شركت ميجست و در مسجد جدش پيغمبر با دوستان و اصحاب مينشست. او دعوت فقرا را ميپذيرفت و آنها را ميهمان مينمود، خودش براي محتاجان، بينوايان، بيوه زنان و يتيمان، نان و غذا ميبرد.
وقتي سپاهيان ستم پيشه و سنگدل كوفه بدن مطهر ايشان را عريان بر خاك افكندند، بر شانة مباركش نشان از برداشتن بار ديدند، از علت آن جويا شدند، حضرت سجاد فرمود: «اثر انبانهايي است كه در مدينه به دوش مبارك بر ميگرفت و به خانههاي فقرا، ايتام و بيوهزنان ميبرد.»
/ف.م214