واجب فراموش شده/ آیا ما هم دوستش داریم؟

کد خبر: 34409
وارث: شب نیمه شعبان بود. در قطار مترو باز شد. رو صندلی که نشستم، دختر خانوم کناریم انگار آشنا بود. با یه لبخند سلام کردم. شالش انقدر کوتاه بود که موهاش از جلو و عقب نمایان شده بود. نگاهم را برگرداندم تا با خودم فکر کنم چه طور شروع کنم...؟

نگاهش کردم و گفتم: موهاتون از پشت بیرونه!! یه دست کشید به موهای پشت سرش و گفت: اشکال نداره! گفتم: برای خدا هم اشکال نداره؟! گفت: برای خدا هم اشکال نداره... باز سرم را چرخاندم و خیره شدم به رو به روم. یه لحظه نمی دونم چی شد؛ گفتم: خدا خیلی ما رو دوست داره کاش ما هم با رفتارمون بهش بگیم دوستش داریم. گفت: خدا منو دوست نداره. گفتم: دوست نداشت ما رو به حال خودمون رها می کرد. اون وقت شرایطمون خیلی بد می شد! خیلی... گفت: بستگی داره که نسبت به چی بسنجی! اوضاع ما از خیلی ها بدتر است. فهمیدم منظورش پوله. با یه لبخند نگاهش کردم و گفتم: همه چی که پول نیست...

دیگه باید از مترو میومدم بیرون. برا همین باز تبسم کردم گفتم: خوشحال شدم از دیدنتون و دختر خانوم هم گفت: همچنین. وقتی از مترو اومدم بیرون با خودم گفتم: خدا خیلی ما رو دوست داره. کاش ما هم با رفتارمون بهش بگیم دوستش داریم.

و با خودم فکر می کردم خود من کجای زندگیم با رفتارم گفتم خدا دوستت دارم...؟

منبع: کتاب از یاد رفته ( لینک دانلود کتاب )