حجت الاسلام مرتضوی: از کریم کم طلب نکنید
وارث:جلسه هفتگی هیئت سپهسالار کربلا با سخنرانی حجت الاسلام مرتضوی و مداحی کربلایی وحید یوسفی برگزار شد.
چرا امام به مرو رهسپار شد؟
جناب رجاء بن ابی ضحاک1 در خدمت مامون بود، مأمون او را به مدینه فرستاد تا امام رضا علیهالسلام را به خراسان بیاورد. به مدینه که رسید خدمت آقا رسید و نامۀ مامون را به امام داد و او را دعوت کرد به مرو. امام فرمود: ای ابی ضحاک اجازه بده مشورت کنم و به شما خبر دهم. حضرت همان کار امام حسین علیهالسلام را انجام داد. امام حسین علیهالسلام رفتند سر قبر رسول الله صلی الله علیه و آله و با حضرت درد دل کردند و بسیار گریه کرد و گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله یزید ملعون ادعای خلافت کرده است و از من بیعت می خواهد چه کنم؟ خوابشان برد و در عالم رویا رسول الله صلی الله علیه و آله را دیدند که حضرت فرمود: « يَا حُسَيْنُ ع اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا »2 اى حسين ! خارج شو ! که همانا خداوند مىخواهد تو را كشته ببيند.
امام دستور را از رسول الله صلی الله علیه و آله گرفتند. امام رضا علیهالسلام هم رفتند کنار قبر حضرت و دستور حرکت را گرفتند. امام آمد به سوی مرو و در طی راه داستانهایی اتفاق افتاد تا رسیدند به نیشابور.
زمانی که به نیشابور رسیدند همه متوجه شدند امام به آنجا آمده است. بیش از 20 هزار عالم و دانشمند به سمت نیشابور آمدند و 20 هزار قلم به دست احادیث را نوشتند. وقتی خواستند بروند به سمت مرو همه مقابل حضرت را گرفتند که به خانه شان بروند. همه درخواست کردند. کسبه و تجار و مادحین. امام فرمودند: بگذارید این امر را واگذار کنم به سواری. هرجا رفت ما در همان جا می مانیم. سواری رفت به سمت منزل پیر زنی. مردم گفتند: آقا می دانید منزل کیست؟ پیر زنی که به نان شبش هم محتاج است. امام فرمود: من امر را واگذار کردم. اصحاب گفتند: بگذارید خبر دهیم تا آماده شود. در زدند و زن با جارویی دم در آمد. دیدند حیاط را جارو زده و منزل مرتب است و او آماده است برای پذیرایی. گفتند خبر داری؟ گفت: بله. من دیشب خواب رسول الله صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمودند: فردا یکی از پاره های تن من مهمان توست.
از بزرگ کم طلب نکنیم
ماجرای جوان سلمانی را می دانید. خیلی زرنگ بود . خوب است زرنگ باشیم و بدانیم چه طلب می کنیم. آقا فرمود: جوان سلمانی می خواهی تیغ و سنگت را طلا کنم؟ اگر ما بودیم می گفتیم: بله. اما او گفت: نه آقا ، آقا من می خواهم شب اول قبر به دادم برسید. آقا قبول کردند. هم این را قبول کردند و هم تیغ و سنگش را طلا کردند. حضرت بزرگ است.
ماجرای ابراهیم جیب بر
آمدند سمت خراسان تا رسیدند به مشهد فعلی. داستانی را یکی از علما برای من تعریف کردند. حجت الاسلام شیخ محم تقی رضا پور نقل می کردند قدیم در تبریز فردی مدیر کاروانی بود. شروع کرد به اسم نویسی و حرکت را از تبریز اعلام کرد. می گوید: در عالم خواب امام را دیدم که وقتی می آیید مشهد بروید دنبال ابراهیم جیب بر و با خود بیاورید. شب دوم دوباره خواب دید. او را هم با خود باید بیاورید. باخودگفت من اگر او را بیاورم همه منصرف می شوند. شب سوم امام با حالت خاصی گفت: فلانی مگر نگفتم اگر می خواهید به مشهد بیایید ابراهیم جیب بر را هم بیاورید. رفت او را پیدا کرد. گفت می آیی با ما برویم مشهد؟ ابراهیم گفت: من؟ باخودگفت: مشهد هم خوب است برویم . آنجا کاسبی کنیم در تبریز همه ما را می شناسند دیگر.به قصد زیارت راه نیوفتاد. گفت: پول ندارم و مدیر: گفت مشکلی ندارد من می دهم. کاروان راه افتاد. در بین راه عده ای راهزن آمدند سمت ماشین و دارایی همه را گرفتند حتی از ابراهیم. ملت گریه کردند که یا امام رضا علیهالسلام ما برای زیارت می رویم چرا این گونه شد؟ چند دقیقه بعد ابراهیم بلند شد و به تک تک افراد گفت که چقدر از شما بردند و دست کرد در جیبش و پول رکاب را برگرداند. مدیر گفت: تو که پول نداشتی؟ گفت: زمانی که اموال را گرفتند دادند به رئیسشان من هم جیب او را زدم. مدیر گفت: حالا حکمت سفر با تو را فهمیدم. من سه شب امام را در خواب دیدم: که فرمودند تو را بیاوریم. گفت: یعنی امام حواسش به من گناه کار هم هست؟ تا خود مشهد گریه کرد و در حرم توبه کرد و تا جایی که می توانست با پول حلال جبران کرد و حلالیت گرفت.
/1102101302
پی نوشت:
1.
«رجاء بن ابی ضحاک خراسانی» از مردم خراسان و از خویشاوندان فضل بن سهل سرخسی بود. او از کارگزاران بنی عباس بود و به مأمون و معتصم خدمت کرد و در سال 226 در دمشق به دست علی بن اسحاق کشته شد.
2.
اللهوف على قتلى الطفوف، ص 64