قسم به مسيح كه در ميان مسلمانان كسي به دانایی رضا (ع) نیست
جاثليق لفظي است يوناني به معناي رئيس اسقفها و پيشواي عيسوي ها و لقبي است كه به علماي بزرگ نصاري داده ميشد و نام شخص خاصي نيست و شايد معرب كاتوليك بوده باشد.
هنگامي كه علي بن موسي الرضا (ع) وارد بر مأمون شد، او به فضل بن سهل، وزير مخصوصش، دستور داد كه پيروان مكاتب مختلف را مانند جاثليق (عالم بزرگ مسيحيان) و رأس الجالوت (پيشواي بزرگ يهوديان) و رؤساي صائبين و هربز اكبر (پيشواي بزرگ زردشتيان) و نسطاس رومي (عالم بزرگ نصراني) و همچنين علماي ديگر علم كلام را دعوت كند تا سخنان آن حضرت را بشنوند و آن حضرت هم سخنان آنان را.
پس فضل بن سهل آنها را دعوت كرد. هنگامي كه جمع شدند، نزد مأمون آمد و گفت: همه حاضرند.
مأمون گفت: «همه آنها داخل شوند.» پس از ورود، به همه خوش آمد گفت، سپس افزود:
«من شما را براي كار خيري دعوت كرده ام و دوست دارم با پسر عمويم كه اهل مدينه است و تازه بر من وارد شده، مناظره كنيد. فردا همگي نزد من آييد و أحدي از شما غائب نباشد».
همه گفتند: چشم، همه سر بر فرمانيم! و فردا صبح همگي نزد تو خواهيم بود.
حسن بن سهل نوفلي ميگويد: ما خدمت امام علي بن موسي الرضا (ع) مشغول صحبت بوديم كه ناگاه ياسر خادم كه عهده دار كارهاي حضرت بود، وارد شد و گفت: مأمون به شما سلام ميرساند و ميگويد: «برادرت به قربانت باد! اصحاب مكاتب مختلف و ارباب اديان و علماي علم كلام از تمام فرق و مذاهب جمع اند، اگر دوست داريد قبول زحمت فرموده فردا به مجلس ما آييد و سخنان آنها را بشنويد و اگر دوست نداريد اصرار نميكنم و نيز اگر مايل باشيد ما به خدمت شما مي آييم و اين براي ما آسان است».
امام در يك گفتار كوتاه و پر معنا فرمودند:
«سلام مرا به او برسان و بگو ميدانم چه ميخواهي؟ من ان شاء الله صبح نزد شما خواهم آمد».
نوفلي ميگويد: عرض كردم: او ميخواهد شما را به محك امتحان بزند و بداند پايه علمي شما تا چه حد است؟ ولي كار خود را بر پايه سستي بنا نهاده، به خدا سوگند طرح بدي ريخته و بناي بدي نهاده است.
امام رضا (ع) فرمود: «چه بنايي ساخته و چه نقشهاي طرح كرده؟
نوفلي (كه گويا هنوز نسبت به مقام شامخ علمي امام معرفت كامل نداشت و از توطئه مأمون گرفتار وحشت شده بود) عرض كرد: «علماي علم كلام اهل بدعت اند و مخالف دانشمندان اسلامند، چرا كه عالم، واقعيت ها را انكار نميكند، اما اينها اهل انكار و سفسطه اند، اگر دليل بياوري كه خدا يكي است ميگويند رسالتش را اثبات كن و خلاصه آنها افرادي خطرناكاند و در برابر انسان دست به مغالطه ميزنند و آنقدر سفسطه ميكنند تا انسان دست از حرف خود بردارد، فدايت شوم از اينها برحذر باش».
امام عرض كرد: اي نوفلي، تو ميترسي دلائل مرا باطل كنند و راه را بر من ببندند؟
نوفلي (كه از گفته خود پشيمان شده بود) گفت: نه به خدا سوگند! من هرگز بر شما نميترسم، اميدوارم كه خداوند شما را بر همه آنها پيروز كند.
پس امام فرمود: اي نوفلي، دوست داري بداني كي مأمون از كار خود پشيمان ميشود؟
عرض كرد: آري.
امام فرمود: هنگامي كه استدلالات مرا در برابر اهل تورات به توراتشان بشنود و در برابر اهل انجيل به انجيلشان و در مقابل اهل زبور به زبور شان و در مقابل صائبين به زبان عبريشان و در برابر مؤبدان به زبان فارسيشان و در برابر اهل روم به زبان رومي و در برابر پيروان مكتبهاي مختلف به زبان خودشان. آري، هنگامي كه دليل هر گروهي را جداگانه ابطال كردم بطوري كه مذهب خود را رها كنند و قول مرا بپذيرند، آنگاه مأمون ميداند مقامي را كه او در صدد آن است مستحق نيست! آن وقت پشيمان خواهد شد و هيچ حركت و قوه اي جز به خداوند متعال نيست.
نوفلي ميگويد: هنگامي كه صبح شد، فضل بن سهل خدمت امام آمد و عرض كرد: فدايت شوم، پسر عمويت (مأمون) در انتظار شماست و جمعيت نزد او حاضر شده اند، نظرتان در اين باره چيست؟
امام فرمود: تو جلوتر برو، من هم ان شاء الله خواهم آمد. سپس وضو گرفت و شربتی نوشيد، سپس همراه حضرت بيرون آمديم تا وارد بر مأمون شديم.
مجلس پر از افراد مشهور و سرشناس بود و محمد بن جعفر با جماعتي از بنيهاشم و آل ابيطالب و جمعي از فرماندهان لشگر نيز حضور داشتند. هنگامي كه امام وارد مجلس شد، مأمون برخاست، محمد بن جعفر و تمام بنيهاشم نيز برخاستند. امام رضا (ع) همراه مأمون نشست، اما آنها به احترام امام همچنان ايستاده بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و همگي نشستند.
مدتي مأمون به گرمي مشغول سخن گفتن با امام بود، سپس رو به جاثليق كرد و گفت: اي جاثليق! اين پسر عموي من علي بن موسي بن جعفر است. او از فرزندان فاطمه، دختر پيامبر ما و فرزند علي بن ابيطالب است. من دوست دارم با او سخن بگویي و مناظره كني، اما طريق عدالت را در بحث رها مكن.
جاثليق گفت: اي اميرمؤمنان! من چگونه بحث و گفتگو كنم (با اينكه با او قدر مشتركي ندارم) او به كتابي استدلال ميكند كه من منكر آنم و به پيامبري عقيده دارد كه من به او ايمان ندارم.
در این هنگام امام رضا (ع) شروع به سخن گفتن كرد و فرمود: اي نصراني! اگر به انجيل خودت براي تو استدلال كنم اقرار خواهي كرد؟
جاثليق گفت: آيا ميتوانم گفتار انجيل را انكار كنم؟ آري به خدا سوگند اقرار خواهم كرد هر چند بر ضرر من باشد.
امام فرمود: هر چه ميخواهي بپرس و جوابش را بشنو.
جاثليق پرسید: درباره نبوت عيسي و كتابش چه ميگویي؟ آيا چيزي از اين دو را انكار ميكني؟
امام فرمود: من به نبوت عيسي و كتابش و به آنچه به امتش بشارت داده و حواريون به آن اقرار كرده اند، اعتراف ميكنم و به نبوت عيسي كه اقرار به نبوت محمد (ص) و كتابش نكرده و امتش را به آن بشارت نداده كافرم.
جاثليق گفت: «آيا به هنگام قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نميكني؟
امام فرمود: آري.
جاثليق گفت: پس دو شاهد از غير اهل مذهب خود از كساني كه نصاري شهادت آنان را مردود نميشمارند بر نبوت محمد اقامه كن و از ما نيز بخواه كه دو شاهد بر اين معنا از غير اهل مذهب خود بياوريم.
امام گفت: هم اكنون انصاف را رعايت كردي اي نصراني، آيا كسي را كه عادل بود و نزد مسيح، عيسي بن مريم مقدم بود ميپذيري؟
جاثليق گفت: اين مرد عادل كيست، نامش را ببر.
حضرت فرمود: «دربارهي «يوحناي ديلمي» چه ميگويي؟
جاثليق گفت: به به! محبوبترين فرد نزد مسيح را بيان كردي.
امام فرمود: تو را سوگند ميدهم آيا انجيل اين سخن را بيان ميكند كه يوحنا گفت: «حضرت مسيح مرا از دين محمد عربي با خبر ساخت و به من بشارت داد كه بعد از او چنين پيامبري خواهد آمد، من نيز به حواريون بشارت دادم و آنها به او ايمان آوردند؟
جاثليق گفت: آري! اين سخن را يوحنا از مسيح نقل كرده و بشارت به نبوت مردي و نيز بشارت به اهل بيت و وصياش داده است، اما نگفته است اين در چه زماني واقع ميشود و اين گروه را براي ما نام نبرده تا آنها را بشناسيم.
حضرت فرمود: اگر ما كسي را بياوريم كه انجيل را بخواند و آياتي از آنرا كه نام محمد و اهل بيتش و امتش در آنهاست، تلاوت كند، آيا ايمان به او ميروي؟
جاثليق گفت: بسيار خوب است.
امام به نسطاس رومي فرمود: آيا سفر سوم انجيل را از حفظ داري؟
نسطاس گفت: بلي از حفظ دارم.
سپس امام به رأس الجالوت (بزرگ يهوديان) رو كرد و فرمود: آيا تو هم انجيل را ميخواني؟
گفت: آري به جان خودم سوگند.
حضرت فرمود: سفر سوم را برگير، اگر در آن ذكري از محمد و اهل بيتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت مده.
سپس امام رضا (ع) سفر سوم را قرائت كرد تا به نام پيامبر (ص) رسيد، آنگاه متوقف شد و رو به جاثليق كرده و فرمود: اي نصراني! تو را به حق مسيح و مادرش آيا قبول داري كه من از انجيل با خبرم؟
جاثليق گفت: آري.
سپس امام رضا (ع) نام پيامبر (ص) و اهل بيت و امتش را براي او تلاوت كرد، سپس افزود: اي نصراني! چه ميگویي، اين سخن عيسي بن مريم است؟ اگر تكذيب كني آنچه را كه انجيل در اين زمينه ميگويد، موسي و عيسي، هر دو را تكذيب كرده و كافر شدهاي.
جاثليق عرض کرد: من آنچه را كه در انجيل براي من روشن است انكار نميكنم و به آن اعتراف دارم.
حضرت فرمود: همگي شاهد باشيد، او اقرار كرد. سپس فرمود: اي جاثليق هر سؤالي ميخواهي بكن.
جاثليق گفت: از حواريون عيسي بن مريم خبر ده كه آنها چند نفر بودند و نيز خبر ده كه علماي انجيل چند نفر بودند؟
حضرت فرمود: از شخص آگاهي سؤال كردي، حواريون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آنها «لوقا» بود، اما علماي بزرگ نصاري سه نفر بودند: «يوحناي بزرگ» در سرزمين باخ، «يوحناي ديگر» در قرقيسا و «يوحناي ديلمي» در زجاد و نام پيامبر و اهل بيت و امتش نزد او بود و او بود كه به امت عيسي و بنياسرائيل بشارت داد.
سپس فرمود: اي نصراني، به خدا سوگند ما ايمان به آن عيسي داريم كه ايمان به محمد (ص) داشت، ولي تنها ايرادي كه به پيامبر شما عيسي داريم اين بود كه او كم روزه ميگرفت و كم نماز ميخواند!
جاثليق ناگهان متحير شد و گفت: به خدا سوگند علم خود را باطل كردي،و پايه كار خويش را ضعيف نمودي و من گمان ميكردم تو اعلم مسلمانان هستي!
حضرت فرمود: مگر چه شده؟
جاثليق گفت: به خاطر اينكه ميگویي عيسي ضعيف و كم روزه و كم نماز بود، در حالي كه عيسي حتي يك روزه را افطار نكرد و هيچ روزي را (بطور كامل) نخوابيد و صائم الدهر و قائم الليل بود.
حضرت فرمود: براي چه كسي روزه ميگرفت و نماز ميخواند؟
جاثليق نتوانست پاسخ گويد و ساكت شد (زيرا اگر اعتراف به عبوديت عيسي ميكرد با ادعاي الوهيت او سازگار نبود).
حضرت فرمود: اي نصراني، سؤال ديگري از تو دارم.
جاثليق با تواضع گفت: اگر بدانم پاسخ ميگويم.
حضرت فرمود: تو انكار ميكني كه عيسي مردگان را به اذن خداي متعال زنده ميكرد؟
جاثليق، در بن بست قرار گرفت و بناچار گفت: انكار ميكنم، چرا كه آن كس كه مردگان را زنده كند و كور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و مستحق الوهيت.
حضرت فرمود: حضرت «اليسع» نيز همين كار را ميكرد و او بر آب راه رفت و مردگان را زنده كرد و نابينا و مبتلا به برص را شفا داد، اما امتش قائل به الوهيت او نشدند و كسي او را عبادت نكرد. «حزقيل» نيز همان كار مسيح را انجام داد و مردگان را زنده كرد.
سپس امام رضا (ع) رو به رأس الجالوت كرده فرمود: اي رأس الجالوت، آيا اينها را در تورات مي يابي كه بخت النصر اسيران بنياسرائيل را در آن زمان كه حكومت با بيت المقدس مبارزه كرد به بابل آورد، خداوند حزقيل را به سوي آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده كرد؟ اين واقعيت در تورات مضبوط است، هيچ كس جز منكران حق آن را انكار نميكنند.
رأس الجالوت پاسخ داد: ما اين را شنيدهايم و ميدانيم.
حضرت فرمود: راست ميگویي. سپس افزود: اي يهودي اين سفر از تورات را بگير و آنگاه خود شروع به خواندن آياتي از تورات كرد. پس مرد يهودي تكاني خورد و در شگفت شد.
سپس امام رضا (ع) رو به نصراني كرد و قسمتي از معجزات پيامبر اسلام (ص) را درباره زنده شدن بعضي از مردگان به دست او و شفاي بعضي از بيماران غير قابل علاج را به بركت او برشمرد و فرمود: با اينهمه ما هرگز او را پروردگار خود نميدانيم، اگر به خاطر اين گونه معجزات، عيسي را خداي خود بدانيد بايد «اليسع» و «حزقيل» را نيز معبود خويش بشماريد، زيرا آنها نيز مردگان را زنده ميكردند و نيز ابراهيم خليل پرندگاني را گرفت و سر بريد و آنها را در هم كوبيد و آنگاه اجزاء آنها را بر كوههاي اطراف قرار داد، سپس آنها را فراخواند و همگي زنده شدند. موسي بن عمران نيز چنين كاري را در مورد هفتاد نفر كه با او به كوه آمده بودند و بر اثر صاعقه مردند انجام داد. تو هرگز نميتواني اين حقايق را انكار كني، زيرا تورات و انجيل و زبور و قرآن از آن سخن گفته اند، پس بايد همه اينها را خداي خويش بدانيم.
در این هنگام جاثليق پاسخي نداشت بدهد. پس تسليم شد و گفت: «سخن، سخن توست و معبودي جز خداوند يگانه نيست».
سپس امام رضا (ع) در باب كتاب «اشعيا» از او و رأس الجالوت سؤال كرد. او گفت: من از آن به خوبي آگاهم.
حضرت فرمود: اين جمله را به خاطر داريد كه اشعيا گفت: من كسي را ديدم كه بر دراز گوشي سوار است و لباسهایي از نور در تن كرده (اشاره به حضرت مسيح) و كسي را ديدم كه بر شتر خود سوار است و نورش مثل نور ماه (اشاره به پيامبر اسلام (ص)).
گفتند: آري، اشعيا چنين سخني گفته است.
حضرت افزود: اي نصراني، اين سخن مسيح را در انجيل به خاطر داري كه فرمود: «من به سوي پروردگار شما و پروردگار خودم ميروم و «بار قليطا» ميآيد و درباره من شهادت به حق ميدهد (آن گونه كه من دربارهي او شهادت دادهام) و همه چيز را براي شما تفسير ميكند؟»
جاثليق گفت: آنچه را از انجيل ميگویي ما به آن معترفيم.
سپس امام رضا (ع) سؤالات ديگري درباره انجيل و از ميان رفتن نخستين انجيل و بعد نوشته شدن آن بوسيله چهار نفر: «مرقس»، «لوقا»، «يوحنا» و «متي» كه هر كدام انجيلي را نوشتند (انجيل هایي كه هم اكنون موجود و در دست مسيحيان است)، سخن گفت و تناقضهايي از كلام جاثليق گرفت.
پس جاثليق به كلي درمانده شده بود، به گونه اي كه هيچ راه فرار نداشت. لذا هنگامي كه امام رضا (ع) بار ديگر به او فرمود: «اي جاثليق، هر چه ميخواهي سؤال كن»، او از هر گونه سؤالي خودداري كرد و گفت: «اكنون شخص ديگري غير از من سؤال كند. قسم به حقِ مسيح كه گمان نميكردم در ميان مسلمانان كسي مثل تو باشد».
منابع:
1- پيشوایی، سيره پيشوايان: 526.
2-حسيني قمي، كرامات و مقامات عرفاني امام رضا(ع): 41-31.
/1102101305