رازی که شیطان با پیامبر خدا در میان گذاشت
خطاب رسید از مسجد بیرون برو میبینی. از خانه خدا خارج شد ابلیس را دید که بر در مسجد ایستاده است و یک علم و یک پرچم در دست و یک طبل هم در گردن دارد که تیری در میان طبل فرو برده است.
پیامبر خدا، حضرت ابراهیم خلیل(ع) تعجب کرد و گفت: ای ملعون اینها چیست؟
خیلی جالب است، شیطان میگوید: تا آخر عمر و آخر قیامت کار من این است و بعد هم پشیمان شد که چرا این حرف را زده است. گفت: پیغمبر خدا! من هر روز حتی برای مؤمنین به این صفت وارد میشوم و کنار درب مساجد میایستم، برای یک عده که بلدم و کارهای دیگر میکنم اما برای مؤمنین، وقتی کسی از مسجد بیرون آمد، من کار خودم را میکنم، امّا قبل از اینکه کسی از مسجد بیرون بیاید یکی از یاران خودم را به درون مسجد میفرستم تا مردم سلام نماز را میدهند، وسوسه در دلشان ایجاد میکنم و سه مرتبه طبل میزنم و آواز بلند میکنم: «الطمع، الطمع، الطمع». ندای اوّلم این هست که به گوش جمعی از مردم طمعکار برسد. به آنها میگویم: دیگر بس است، اگر توقّف کنید از فلان کارتان عقب میمانید.
گذرا بگویم، در روایت داریم که پروردگار عالم به ملائکه میفرماید: اگر کسی بعد از نماز دعا نکرد، نمازش را برگردانید؛ چون او دروغ گفت که«اللَّهُ الصَّمَدُ»، خدا بینیاز مطلق است و من نیازمندم! لذا در روایت داریم که حدّاقل یک دعا کنید نه اینکه فقط یک دعا داریم.
شیطان ملعون میگوید: من صدا میزنم تا وقتی نماز را خواندند از دلشان بگذرد که توقّف نکنید که از فلان معامله یا مطلب عقب میمانید، زود بیرون بیایید و زیر علم من جمع شوید، علم برای این است. وقتی نزدیک در میرسند این تیر زهرآلودی که توی طبل قرار دادم را بر قلبشان میزنم -خیلی عجیب است، توجّه کنید، شیطان دارد برای نبیّ مکرّم، ابراهیم خلیل بیان میکند- تا در شکّ و شبهه بیفتند که اصلاً خدا هست؟
به خصوص وقت مرگ، مثلاً برای کسی که دختر یا پسرش هنوز ازدواج نکردهاند، شیطان ملعون میگوید: دیدی خدا عادل نیست، نعوذ بالله، در این دنیایی که پر از گرگ است، بعد از تو چه به سر دختر و پسر تو میآید، امروز که هر کسی به فکر خودش و گرفتاری خودش هست، چه کسی به فکر اینهاست، اگر خدا راست میگفت، تو را نگه میداشت تا اینها را سر و سامان بدهی و بعد تو را میبرد و او بیایمان از دنیا میرود.
شیطان لعین گفت: ندای دوّمی که میزنم «الحرص الحرص الحرص» است. به آنها که در مسجد توقف کردهاند، میگویم: شاید الآن، مشتری بیاید و رفقیت زودتر مغازهاش را باز کند و تو نشستهای داری تعقیبات میخوانی، درب مغازه تو که بسته باشد، معلوم است اوّل به مغازه او میرود، آن وقت میگویی: خدا نخواست! تو خودت نخواستی، پاشو برو، ببینید چقدر جالب وسوسه میکند، و او هم زود بیرون میرود و به زیر عَلم من میآید.
سوّمین ناله من «المنع المنع المنع» است، این صدا را به گوش آن کسانی میرسانم که بخیل هستند، وقتی کسی به درب مسجد آمد و درخواستی کرد، وسوسه میکنم که از کجا معلوم او نیازمند باشد، نمیخواهم بگویم که خدای نکرده گداپروری کنیم، اشتباه نشود، امّا میگوید که به بخیل میگویم: نماز را با تعقیبات هم بخوان و تعقیباتت را هم زیاد انجام بده. خیلی جالب است به یک عدّه میگوید: بلند شو زود بیرون برو، به یک عدّه میگوید: تعقیباتت را هم زیاد انجام بده، در نهایت وقتی او به کاسبیاش میآید، میبیند و به او میفهمانم، خیلی عجیب است شیطان میگوید من خودم به او میفهمانم که این بنده خدایی که آمده واقعاً راست میگوید و کم دارد اما یک کاری میکنم که جنسش را یک ریال کمتر به او ندهد.
این روایت به قول آیتالله بهجت روایت تجاری است و برای تجّار است و بعد میفرمودند ولی برای ما هم هست، ما هم باید مواظب باشیم، حتی در عنوان علم میگوید بدو دَرست دیر شد، بدو برو فلان مطلب را بگیر.
مولوی یک شعری دارد که برای شما یادداشت کردم، بیان میکند:
اِسْتَعیذُاللَّه من شیطانِهِ
قَدْ هَلَکْنا آه مِنْ طُغْیانِهِ
یک سگ است و در هزاران میرود
هر که در وی رفت او او میشود
هر که سردت کرد میدان کو دروست
دیو پنهان گشته اندر زیر پوست
گه خیال فرجه و گاهی دکان
گه خیال علم و گاهی خان و مان
هان بگو لاحَوْلها اندر زمان
اززبان تنها نه بلک از عین جان
وسوسه و خطورات انسان را بیچاره میکند لذا همین اینجا باید جلوی آن را گرفت، اولیاء خدا میگویند اگر از خطورات مراقبه کردی همه چیز درست است.
مواظب باش، شیطان با نفس دون تو میسازد! خطورات نفسانی میآیند، خطورات شیطانی هم میآید، بیچاره و گرفتارت میکند، حالت را عوض میکند، آن چیست؟
استعیذالله، به خدا پناه میبریم، در روایت داریم «إِنَّ الشَّیْطَانَ یَجْرِی مِنِ ابْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّمِ إلّا بِإستِعاذَه بِالله تَبارَکَ وَ تَعَالَی» همانا شیطان در رگهای آدمی جریان دارد همانطور که خون در رگهای آدمی جاری است، جز به پناه بردن به سوی خدای تبارک و تعالی.
/1102101305