مختار ثقفی از دیدگاه آیت الله بهجت(ره)

کد خبر: 48321
می‌شود گفت: مختار در فصاحت و بلاغت، بعد از معصومین علیهم‌السلام اول بوده است. یک نماز عجیبی می‌خواند و مسلسل خطبه‌ای می‌خواند که همۀ عباراتش صحیح و عالی و عجیب و غریب بوده است.
وارث: 14 ربیع الثانی یاد آور روز شکل گیری قیام مختار ثقفی در همین روز می باشد. به همین منظور پس از توضیحی مختصر پیرامون قیام مختار، به گفتاری از مرحوم آیت الله بهجت درباره ایشان اشاره می کنیم.

 

قیام مُختار، جنبشی به رهبری مختار بن ابی عبید ثقفی با هدف خونخواهی از شهدای کربلا. این قیام در سال ۶۶ قمری در کوفه شروع شد و در آن بسیاری از عاملان شهادت امام حسین(ع) و یارانش از جمله عبیدالله بن زیاد، عمر بن سعد، شمر بن ذی الجوشن و سنان بن انس کشته شدند. قیام مختار با نام محمد بن حنفیه صورت گرفت. برخی عالمان شیعه معتقدند که مختار با دستور امام سجاد(ع) قیام کرده است.

 

مختار در زمان واقعه کربلا در زندان بود. او پس از آزادی به دنبال انتقام از قاتلان امام حسین(ع) برآمد. ابتدا با عبدالله بن زبیر که در حجاز به مبارزه با یزید بر خاسته بود، همراه شد، ولی در بین راه وی را هم‌عقیده خود ندید و از او فاصله گرفت و برای برپایی قیام راهی کوفه شد.

 

 

حضرت آیت الله بهجت درباره شخصیت مختار اینگونه فرموده اند:

 

[مختار] کسی را [برای دستگیری عمر سعد] فرستاد و آن شخص امان‌نامه‌ای [همراه] داشت؛ به عمرسعد نشان داد و گفت: این امان تو است. مختار به فرستاده‌اش گفته بود: اگر عمر سعد به غلامش گفت عصای من را بیاور، تو گردنش را بزن. مرادش از عصا، شمشیر است، می‌خواهد با شما بجنگد. عمر سعد گفت: عصای مرا بیاورید. آن‌ها هم سرش را زدند و به‌حسب این نقل، سرش را بردند پیش مختار.


مختار گفت: ابن‌زیاد را کشتم،۱ عمربن‌سعد را هم کشتم، شمر را هم کشتم. در روایتی دارد که «محمدبن‌اشعث را هم کشتم». بعد از این گفت: «دیگر اگر الآن بمیرم، غصه‌ای ندارم». [بااینکه] نزدیک نه ماه بیشتر ریاستش طول نکشید، گفت: اگر بمیرم، غصه‌ای ندارم. [قبل از این] در زندان [کوفه] میثم به مختار گفت: تو قاتلان سیدالشهدا علیه‌السلام را می‌کشی.۲

 

سنی‌ها خیلی با مختار بد هستند؛ به‌خاطر اینکه می‌گفتند: «کذاب است؛ چون محمد‌بن‌حنفیه و زینب‌ کبری و… او را وکیل و رئیس نکرده‌اند و این خودش ادعا می‌کند که من مقاصد آن‌ها را اجرا می‌کنم». اسمش را کذاب گذاشتند.۳ حتی مختار خادمی داشت به اسم جبرئیل. وقتی صدایش می‌زد: جبرئیل! این‌ها می‌گفتند: ببینید! ادعای نبوت دارد و می‌گوید جبرئیل بر او نازل می‌شود.۴

 

اما می‌شود گفت: مختار در فصاحت و بلاغت، بعد از معصومین علیهم‌السلام اول بوده است. یک نماز عجیبی می‌خواند و مسلسل۵ خطبه‌ای می‌خواند که همۀ عباراتش صحیح و عالی و عجیب و غریب بوده است.۶

 
رحمت واسعه، ص۱۱۶ و ۱۱۷
 
 
 

پی نوشت:

  • ۱. «طلب المختار أبا عمرة و هو كيسان التمّار فأسرّ إليه أن اقتل عمر بن سعد و إذا دخلت عليه و سمعته يقول: يا غلام، عليّ بطيلساني، فاعلم أنّه يريد السيف، فبادره و اقتله، فلم يلبث أن جاء و معه رأسه؛ مختار، ابوعمره را طلبید، و او همان کیسان تمار بود. پس پنهانی به او چنین گفت: عمر‌بن‌سعد را بکش و اگر بر او وارد شدی و شنیدی که می‏گوید: ای غلام، لباس سبز مرا بیاور، بدان که شمشیر می‏خواهد؛ پس بشتاب و او را بکش. زمانی به طول نینجامید که ابوعمره آمد و سر او را همراه داشت»؛ ذوب‌النضار، ص١٢٨؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص٣٧٨.
  • ۲. «حُبِسَ مَعَهُ الْمُخْتَارُ بْنُ أَبِي عُبَيْدٍ فَقَالَ مِيثَمٌ التَّمَّارُ لِلْمُخْتَارِ إِنَّكَ تُفْلِتُ وَ تَخْرُجُ ثَائِراً بِدَمِ الْحُسَيْنِ فَتَقْتُلُ هَذَا الَّذِي يَقْتُلُنَا؛ مختاربن‌ابوعبید با او [میثم] به زندان افتاد. میثم تمار به مختار گفت: تو نجات می‏‌یابی و به خون‌خواهی حسین قیام می‏‌کنی و این کسی که ما را می‏‌کشد، می‏‌کشی»؛ ارشاد مفید، ج‏۱، ص۳۲۴؛ بحارالانوار، ج‏۴۲، ص۱۲۵.
  • ۳. سیوطی در ضمن عبارتی کوتاه، مختار را دروغ‌گو و مدعی نبوت می‌داند: «و في أيّام ابن الزّبير كان خروج المختار الكذّاب الذي ادّعى النّبوّة؛ و قیام مختار کذاب که ادعای نبوت کرد، در روزگار ابن‌زبیر بود»؛ تاریخ‌الخلفا، ص۲۵۲. دراین‌باره نک: مسند احمد، ج۵، ص۲۲۳تا۲۲۴؛ التبصیر فی الدین، ص٢٨؛ البدءوالتاریخ، ج۵، ص١٣١.
  • ۴. «كان للمختار غلام يقال له جبرئيل و كان يقول: قال لي جبرئيل، و قلت لجبرئيل، فيوهم الأعراب و أهل البوادي أنّه جبرئيل عليه‌السلام‏؛ مختار غلامی داشت که به او جبرئیل می‏‌گفتند. [مختار در کلامش چنین] می‏گفت: جبرئیل به من گفت یا به جبرئیل گفتم. عرب‏‌های بادیه‏‌نشین گمان می‏‌کردند، مقصود او جبرئیل علیه‌السلام است»؛ ذوب‌النضار، ص۹۲؛ بحارالانوار، ج‏۴۵، ص۳۶۳.
  • ۵. پشت‌سرهم.
  • ۶. فصاحت کلام مختار مشهور و زبانزد بوده است، برای نمونه نک: ذوب‌النضار، ص۶۷؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص٣۵٢.

 /1102001307