شعری تقدیم به جوان ترین شهید مدافع حرم

کد خبر: 48489
مثنوی «قمر رویان عاشق» تقدیم به جوان‌ ترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
وارث :شهید «سید مصطفی موسوی» 18 ساله بود که به سوریه رفت و در فروردین سال جاری، چند روز پس از 20 ساله‌ شدن در عملیات بصری الحریر مفقود و در روز دوشنبه 5 بهمن، پیکرش به آغوش خانواده‌اش بازگشت.


شعری تقدیم به جوان ترین شهید مدافع حرم




جگرخون است و باران دیده را غرق - زَنَد شمسِ بلا خونین سر از شرق

به خاک افتاده ماهِ لاله‌گون را - سحرگاهان زند سَر، دَشتِ خون را

در این دشتِ پُر از یاس و عقاقی - به خاک افتاده گلگون جسم ساقی
 
به خون آغشته پرپر لاله‌هایش - و نام کعبۀِ دل، کربلایش 
 
در این دشت ز خون باریده باران - شقایق گشته پرپر صد هزاران 

قمر رویان به خاک افتاده بازند - وضو بگرفته با خون در نمازند
 
قمر رویی علم بگرفته بر دوش - ز مینایِ شهادت کرده مِی نوش

سحر را دیده خون می‌بارد از درد - به خاک افتاده در خون ماهِ شبگرد 

سحر آسیمه‌سر می‌پرسد از ماه - که در خونت کِشیده اِی قمر؟ آه  

قمر رویا که در خون کِشته مویت - که خنجر کِشته ای مه بر گلویت 

که شرحه شرحه کرده پیکرت را - روان بر نیزه‌ آورده سرت را 

خزان آورده تاراجِ بهاران - به خون آغشته  رویِ ماهِ یاران

سحر پوشیده بر تن خرقۀِ اشک - علم افتاده سویی، پاره تن مَشک 

علمداری به خاک افتاده در دَشت - ندارد بر حرم او رویِ برگشت
 
صدای العطش پیچیده در گوش - زِ مینای بلا سقا کند نوش
 
سحرگاهان که مست آید صبا باز - بگیرد مرغ‌دل را شوقِ پرواز 

کُند آهنگ دشتِ پُرشقایق - دمشق آن مقتلِ مردانِ عاشق
 
چو آغوشی که بر دلبر گشاید - به بالِ آروز، دل پَر گُشاید
   
ز شوق کربلا جان گَشته بر لب - کِشد پر در خیالِ عشقِ زینب
 
چه خوش باشد شهادت عاشقان را - فدا از بهر زینب جسم و جان را

خوشا کرب و بلا چاووش کردن - ز مینای شهادت نوش کردن

خدا را دست در آغوش کردن - کفن بر تن شقایق پوش کردن 

چه شوق است این به سر آلاله‌ها را؟ - که خون آورده قلب نوبهارا

چه عشق است این به سر قومِ قَمَر را؟ - چه عهد است اینکه باید ترک سر را؟

چه دارد کربلا در خویش مستور؟ - که سازد عاشقان را مست و مسحور؟

چه راز است این نهان در پردۀِ عشق؟ - به سَر بَر نیزه رفتن از پیِ عشق؟    

چه خواند آن سَربُریده، بر سَرِ نِی؟ - که جوش آورده در خُم تا ابد مِی 

کدامین آیه را بر نیزه خواند او؟ - که وحی مُنزِلَش بر سینه ماند او

چه اعجازی نمود آن سَربُریده - که بارد تا ابد خونش ز دیده 

چه راه است اینکه پایانی ندارد؟ - چه درد این غم که درمانی ندارد؟

چه داغ است اینکه نو هر دَم شود باز؟ - چرا پایان ندارد این  سرآغاز؟

چه خون است این‌که جاری تا اَبَد شُد - زِ هر سَدّی چه رود است اینکه رد شد؟

چه دارد کربلا در خویش پنهان؟ - که با خود می‌برد دل را تن و جان؟

سرت اِی از قفا از تن بُریده - به آغوش خدا اِی آرمیده 

چه کردی با دل ما، کُشتۀِ عشق - چنین آواره‌ایم اندر پِیِ عشق
 
 چه شور است این، چه محشر، این چه غوغاست؟ - چه رازی گشته پنهان، کربلا راست؟    

به خون غلتیده پرپر، لاله‌ای مست - قمر رویی علم بگرفته در دست 

ز مینای شهادت نوش کرده - ردایِ لاله را تن‌پوش کرده

چو اسرارِ بلا را فاش کرده - رُخَش را لاله‌گون نقاش کرده 
   
شقایق گشته پرپر در جوانی - قمر رویی به‌رسم مهربانی 

سلام ای در جوانی گشته عاشق - به دشت کربلا پرپر شقایق 

سلام ای مادرت را نورِ دیده - سلام ای ماهِ در خون آرمیده 

سلام ای عاشق شوریدۀِ یاس - حرم را ای مدافع همچو عباس 

سلام ای عاشق بانوی غم‌ها - سلام ای دیده همچون او ستم‌ها 

سلام ای کرده جان قربان زهرا - سلام ای بی‌کَس و بی‌یار و تنها
 
به یادت سینه سوزان، مجمرِ آه - دلم آتش گرفت از داغت ای ماه  

چه ات آورده بر سر قصۀِ عشق - که گَشتی این‌چنین آوارۀ عشق
 
بگو با ما که سِرِّ کربلا چیست؟ - چگونه عاشقانه می‌توان زیست؟ 

بگو با ما تو اسرار بلا را – به خون رفتن دیارِ کربلا را 

بگو با ما سخن از صبحِ صادق - شقایق گَشتنِ مردانِ عاشق

بگو ما را سحرگاهِ ظهورش - به پایان آمدن این راه دورش

بگو از ما به آن گُمگشته در نور - که رُخ دیگر عیان کن ماهِ مَستور
 
که جان‌ها بر لب آمد از فراغت - تمامِ شیعه می‌سوزد ز داغت 

به پایان ای شب دور و راز آ - به کنعان یوسف گم‌گشته بازآ 

ز بس باریده اشک از دیده هامان - نمانده سوی چشمی از برامان 

هلا ای قائم آل محمد - بیا آقا که صبر ما سرآمد 

به ما بنما سپاهت را طلیعه - بیا ای سرور و سالار شیعه 

بیا تا انتقام یاس گیریم - به دوش آن بیرق عباس گیریم

بیا آقا که ما را کُشت داغت - به دوریِ تو دیگر نیست طاقت

بیا که پیرِ ما را دل شکستند - علی را دست و بازو، باز بستند 

بیا که موسفید آمد ولی مان - ز غم خون شد دلِ سید علی‌مان




شاعر: منصور نظری


 
/1102101305