شعری تقدیم به جوان ترین شهید مدافع حرم
مثنوی «قمر رویان عاشق» تقدیم به جوان ترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
وارث :شهید «سید مصطفی موسوی» 18 ساله بود که به سوریه رفت و در فروردین سال جاری، چند روز پس از 20 ساله شدن در عملیات بصری الحریر مفقود و در روز دوشنبه 5 بهمن، پیکرش به آغوش خانوادهاش بازگشت.

جگرخون است و باران دیده را غرق - زَنَد شمسِ بلا خونین سر از شرق
به خاک افتاده ماهِ لالهگون را - سحرگاهان زند سَر، دَشتِ خون را
در این دشتِ پُر از یاس و عقاقی - به خاک افتاده گلگون جسم ساقی
به خون آغشته پرپر لالههایش - و نام کعبۀِ دل، کربلایش
در این دشت ز خون باریده باران - شقایق گشته پرپر صد هزاران
قمر رویان به خاک افتاده بازند - وضو بگرفته با خون در نمازند
قمر رویی علم بگرفته بر دوش - ز مینایِ شهادت کرده مِی نوش
سحر را دیده خون میبارد از درد - به خاک افتاده در خون ماهِ شبگرد
سحر آسیمهسر میپرسد از ماه - که در خونت کِشیده اِی قمر؟ آه
قمر رویا که در خون کِشته مویت - که خنجر کِشته ای مه بر گلویت
که شرحه شرحه کرده پیکرت را - روان بر نیزه آورده سرت را
خزان آورده تاراجِ بهاران - به خون آغشته رویِ ماهِ یاران
سحر پوشیده بر تن خرقۀِ اشک - علم افتاده سویی، پاره تن مَشک
علمداری به خاک افتاده در دَشت - ندارد بر حرم او رویِ برگشت
صدای العطش پیچیده در گوش - زِ مینای بلا سقا کند نوش
سحرگاهان که مست آید صبا باز - بگیرد مرغدل را شوقِ پرواز
کُند آهنگ دشتِ پُرشقایق - دمشق آن مقتلِ مردانِ عاشق
چو آغوشی که بر دلبر گشاید - به بالِ آروز، دل پَر گُشاید
ز شوق کربلا جان گَشته بر لب - کِشد پر در خیالِ عشقِ زینب
چه خوش باشد شهادت عاشقان را - فدا از بهر زینب جسم و جان را
خوشا کرب و بلا چاووش کردن - ز مینای شهادت نوش کردن
خدا را دست در آغوش کردن - کفن بر تن شقایق پوش کردن
چه شوق است این به سر آلالهها را؟ - که خون آورده قلب نوبهارا
چه عشق است این به سر قومِ قَمَر را؟ - چه عهد است اینکه باید ترک سر را؟
چه دارد کربلا در خویش مستور؟ - که سازد عاشقان را مست و مسحور؟
چه راز است این نهان در پردۀِ عشق؟ - به سَر بَر نیزه رفتن از پیِ عشق؟
چه خواند آن سَربُریده، بر سَرِ نِی؟ - که جوش آورده در خُم تا ابد مِی
کدامین آیه را بر نیزه خواند او؟ - که وحی مُنزِلَش بر سینه ماند او
چه اعجازی نمود آن سَربُریده - که بارد تا ابد خونش ز دیده
چه راه است اینکه پایانی ندارد؟ - چه درد این غم که درمانی ندارد؟
چه داغ است اینکه نو هر دَم شود باز؟ - چرا پایان ندارد این سرآغاز؟
چه خون است اینکه جاری تا اَبَد شُد - زِ هر سَدّی چه رود است اینکه رد شد؟
چه دارد کربلا در خویش پنهان؟ - که با خود میبرد دل را تن و جان؟
سرت اِی از قفا از تن بُریده - به آغوش خدا اِی آرمیده
چه کردی با دل ما، کُشتۀِ عشق - چنین آوارهایم اندر پِیِ عشق
چه شور است این، چه محشر، این چه غوغاست؟ - چه رازی گشته پنهان، کربلا راست؟
به خون غلتیده پرپر، لالهای مست - قمر رویی علم بگرفته در دست
ز مینای شهادت نوش کرده - ردایِ لاله را تنپوش کرده
چو اسرارِ بلا را فاش کرده - رُخَش را لالهگون نقاش کرده
شقایق گشته پرپر در جوانی - قمر رویی بهرسم مهربانی
سلام ای در جوانی گشته عاشق - به دشت کربلا پرپر شقایق
سلام ای مادرت را نورِ دیده - سلام ای ماهِ در خون آرمیده
سلام ای عاشق شوریدۀِ یاس - حرم را ای مدافع همچو عباس
سلام ای عاشق بانوی غمها - سلام ای دیده همچون او ستمها
سلام ای کرده جان قربان زهرا - سلام ای بیکَس و بییار و تنها
به یادت سینه سوزان، مجمرِ آه - دلم آتش گرفت از داغت ای ماه
چه ات آورده بر سر قصۀِ عشق - که گَشتی اینچنین آوارۀ عشق
بگو با ما که سِرِّ کربلا چیست؟ - چگونه عاشقانه میتوان زیست؟
بگو با ما تو اسرار بلا را – به خون رفتن دیارِ کربلا را
بگو با ما سخن از صبحِ صادق - شقایق گَشتنِ مردانِ عاشق
بگو ما را سحرگاهِ ظهورش - به پایان آمدن این راه دورش
بگو از ما به آن گُمگشته در نور - که رُخ دیگر عیان کن ماهِ مَستور
که جانها بر لب آمد از فراغت - تمامِ شیعه میسوزد ز داغت
به پایان ای شب دور و راز آ - به کنعان یوسف گمگشته بازآ
ز بس باریده اشک از دیده هامان - نمانده سوی چشمی از برامان
هلا ای قائم آل محمد - بیا آقا که صبر ما سرآمد
به ما بنما سپاهت را طلیعه - بیا ای سرور و سالار شیعه
بیا تا انتقام یاس گیریم - به دوش آن بیرق عباس گیریم
بیا آقا که ما را کُشت داغت - به دوریِ تو دیگر نیست طاقت
بیا که پیرِ ما را دل شکستند - علی را دست و بازو، باز بستند
بیا که موسفید آمد ولی مان - ز غم خون شد دلِ سید علیمان
به خاک افتاده ماهِ لالهگون را - سحرگاهان زند سَر، دَشتِ خون را
در این دشتِ پُر از یاس و عقاقی - به خاک افتاده گلگون جسم ساقی
به خون آغشته پرپر لالههایش - و نام کعبۀِ دل، کربلایش
در این دشت ز خون باریده باران - شقایق گشته پرپر صد هزاران
قمر رویان به خاک افتاده بازند - وضو بگرفته با خون در نمازند
قمر رویی علم بگرفته بر دوش - ز مینایِ شهادت کرده مِی نوش
سحر را دیده خون میبارد از درد - به خاک افتاده در خون ماهِ شبگرد
سحر آسیمهسر میپرسد از ماه - که در خونت کِشیده اِی قمر؟ آه
قمر رویا که در خون کِشته مویت - که خنجر کِشته ای مه بر گلویت
که شرحه شرحه کرده پیکرت را - روان بر نیزه آورده سرت را
خزان آورده تاراجِ بهاران - به خون آغشته رویِ ماهِ یاران
سحر پوشیده بر تن خرقۀِ اشک - علم افتاده سویی، پاره تن مَشک
علمداری به خاک افتاده در دَشت - ندارد بر حرم او رویِ برگشت
صدای العطش پیچیده در گوش - زِ مینای بلا سقا کند نوش
سحرگاهان که مست آید صبا باز - بگیرد مرغدل را شوقِ پرواز
کُند آهنگ دشتِ پُرشقایق - دمشق آن مقتلِ مردانِ عاشق
چو آغوشی که بر دلبر گشاید - به بالِ آروز، دل پَر گُشاید
ز شوق کربلا جان گَشته بر لب - کِشد پر در خیالِ عشقِ زینب
چه خوش باشد شهادت عاشقان را - فدا از بهر زینب جسم و جان را
خوشا کرب و بلا چاووش کردن - ز مینای شهادت نوش کردن
خدا را دست در آغوش کردن - کفن بر تن شقایق پوش کردن
چه شوق است این به سر آلالهها را؟ - که خون آورده قلب نوبهارا
چه عشق است این به سر قومِ قَمَر را؟ - چه عهد است اینکه باید ترک سر را؟
چه دارد کربلا در خویش مستور؟ - که سازد عاشقان را مست و مسحور؟
چه راز است این نهان در پردۀِ عشق؟ - به سَر بَر نیزه رفتن از پیِ عشق؟
چه خواند آن سَربُریده، بر سَرِ نِی؟ - که جوش آورده در خُم تا ابد مِی
کدامین آیه را بر نیزه خواند او؟ - که وحی مُنزِلَش بر سینه ماند او
چه اعجازی نمود آن سَربُریده - که بارد تا ابد خونش ز دیده
چه راه است اینکه پایانی ندارد؟ - چه درد این غم که درمانی ندارد؟
چه داغ است اینکه نو هر دَم شود باز؟ - چرا پایان ندارد این سرآغاز؟
چه خون است اینکه جاری تا اَبَد شُد - زِ هر سَدّی چه رود است اینکه رد شد؟
چه دارد کربلا در خویش پنهان؟ - که با خود میبرد دل را تن و جان؟
سرت اِی از قفا از تن بُریده - به آغوش خدا اِی آرمیده
چه کردی با دل ما، کُشتۀِ عشق - چنین آوارهایم اندر پِیِ عشق
چه شور است این، چه محشر، این چه غوغاست؟ - چه رازی گشته پنهان، کربلا راست؟
به خون غلتیده پرپر، لالهای مست - قمر رویی علم بگرفته در دست
ز مینای شهادت نوش کرده - ردایِ لاله را تنپوش کرده
چو اسرارِ بلا را فاش کرده - رُخَش را لالهگون نقاش کرده
شقایق گشته پرپر در جوانی - قمر رویی بهرسم مهربانی
سلام ای در جوانی گشته عاشق - به دشت کربلا پرپر شقایق
سلام ای مادرت را نورِ دیده - سلام ای ماهِ در خون آرمیده
سلام ای عاشق شوریدۀِ یاس - حرم را ای مدافع همچو عباس
سلام ای عاشق بانوی غمها - سلام ای دیده همچون او ستمها
سلام ای کرده جان قربان زهرا - سلام ای بیکَس و بییار و تنها
به یادت سینه سوزان، مجمرِ آه - دلم آتش گرفت از داغت ای ماه
چه ات آورده بر سر قصۀِ عشق - که گَشتی اینچنین آوارۀ عشق
بگو با ما که سِرِّ کربلا چیست؟ - چگونه عاشقانه میتوان زیست؟
بگو با ما تو اسرار بلا را – به خون رفتن دیارِ کربلا را
بگو با ما سخن از صبحِ صادق - شقایق گَشتنِ مردانِ عاشق
بگو ما را سحرگاهِ ظهورش - به پایان آمدن این راه دورش
بگو از ما به آن گُمگشته در نور - که رُخ دیگر عیان کن ماهِ مَستور
که جانها بر لب آمد از فراغت - تمامِ شیعه میسوزد ز داغت
به پایان ای شب دور و راز آ - به کنعان یوسف گمگشته بازآ
ز بس باریده اشک از دیده هامان - نمانده سوی چشمی از برامان
هلا ای قائم آل محمد - بیا آقا که صبر ما سرآمد
به ما بنما سپاهت را طلیعه - بیا ای سرور و سالار شیعه
بیا تا انتقام یاس گیریم - به دوش آن بیرق عباس گیریم
بیا آقا که ما را کُشت داغت - به دوریِ تو دیگر نیست طاقت
بیا که پیرِ ما را دل شکستند - علی را دست و بازو، باز بستند
بیا که موسفید آمد ولی مان - ز غم خون شد دلِ سید علیمان
شاعر: منصور نظری
/1102101305