معیارهای خداوند برای گزینش گروهی از انسان‌ها برای مقام نبوت چه بوده است؟

کد خبر: 52491
وارث: پرسش:
این‌که خداوند در میان انسان‌ها، به بعضی از آنها وحی فرستاده و یا آنها را برای دریافت وحی برگزیده و بر سایر مردم برتری و ترجیح داده است؛ آیا در قرآن در این مورد سخنی به میان آمده است؟ و چرا آنها را برتری داده است؟ معیارش چیست؟ آیا آنها با مردم عادی تفاوت‌هایی داشته‌اند؟
پاسخ اجمالی
خواست و اراده خداوند‌ دارای‌ ضابطه و قانون بوده، و افعال او بیهوده و بی‌هدف نیست. بلکه براساس حکمت، علم و لطف است. در همین راستا؛ خداوند از میان انسان‌ها افرادی را با معیارهایی الهی برای پیامبری برگزیده است. برخی از معیارهای گزینش انبیا عبارتند از: مخلص و حنیف بودن، تسلیم خدا بودن، شکرگذاری، قلب سلیم، سربلندی در آزمایش‌ها‌، راست‌گویی و ... .
 
پاسخ تفصیلی
تاریخ گواه بر این مطلب است که پروردگار از میان انسان‌ها بعضى را به وحى خویش مخصوص گردانیده و آنها را براى این مهم برگزیده و بر سایر مردم برترى داده است. البته این گزینش براساس ضابطه‌هایی می‌باشد‌. پیش از ذکر برخی معیارهای این گزینش؛ توجه به چند نکته لازم به نظر می‌رسد:
یک. براساس آموزه‌های دینی؛ اولاً: اراده و خواست پروردگار در تمام امور جهان جاری بوده و بر همه‌ چیز‌ و همه کس حاکم است. ثانیاً: خداوند‌ برای همه‌ کارها‌ سنت‌ها و قوانینی قرار داده که هر یک در‌ مجرای‌ خود جریان دارند. بنابراین، خواست خداوند‌ دارای‌ ضابطه و قانون است، و افعال پروردگار بیهوده و بی‌هدف نیست. بلکه براساس حکمت،[1] علم[2] و لطف[3] است.
دو. در‌ آیاتی‌ از قرآن مشاهده می‌کنیم که از‌ عوامل و عناصری نام برده‌ شده‌ که در عالم نقشی بنیادین ایفا می‌کنند؛ عواملی مانند: خلقت‌ و آفرینش، هدایت، گمراهی، رحمت، فضل و برتری، ملک و حکومت، عزّت‌ و ذلّت، فرستادن‌ فرشته‌ها بر اشخاص(ایجاد ارتباط‌ خاص‌ با بعضی بندگان)، انتخاب بعضی افراد و...
هر یک از این موارد، توجه و عنایت خاص خداوند را‌ می‌طلبد که معنای انتخاب‌ خداوند‌ نیز در ضمن آنها نهفته است.
برای نمونه؛ درباره آفرینش و انتخاب در قرآن می‌خوانیم: «پروردگار تو هر چه بخواهد می‌آفریند، و هر چه بخواهد برمی‌گزیند آنان [در برابر او] اختیارى ندارند منزّه است خداوند، و برتر است از همتایانى که براى او قائل می‌شوند».[4]
یا درباره هدایت می‌خوانیم: «و بر خدا است که راه راست را [به بندگان] نشان دهد امّا بعضى از راه‌ها بیراهه است! و اگر خدا بخواهد، همه شما را [به اجبار] هدایت می‌کند [ولى اجبار سودى ندارد]».[5]
معیارهای گزینش پیامبران
خداوند‌ متعال از‌ روی علم، حکمت، رحمت و... بندگان خویش را مورد عنایت قرار می‌دهد، ولی این عنایات شامل حال هر کسی نمی‌شود؛ زیرا خداوند کمال محض است و آفرینش و رسانیدن رحمت و انواع نعمت‌ها به موجودات، لازمه صفات ذاتی او است. او می‌خواهد که‌ انسان‌ نیز به کمال خود برسد. دریافت رحمت از جانب خداوند احتیاج به ظرفیت و شرایط ویژه‌ای در انسان دارد. انسان موجودی است که در سایه اختیار و انتخاب آگاهانه و مستمر چنین‌ ظرفیتی‌ را در‌ خود ایجاد می‌کند تا بتواند‌ استحقاق‌ پذیرش‌ موهبت‌های مخصوص را داشته باشد.
در این راستا؛ خداوند افرادی را با معیارهایی الهی برای امور مهمی مانند رسالت برگزیده است. در طی‌ قرون‌ و هزاره‌های مختلف، پیامبرانی پا به عرصه وجود گذارده‌اند که‌ نه‌ تنها نام آنها هنوز در تاریخ مانده بلکه سرنوشت جامعه پس از خود را تا چندین قرن دچار‌ تحول‌ ساخته‌ و الگوها و اسوه‌هایی برای دیگران گردیده‌اند و بدون آن‌که‌ سرمایه‌ای در این راه خرج کنند و بخواهند با هزاران دستاویز و نیرنگ، مردم را به سوی خود‌ جذب کنند، محبوب زمینی انسان‌ها گردیدند.
در این‌جا با توجه به آیات قرآن و احادیث؛ به برخی معیارهایی که خداوند بر اساس آنها انسان‌هایی را برای پیامبری برگزیده و آنها را بر دیگران برتری داد، اشاره می‌شود:
1. تسلیم خدا بودن
اسلام به معنای پذیرش و تسلیم خدا شدن است در هر سرنوشتی که برایش قرار داده است؛ چه‌ سرنوشت‌ تکوینی، از قضا و قدر و چه‌ تشریعی‌ از اوامر و نواهی.[6] نسبت‌ به میزان تسلیم انسان‌ها‌، درجات‌ و طبقات آنها متفاوت است. چرا که اسلام و ایمان مراتب و درجاتی دارد. امام علی(ع) در این زمینه می‌فرماید: «نسبتی‌ برای اسلام بیان کنم که کسی جز‌ من‌ نکرده باشد‌ و پس‌ از من هم کسی‌ جز بمانند من بیان نکند. اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین و یقین همان تصدیق‌ و تصدیق همان اقرار و اقرار همان‌ عمل‌ و عمل همان‌ اداء. مؤمن‌ دینش را از‌ رأیش‌ نگرفته بلکه از جانب پروردگارش آمده و از او گرفته است».[7]
برای نمونه؛ حضرت ابراهیم(ع) از مصادیق برگزیدگان است، زمانی که پروردگارش به او فرمود: اسلام بیاور، گفت: من تسلیم «ربّ العالمین» هستم.[8] پس رسیدن به مقام «اصطفاء»(برگزیده‌شدن) مشروط به رسیدن به مقام «اسلام» است. ابراهیم(ع) نه یهودی‌ بود‌ و نه نصرانی، بلکه او حنیف و مسلمان بود.[9] او بر طریقه مستقیم و معتدلی بود که از افراط و تفریط خالی است(حنیف) و منقاد و مطیع در برابر اوامر و نواهی خدای تعالی‌ است(مسلم).[10] او‌ بر طریق فطرت پاک بود و از مشرکین نبود. ابراهیم(ع)، فرزندانش[11] را نیز به توحید و اسلام سفارش نمود. تا جایی که ابراهیم و اسماعیل(ع) از خدا می‌خواهند که آن دو را مسلمان قرار دهد و نیز از خداوند می‌خواهند که امتی‌ مسلمان‌ از ذریه آنها قرار‌ بدهد.[12]
 2 و 3. مخلص و حنیف بودن
اخلاص؛ یعنی: پاکی و صفا و پاک شدن از ناخالصی‌ها و ناپاکی‌ها،[13] و شیء خالص آن چیزی است که در آن هیچ‌گونه شائبه مادی و معنوی نباشد. به عبارت دیگر؛ اخلاص؛ یعنی: این‌که بنده خود را برای خدایش‌ خالص‌ کند.
در قرآن کریم هرجا که واژه‌های «مخلِص» یا «مخلِصین» -به کسر لام- به کار برده شده، سخن از خالص کردن است، آن هم خالص کردن دین، یعنی: یا شخص می‌گوید: دارم دین خود را خالص می‌کنم، یا از سوی خداوند‌ به‌ فردی امر‌ شده است که دین خود را خالص کند.
در مورد «مخلَص» یا «مخلَصین» -به فتح لام- اول: این‌که همه جا با‌ موصوف «عباد» به کار رفته‌اند. و دوم: این‌که آنها بندگانی هستند که مخصوص خداوند و ملک‌ اختصاصی اویند: «عباد‌ الله» یا «عبادک‌ المخلصین»؛ چنان‌که در قرآن از حضرت موسی(ع)[14] و حضرت یوسف(ع) [15] با واژه مخلص یاد شده است.
در روایات؛ «حنیف» و «مسلم» به «خالص» و «مخلص» معنا شده‌اند؛[16] زیرا حنیف به معنای‌ طریقه مستقیم و معتدلی است که‌ از افراط و تفریط خالی باشد و «مسلم» به معنای منقاد و مطیع در برابر اوامر و نواهی خدای تعالی است و این به معنای مخلص -کسی که غیر خدا در او راه ندارد- نزدیک است.[17]
با توجه به این تفسیر ملاک دیگری از قرآن به دست می‌آید، ملاک حنفیت است.«حنیف» از «حَنَف» به معنای اعراض و دوری از‌ گمراهی‌ و میل به استقامت است. همچنین به معنای مایل‌ از‌ هر دین باطل به دین‌ حق است. در قرآن‌ کریم حنیف بودن ابراهیم(ع) در برابر و مقابل مشرک نبودن او، و بیزاری او از‌ شرک‌ قرار‌ داده شده است.[18]
4. قلب سلیم
یکی دیگر از معیارهای برگزیده شدن، دارابودن قلب سلیم[19] است. برای نمونه؛ در مورد حضرت ابراهیم(ع) با این خصوصیت یاد شده است و به همین خاطر خداوند او را پیرو نوح(ع)‌ دانست: «و از پیروان او ابراهیم بود، [به خاطر بیاور] هنگامى را که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد»؛[20]  قلب سلیم طبق آنچه در روایات آمده؛ یعنی این‌که: قلب و دل سالم باشد و کسی جز خدا در قلب بنده نباشد.[21]
5. شکرگزاری
شکر، اظهار نعمت است، هم‌ در‌ اعتقاد و هم با زبان و نیز با عمل کردن می‌توان آن‌را ظاهر‌ نمود.[22] در قرآن کریم؛ برای نمونه از حضرت نوح(ع)، به عنوان عبد‌ شکور‌ نام برده شده‌ است. [23] امام باقر(ع) فرمود: «نوح، عبد شکور‌ نامیده‌ شده؛ زیرا او هنگامی که شب می‌کرد یا صبح می‌کرد می‌گفت: خدایا من گواهی می‌دهم‌ که‌ هر آنچه در شبانه‌روز در نعمت یا‌ سلامتی در دین یا‌ دنیا‌ هستم از توست. تو یگانه‌ای هستی‌ بی‌شریک. حمد‌ و شکر تو به خاطر آن نعمت‌ها بر من واجب است تا راضی شوی‌ و بعد از رضایت تو باز‌ هم رضایت‌ تو».[24]
6. سربلندی در آزمایش‌ها[25]
خداوند می‌خواهد‌ انسان‌ بر‌ فطرت پاک خود باقی‌ بماند و در این مسیر راه کمال را طی کند. اما همه انسان‌ها بر این فطرت پاک‌ باقی‌ نمی‌مانند. خداوند به باطن انسان‌ها آگاه است‌ ولی‌ باید‌ خود‌ انسان‌ها‌ نیز خود را‌ بشناسند،‌ بنابراین
می‌آزماید تا خالص از ناخالص جدا شود و همه را محک می‌زند، آن‌گاه خالص را برمی‌گزیند. اثر این امتحان‌ آن است‌ که صفات باطنی او از قبیل اطاعت، شجاعت، سخاوت، عفت، علم، مقدار‌ وفا‌ و... را‌ ظاهر‌ می‌سازد. پس‌ امتحان‌ از طریق عمل صورت می‌گیرد نه گفتار؛ چنان‌که خدا در قرآن می‌فرماید: «آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: "ایمان آوردیم"، به حال خود رها می‌شوند و آزمایش نخواهند شد؟!».[26] ولی آنچه روشن است سطح و درجه‌ امتحان در افراد مختلف متفاوت است. و نسبت به درجه ایمان و ظرفیت آنها تغییر می‌کند و برای پیامبران به مراتب سخت‌تر و شدیدتر است.
آزمایشات‌ و ابتلائات گوناگون[27] از برگزیدگان در برابر نعمت یا گرفتاری، نداشتن فرزند و آرزوی داشتن آن تا دوران پیری و تحمل تهمت‌ها و حرف‌های مردم، سر بریدن فرزند؛ دوری ‌ ‌از وطن و... نشان از همین مطلب است و همه آنها سربلند از امتحان بیرون آمدند و نزد خداوند به مقام‌ و جایگاهی والا دست یافتند.
7. همواره دل در گرو خدا داشتن
از افرادی که در قرآن از آنها ستایش و تمجید شده و پس از آن به این نکته تصریح شده که آنها نزد خداوند از برگزیدگان و نیکان هستند «اوّابین» می‌باشند. «اوّاب» به معنای بسیاری رجوع به سوی پروردگار است. خدای تعالی سرگذشت جمعی از بندگان اوّاب خود را‌ در قرآن آورده است که همواره در هنگام هجوم حوادث ناملایم، به خدا‌ مراجعه‌ می‌کردند؛ مانند: داود(ع)،[28] سلیمان(ع)،[29] و ایوب(ع).[30]
8. راست‌گویی
صدق مخالف کذب‌ و به معنای راستی و راست‌گویی می‌باشد.[31] راست‌گو بودن یک ارزش و از صفات والای انسانی است. اصولاً خداوند‌ می‌خواهد‌ صادقین را از دیگران جدا ‌کند و بازشناسد و به سبب این صفت آنها را پاداش دهد. خداوند‌ افرادی را به خاطر دارابودن این صفت بسیار ستوده و آنها را برای اموری مهم؛ مانند رسالت و...برگزیده است و از صداقت آنها با وصف صدیقین یاد نموده است. ابراهیم(ع) نمونه‌ای بارز و اسوه کامل‌ از‌ این برگزیدگان و از صدیقین است: «در این کتاب، ابراهیم را یاد کن، که او بسیار راستگو، و پیامبر [خدا] بود».[32] از دیگر الگوهای صداقت که با واژه صدیق از او یاد شده است، ادریس(ع)است.[33]
 

[1]. شوری، 51.
[2]. انعام، 124؛ اسراء، 55.
[3]. شوری، 19.
[4]. قصص، 68.
[5]. نحل، 9.
[6]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏3، ص 120، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.
[7]. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص 185، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1403ق.
[8]. بقره، 130 و 131.
[9]. آل عمران، 67.
[10]. قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج ‏3، ص  126، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1368ش؛  عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج ‏1، ص 352، قم، انتشارات اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1415ق.
[11]. بقره، 132.
[12]. بقره، 128.
[14]. مریم، 51.
[15]. یوسف، 24.
[16]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ‏2، ص 15، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[17]. ر. ک: سروی مازندرانی، محمد صالح بن احمد، شرح الکافی (الاصول و الروضة)، ج ‏8، ص 46، تهران، ‌المکتبة الإسلامیة، چاپ اول، 1382ق.
[18]. ر. ک: بقره، 135؛ نحل، 123.
[20]. صافات، 83 – 84.
[21]. قمى، على بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج ‏2، ص 123، قم، دار الکتاب، چاپ سوم، 1404ق.
[23]. اسراء، 3؛ ر. ک: سیوطى، جلال الدین، الدر المنثور فى تفسیر المأثور، ج ‏4، ص 162، قم، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، 1404ق.
[24]. تفسیر القمی، ج ‏2، ص 14. 
[26]. عنکبوت، 2.
[28]. ص، 17.
[29]. ص، 30.
[30]. ص، 44.
[32]. مریم، 41.
[33]. مریم، 56.

منبع: اسلام کوئیست
/1102001307