اشعار آیینی ویژه سالروز تخریب قبور ائمه بقیع علیهم السلام
وارث:خوش آن نسیم كه مى آید از كنار بقیعخوش آن نسیم كه مى آید از كنار بقیع خوشا هواى روان بخش و مُشكبار بقیع فرشتگان ز زمین مى برند سوى بهشت براى غالیهی حوریان غبار بقیع اگر كه طور تجلّى ز صدق مى طلبى بیا به گلشن روحانى دیار بقیع دریغ و درد كه از ظلم دشمنان خدا خراب شد همه آثار بى شمار بقیع ایا كه غیرت دین دارى و ولایت آل ببار خون، عوض اشك در كنار بقیع خراب كرد ستم، مشهد چهار امام كز آن شرف به سما یافت خاكسار بقیع نخست مرقد سبط نبى امام حسن بزرگ محور اعزاز و افتخار بقیع مزار حضرت سجاد، اسوه عبّاد امین اعظم حق، ركن استوار بقیع مزار حضرت باقر، عزیز پیغمبر كه بر فزوده به اجلال و اشتهار بقیع مزار حضرت صادق رییس مذهب و دین جهان علم و عمل، نور كردگار بقیع قبور منهدم دیگر از تبار رسول فزوده است بر اوضاع رنج بار بقیع زظلم فرقه وهّابیان ناكس دون بیا ببین كه خزان گشته نوبهار بقیع سعودیان عمیل یهود و صهیونیسم ز ظلم، هتك نمودند اعتبار بقیع قبور آل پیمبر، خراب و ویران است فرشتگان همگان اند سوگوار بقیع در این مصائب عظمى ولىّ عصر بوَد شكسته خاطر و محزون و داغدار بقیع كند ظهور و جهان پر كند ز دانش و داد زند به ریشه خصم ستم شعار بقیع قیام باید و مردانگىّ و همّت و عزم كه بر طرف كند این وضع ناگوار بقیع وگرنه تا نشود قطع دست استعمار جهان شیعه بود زار و دل فكار بقیع حرامیان به حرم تا كه حاكم اند روا ست كه مسلمین همه باشند شرمسار بقیع سلام بى حد و بسیار بر پیمبر و آل درود وافر و بى انتها نثار بقیع ز یاد مرقد ویران اولیاى خدا همیشه «لطفى صافى» است بى قرار بقیع آیت الله صافی گلپایگانییک نفر باید«مدینه شهر پیغمبر»بسازدتاکه ذهنم از مدینه مشهدی دیگر بسازد بهتر است این شهر را از هرکجا بهتر بسازد مثل فتح مکه درتغییر این بارِ مدینه طرح را احمد بیارد شهر راحیدر بسازد ازحسن دارالکَرَم محراب رابا نام سجاد بین صحن باقر و صادق دوتا منبر بسازد احتمالا بین صحن فاطمه باگریه حیدر جای سقّاخانه حوضی بهتراز کوثر بسازد احتمالا از پر جبریل باشد سنگفرشش کفشداری حرم را هم فقط قنبر بسازد حضرت عباس هم مثل ضریح خویش ای کاش بارگاهی هم برای حضرت مادر بسازد باید از خرمای نخلستان میثم«سازگاری»؛ هی تناول کرده وازمزّه اش دفتربسازد چون حسینیه بناگردد دراینجا باید این خاک؛ بعد از این باروضه ی سخت علی اکبر بسازد چارتا گنبد، رواق وصحن ها، بااین مضامین؛ یک نفر باید«مدینه شهر پیغمبر»بسازد روضه شداین شعر وقتی در ورودی نخستش؛ ازهمان کوچه علی بانام زهرا در بسازد کاشکی این مرتبه در سمت کوچه بازگردد کاش حیدر میخ را باضربه ای بی سر بسازد مهدی رحیمیانتظار این است؛ هم عهدی کنیمایستاده ملت ایران، چو کوه با صَلابت، با شجاعت، با شکوه ملتی یکپارچه، یکدست، ناب همچو سایه، هم مسیرِ آفتاب میرود هر جا که فرماید، ولی پا نَهد هر جا که بردارد، علی از شبی که انفجار نور شد گوئیا موسی به کوه طور شد پرچم فتح و ظفر آمد بدست پشتِ استکبار را ایران شکست ملتی گمنام، صاحب نام شد پیشتازِ اُمت اسلام شد ایستاده اُمتِ برخاسته تا برآورده شود، هر خواسته پس فراخوان! نسلِ اسماعیل را محو کن از قدس، اسرائیل را قبل از آن قومِ دروغینِ یهود منهدم باید شود آل سعود عن قریب ایران برآرد در حجاز پرچم اسلام را در اهتزاز از مدینه پنج نوبت پُر خروش در أذان نام علی آید بگوش این خبر آنروز می پیچد سریع: صحن جامع افتتاح شد در بقیع دیدنی گردد در آن، دارُالحسن راهپیماییِّ زُوّارُالحسن اربعین تا آخرِ ماه صفر یک دهه شور و دم و فتح و ظفر راستی؛ چه شور و شِینی میشود با حسن عالم حسینی میشود انتظار این است؛ هم عهدی کنیم یاریِ صوتِ اَناالمهدی کنیم این صَلا، گُل میکند در عالمین مهدی اَم من، یالِثاراةَ َالحسین محمود ژولیدهکل معصومین معز المؤمنین در عالم اندفرق دارد جلوه اش در ظاهر و معنا حرم گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم کل معصومین معز المؤمنین در عالم اند قبرشان قبله است حالا بی حرم یا با حرم یک حرم در زینبیه یک حرم در شهر قم یک طرف زائر فراوان یک طرف تنها حرم مرتضی و فاطمه از هر نظر مثل هم اند هست تنها فرق بین حیدر و زهرا حرم اوج غربت در کدامین داغ معنا می شود اینکه شاهی از کفن محروم باشد یا حرم؟ فکر کن سبط نبی، حتی ندارد سنگ قبر خادم فرزند او دارد در این دنیا حرم شادی واهی کنید امروز را وهابیون چون که میسازیم با قتل شما، فردا حرم در مدینه کاخ ها با خاک یکسان می شوند بعد از آن از دور چون دُر می شود پیدا حرم گاه معنای حرم هرگز ضریح و بقعه نیست داشت تعبیری دگر در روز عاشورا حرم یک سوی زینب حرم یک سوی دیگر قتلگاه پیر شد در رفت و آمد های مقتل تا حرم ناله میزد مادری با اشک واویلا حسین ناله میزد خواهری با اشک واویلا حرم علی ذوالقدربقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیستهمیشه خاکی صحن غریبها بد نیست بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست چه دستها که رسیدهست تا بقیع از دور که قد کشیدن زائر به قامت و قد نیست نه صحن مانده، نه ایوان، نه آینه، نه رواق اگرچه خاک، دلیل نبود مرقد نیست همیشه حس زیارت حرم نمیخواهد که گاه عرض ارادت به رفت و آمد نیست برای بودن در زیر آفتاب اینجا میان ماندن و رفتن کسی مردد نیست دعای سوته دلان مستجاب، خواهد شد در این حرم که اجابت به طاق و گنبد نیست بقیع، خاکی عشق است پس بگو شاعر اگر به شوق ضریح آمده، نیاید، نیستمحسن ناصحیعمریست به شیعیان حسادت دارندعمریست به شیعیان حسادت دارند بدجور به یکدگر شباهت دارند از کوچه و از بقیع دانستم که اینها به خراب کردن عادت دارند *** از اینهمه خوب در جهان خوب تری مرغوب تری اگر که مخروب تری تاکور شود هر آنکه نتواند دید بی گنبد و بی ضریح محبوب تری *** اینها که همیشه جنگ را باخته اند تخریب کنند گوئیا ساخته اند زود است که بشنویم درشهر رسول بین الحرمین راه انداختهاند *** از آنهمه خاک انتخابت کردند پس منشاء اینهمه ثوابت کردند گاهی سبب خیر، عدو خواهد شد آباد شدی چونکه خرابت کردندمهدی رحیمیمزار جانشینیان نبی را بی نشان کردندگلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران تر پریشان است احوال من از حالی پریشان تر مزار جانشینیان نبی را بی نشان کردند و می دانند خود را از مسلمانان مسلمان تر گمان ذره ها خاموشی خورشید بود اما نفهمیدند بیش از پیش می گردی فروزان تر ولی می بینم این بدکارها از کار خود روزی پشیمانند این دنیا و آن دنیا پشیمان تر دلت آرامگاه پنج جنت آفرین باشد ندیدم هیچ جا را از بهشت تو گلستان تر تو را قدری نهان است ای زمین خاکی یثرب ولیکن در وجود خاکیت قدریست پنهان تر رسیده زائری بی جان که جان گیرد ز دیدارت چه می بیند که برمی گردد از پیش تو بی جان تر تو می باری به حال زائر و زائر به حال تو تو از دل می شوی ویران تر و دل از تو ویران تر برایت خواب ها دیدیم روزی آستانت را بنا خواهیم کرد از طوس هم حتی چراغان ترمحمد بیابانیخرابههای تو، باغِ بهشتِ ماست، بقیع!غبار صحن تو بر درد جان دواست بقیع! خرابههای تو، باغِ بهشتِ ماست، بقیع! تو هم چو فاطمه در شهر خویش تنهایی غریبی و، همه كس با تو آشناست، بقیع! اگر چه روی به كعبه نماز میخوانیم تو قبله دلِ مایی، خدا گواست، بقیع! به آن چهار امامی كه در بغل داری برای ما حَرَمت مثل كربلاست بقیع! به یاد چهار پسر، در كنار چار مزار هنوز ناله اُمُّ البنین به پاست، بقیع! علی نگفت، به جان علی قسم، تو بگو كه قبرِ گمشدۀ فاطمه كجاست بقیع؟ هنوز نالۀ زهراست از مدینه بلند هنوز لرزه بر اندامِ مجتبیست بقیع! قویترین سندِ غربت علی در تو عِذار نیلیِ ناموسِ كبریاست، بقیع! غلامرضا سازگارپــا هـا فــتــاده از نــفـــس انــگـار در بـقیـعرخـصـت بـده دمـی بــنـشـیـنـیـم در بـقیـع پــا هـا فــتــاده از نــفـــس انــگـار در بـقیـع این کوله بار بغض که بر دوش سینه هاست ای کاش سـر گـشـوده شـود بر سـر بـقیـع با چـشم های حـسرتمان روضـه خوانده ایم در عــرش خــاک هـای ســمــاواتـی بـقیـع چـیـزی شـبیـه حـال عـلـی در مدینه است بـی اشــک گـریـه کـردنـمـان در دل بـقیـع از شـعله های چـشم تو می سوخت کربلا پــــروا کــــن آفــتــــاب ز بـوسـیـدن بـقیـعحجت الاسلام محمد عابدینیبه سویت از همه سو چشم انبیاست مدینهدر آفتاب تو انوار کبریاست مدینه به سویت از همه سو چشم انبیاست مدینه اگر چه غریبی نشسته بر در و بامت هماره با دل ما نامت آشناست مدینه تو همچو حلقه ی انگشتر و نگین شریفت تن مقدس پیغمبر خداست مدینه به بیت فاطمه و باب جبرئیل تو سوگند تو قبله ی دل مایی خدا گواست مدینه به هر طرف که نهم روی خویش روی دل به مسجد الّنبی و مسجد قباست مدینه هنوز چشم تو محو است بر نماز محمّد هنوز بانگ بلالت به گوش ماست مدینه هنوز از جگر نخل سبزهای تو بر پا صدای ناله ی العفو مرتضاست مدینه هنوز از نفس جبرئیل، گوش دلت را نوای روح برانگیز هل اتاست مدینه نیازمند به ناز طبیب نیست وجودم که در نسیم مسیحایی ات شفاست مدینه کجا به خاک بقیعت نشسته یوسف زهرا؟ که گرم زمزمه و ناله ی دعاست مدینه به اشک دیده ی مهدی به خون سینه ی زهرا مزار فاطمه و محسنش کجاست مدینه؟ صدای ناله ای از کوچه می رسد به گمانم صدای ناله ی جانسوز مجتباست مدینه چرا خراب نگشتی در آن غروب غم افزا؟ که فاطمه زخدا مرگ خویش خواست مدینه به آفتاب تو نقش است جای ضربت سیلی که روز تو چو شب تیره غم افزاست مدینه سئوال میکنم از تو بگو به حق پیمبر به روی فاطمه سیلی زدن رواست مدینه؟ سرشک دیده ی مولا گذشت از سر هستی اگر چه گریه ی او در تو بی صداست مدینهغلامرضا سازگاربقیعا السلام ای تربت عشقبقیعا السلام ای تربت عشق سلام ای بارگاه غربت عشق سلام ای خاک پاکت نورباران سلام ای مرقد زهرا تباران سلام ای مهد زوار خدایی انیس دردهای مجتبائی سلام ای ناظر تبلی السرائر دلیل غربت سجاد و باقر سلام ای قبله دلهای عاشق سلام ای بوستان پاک صادق چرا ای بقعه بی شمع چراغی نگیرد از تو جز شیعه سراغی فدای آن زمین و آسمانت که چندین گنج داری در نهانت که گفته بارگاهت خشت خشت است که خاکت بهتر از باغ بهشت است تو باب باب جبریل امینی زیارتخانه ام البنینی نشان از عطرو بوی یاس داری که در خود ریشه عباس داری گلی که می دهد بوی علی کیست؟ گلی جز فاطمه بنت اسد نیست انیس گنبد خضرا تو هستی قرین تربت زهراتو هستی تو سفره دار مهمانی عزیزی غبار مهدوی بر سر بریزی کنی هر روز و شب تجدید عهدی به یک بوسه زخاک پای مهدی بقیعا در دل شهر مدینه تویی تنها انیس زخم سینه تو تنها شاهد صوت الحزینی شنیدی نالۀ فضه خذینی بده اذن دخولی تا بیائیم به مژگان آب و جارویت نمائیم محمود ژولیدهبا آیه ی قرآن به قرآن حمله کردندبر دشمنان عترت و قرآن هماره در هر نفس نفرین و لعن بی شماره اینان که بدتر از نصارا و یهودند فرزند شیطان، خصم دین، آل سعودند بر مکتب اسلام و ایمان حمله کردند با آیه ی قرآن به قرآن حمله کردند اینان نه یک مذهب که یک حزب پلیدند نسل ابوسفیان و مروان و یزیدند دل هایشان از تیره گی پر، خالی از نور چشمانشان در این جهان و آن جهان کور بر آل یاسین ظلم، از حد بیش کردند تفسیر قرآن را به رأی خویش کردند خصم خدا، خصم نبی، خصم کتابند از کفرشان سنّی و شیعه در عذابند گویند مشرک زائر ختم رسل را خوانند مرده از جهالت عقل کل را در چاه جهل و تیره گی ماندند، ماندند گویی به عمر خویشتن قرآن نخواندند یعقوب کز بوی پسر قلبش صفا یافت چشم وی از پیراهن یوسف شفا یافت آن تکه ی چوبی که موسی را عصا شد هم بحر را بشکافت و هم اژدها شد روزی که عیسی مرده گان را زنده می کرد بر جهل این اشتر چران ها خنده می کرد رو تیره، دیده کور، دل، آلوده و چرک از پای تا سر کفر و از پا تا به سر شرک بوزینه هایی بر فراز منبر وحی یار شیاطین دشمن پیغمبر وحی بر تربت پاک امامان حمله کردند خواندند قرآن و به قرآن حمله کردند در بغض اولاد علی بیداد کردند اسلاف خود را در شقاوت یاد کردند با دست آن پرورده های دست شیطان شد تربت پاک حسن با خاک یکسان کُشتند با دعویّ دین یاران دین را کردند ویران قبر زین العابدین را پنجم امام ما که جان ما نثارش گردید با سطح زمین یکسان مزارش آمد جسارت بر کتاب ناطق ما ویرانه شد قبر امام صادق ما دادند پاداش امیرالمؤمنین را کردند ویران مرقد امّ البنین را قبر شهیدان اُحد ویرانه گردید شهر مدینه سر به سر غم خانه گردید ویران شد از بیداد آن قوم ستم گر قبر اُمّ و ابن و اب و عمّ پیمبر ای کافران، اجر رسول الله این بود یا احترام آن زیارتگاه این بود؟ لعن ابد را تا ابد بر خود خریدید الحق که یکسر آل مروان و یزیدید صد شکر کان جا قبر زهرا بی نشان بود از دیده ی ناپاک ناپاکان نهان بود ورنه از این بیدادگران حرامی می شد به ناموس خدا بی احترامی اسلاف این نامردها با تازیانه کُشتند ناموس ولایت را به خانه آتش زدند از راه کین بیت الولا را بیت الولا نه خیمه های کربلا را اجداد اینان در سقیفه عهد بستند پیشانی فرزند زهرا را شکستند اسلاف این ناپاک خنجر کشیدند سر از تن فرزند پیغمبر بریدند اینان همه مغضوب زهرای بتول اند ملعون قرآن و خداوند و رسول اند دائم به قرآن حمله ور با نام قرآن چون غُدّه روییدند بر اندام قرآن یارب به پیشانیّ مجروح پیمبر یارب به قرآن و به زهرا وحیدر یارب به خون اوّلین یار ولایت تنهاترین قربانی دار ولایت یارب به رازی که علی با چاه گفته یارب به غم هایی که او در دل نهفته یارب به باغ حیدر و یاس کبودش یارب به آن بیتی که بالا رفت دودش تا آتش قلب محبّان را نشاید تا انتقام آل عصمت را ستاند رخت فرج بر قامت مهدی بپوشان بر تشنه گان، جام وصالش را بنوشانغلامرضا سازگاراینجا نشانی از نگاه آشنایی نیستاینجا نشانی از نگاه آشنایی نیست یا از صدای آشنایی، ردّپایی نیست طوفانی از اندوه، دلتنگی، پریشانی جاریست در این دشت، اما ناخدایی نیست مرزی فراتر از زمین و آسمان دارد بی وسعت این خاک، گویا ماورایی نیست! قندیل آه عاشقان، فانوس شرم ماه مشتی ستاره، بیش از اینش روشنایی نیست در غربت این دشت، اما آنچه میپیچد تنها هیاهوی سکوت است و صدایی نیست هریک بقیع کوچکی در سینهمان داریم مائیم و اندوهی که آن را آشنایی نیست بر شانههای غربت ما، زخم میروید زخمی که او را ابتدا و انتهایی نیست مائیم و، ارث چارده قرنِ عزا، آری! غمگینتر از این قصه، گویا ماجرایی نیست در شعلههای شرم میپیچم که میبینم شعرم به یاد غربتش، شعر رسایی نیست...سید مهدی حسینیاین بقعه ی توحید، بقیع دل ماستاین چار مزار نور، جان شیعه است منظومه خورشید نشان شیعه است این بقعه ی توحید، بقیع دل ماست گلدسته ی این حرم زبان شیعه استسید هاشم وفاییای مدینه جلوگاه کبریاای مدینه جلوگاه کبریا ای تجلی گاه انوار خدا ای مدینه ای تو مشکوی بهشت عطر خاکت خوشتر از بوی بهشت ای زمینت لاله زار اهل بیت ای امین و راز دار اهل بیت ای حریمت قبله گاه اهل دل ای نسیمت با رگ جان متصل ای به گِردَت کعبۀ دل در طواف خفته در تو اسوۀ شرم و عفاف در تو خورشید نبوت خفته است درتو ناموس ولایت خفته است "نقش هستی نقشی از ایوان توست" "آب و باد و خاک سرگردان توست" ای گلستان گل و آلاله ها ای نیستان تمام ناله ها ای وصیتنامۀ درد علی نخل هایت دست پرورد علی ای مدینه جانِ جان ما توئی آیه های صبر را معنا توئی ناله های مرتضی در گوش توست هستی او خفته درآغوش توست لب گشا از محنت زهرا بگو از غم و درد علی با ما بگو فاش کن آن گوهر ناسفته را راز های گفته و ناگفته را گرکه عمری سخت پابند توام چون «وفائی» آرزومند توام سید هاشم وفاییغبار مقدم تو ، توتیای چشمانمغبار مقدم تو ، توتیای چشمانم ز هجر تو شده ابری هوای چشمانم سحر که سفرۀ دل وا کنم به راز و نیاز فقط وصال تو باشد دعای چشمانم اگر که بغض گلویم کمی ترک بخورد پر از ستاره شود این فضای چشمانم تمام عالم هستی، غریب در نظرم فقط فراق تو شد آشنای چشمانم دو دیده ام شده تاریک در حجاب گناه نگاه مست تو باشد ضیای چشمانم نظر به روی تو آداب و سعی خود دارد سرت چو مروه و پایت صفای چشمانم به غیر دامن خیسم ز قطره قطرۀ اشک کسی دگر نشنیده صدای چشمانم قسم به فاطمه داغی به سینه دارم من به دل هوای بقیع و مدینه دارم منقاسم نعمتیافسوس تو را خراب کردندافسوس تو را خراب کردند ما را ز خجالت آب کردند سهم سر ما سایه ی درد و سهم تو هم آفتاب کردند *** خوشحال ز نور تو نبودند دنبال ظهور تو نبودند وقتی که تو را خراب کردند در فکر غرور تو نبودندمحمد علی بیابانی پر زدم سمت شما بال و پرم خاکی شدپر زدم سمت شما بال و پرم خاکی شد پیش رو ، دور برم پشت سرم خاکی شد آمدم گریه کنم ناله غربت بزنم دهن نوحه گر و پلک ترم خاکی شد سر شب آمدم اما به سیاهی خوردم غُصه قبر تو خوردم سحرم خاکی شد یادم افتاد که نسل تو همه با حرمند حرف تو آمد و دیدم که حرم خاکی شد زحمت شمع و چراغ است در اینجا با ماه چون که تابید به قبرت قمرم خاکی شد پدرم خواست که تادستی به ضریحت بکشد آه افسوس که دست پدرم خاکی شد غصه زندگی ات غصه تشییع تنت پای غمهای تو خون جگرم خاکی شد آنقدر سنگ ازین غربت تو زاری زد سنگ قبر حسن آقای کرم خاکی شد قصدم این بود شوم سایه ی قبرت آقا من درختی شدم و برگ و برم خاکی شد گفتم از غربت تو غربت اصلی جا ماند روضه خوانی تو کردم اثرم خاکی شد روضه صورت حوریه و دست ابلیس کودکی گفت جهان در نظرم خاکی شد بی حیا آمد و سد کرد ره زهرا را مادری گفت حسن آه پرم خاکی شد اثر واقعه کوچه خمیدن ها بود من خمیده شده اما کمرم خاکی شد حرمت فاطمه با سیلی و با طعنه شکست مادرم از نفس افتاد روی خاک نشستسید پوریا هاشمیخاک اینجا بوی سیلی مکرر می دهدنا جوانمردان از اینجا صحن را برداشتند کاش می گفتند گنبد را چرا برداشتند زائری آمد کنار قبر آقایش نشست با کتک او را ز قبر مجتبی برداشتند خاک اینجا برتر از خاک تمام عالم است خاک اینجا را همه بهر شفا برداشتند تا که خاک کربلا هم مادری باشد کمی... از همین ها را برای کربلا برداشتند خواستند آثار جرم شهر مخفی تر شود از میان نقشه اسم کوچه را برداشتند آنقدر با گریه مردی بر رخ خود لطمه زد تا که از قبر امام شیعه پا برداشتند یک مفاتیح الجنان آورده بودیم،ازچه رو دو نگهبان آمدند از پیش ما برداشتند! خاک اینجا بوی سیلی مکرر می دهد بوی گریه های دختر بهر مادر می دهد آخرش این خاک ایوانش طلایی می شود گنبد و گلدسته های باصفایی می شود این حرم با چار گنبد می شود بیت الحسن هرکسی اینجا بیاید مجتبایی می شود پنجره فولاد اینجا چه قیامت می کند واقعاَ اینجا عجب دارالشفایی می شود نقشه این صحن را باید که از زهرا گرفت نقشه را مادر دهد وه چه بنایی می شود گنبد صادق ضریح باقر و صحن حسن پرچم سجاد،دارد دل هوایی می شود! حتم دارم ساخت و ساز حرم های بقیع از همان لحظه که آقا تو میایی می شود می رسد روزی که با دستان پر مهر شما از رواق و صحن اینجا رونمایی می شود آخرش من مطمئنم این گره وا می شود این حرم زیباترین تصویر دنیا می شود هرچه خواندم در بقیع از سینه عقده وا نشد هرچه گشتم قبر زهرا مادرم پیدا نشد راه ما را بسته بودند هرچه من می خواستم... تا روم در پیش قبر مادر سقا نشد سربه دیوارش نهادم روضه ها خواندم ولی هیچ یک از روضه هایم روضه زهرا نشد "کوچه ای تنگ و دلی سنگ و صدای ضرب دست" بعد از آن سیلی دگر چشمان زهرا وا نشد از همان شب که علی تابوت را بر شانه برد زائر زهرا شدن جز نیمه شب ها نشد بعد زهرا مرتضی ماند و غم زخم زبان هیچ کس جز درد پهلو همدم مولا نشد زینبش می گفت من دیدم میان شعله ها مادرم افتاد پشت در و دیگر پا نشد سالها رفت و غروبی خیمه ها آتش گرفت هیچ جایی مثل دشت کربلا غوغا نشد هیچ جایی خواهری داغی به این سختی ندید هیچ جایی بر سر پیراهنی دعوا نشدمهدی نظریغربتی بی انتها دارد بقیعبوی غم بوی عزا دارد بقیع غربتی بی انتها دارد بقیع اشك زهرا روی خاكش ریخته روز و شب حال بكا دارد بقیع بس حكایت از زمان غربت و ناله های مرتضی دارد بقیع در میان سینه ی سوزان خود گنج پنهان سال ها دارد بقیع باز بی شمع و چراغ و زائر است مردمانی بی وفا دارد بقیع بوده اینجا هیئت ام البنین روضه خوان كربلا دارد بقیع بغض می بارد به هر جا پا نهی آستانی غم فزا دارد بقیع هر كه برگشته از آن وادی غم گفته بس نا گفته ها دارد بقیع خواب می دیدم كه قد آسمان گنبدی رنگ طلا دارد بقیع خواب می دیدم كه صحن و بارگاه مثل صحنین رضا دارد بقیع كربلا خاكش شفا گر می دهد تربت پاكش شفا دارد بقیع آن قدر هم بی كس و بی یار نیست زائری نام آشنا دارد بقیع روز تخریب ضریح و گنبدش مهدی صاحب عزا دارد بقیع تا همیشه یاد مادر باشد او خاك بر روی عبا دارد بقیع انتقام فاطمه خواهد گرفت آخر ای دنیا ، خدا دارد بقیع رضا رسول زادهبقیع مظهر آبادی است پس عرش استبه یمن مِهر تو شد از سراب، آب درست بدون مِهر تو از آب شد سراب درست نگاه کردن تو خلقت است تکویناً نگاه کردی و شد ماه... آفتاب... درست خدا به طرح تو پرداخت، شد امام درست خدا به شرح تو پرداخت، شد کتاب درست اگر قبول کنی من تراب نعلینم مرا برای تو کرده ابوتراب درست یکی برای حسین و یکی برای حسن از این دو قطره فقط می شود شراب درست بتول در عوض پیرهن برای حسین برای صورت تو می کند نقاب درست بقیع مظهر آبادی است پس عرش است بهشت نیز شده از همین خراب، درست ***"عتاب یار پری چهره" را کشیدم من اگر چه هم نشود کار با عتاب درستعلی اکبر لطیفیانکاش همچون لاله سوزم در بیابان بقیعکاش همچون لاله سوزم در بیابان بقیع تا شبانگاهى شوم شمع فروزان بقیع کاش سوى مکه تازد کاروان عمر من تا کنم بیتوته یک شب در شبستان بقیع کاش همچون پرتو خورشید در هر بامداد اوفتم بر خاک قبرستان ویران بقیع آرزو دارم بمانم زنده و با سوز حال در بغل گیرم چو جان، قبر امامان بقیع آرزو دارم ببینم با دو چشم اشکبار جاى فرزندان زهرا را به دامان بقیع آرزو دارم بیفتم بر قبور پاکشان تا که گردم حایل خورشید سوزان بقیع آرزو دارم که اندر خدمت صاحب زمان قبر زهرا را ببوسم در بیابان بقیع آرزو دارم که همچون گوهر غلطان اشک از ارادت رخ نهم بر خاک ایوان بقیع اندر آنجا خفته چون قربانیان راه حق اى موید جان عالم باد قربان بقیع سید رضا مؤیددیشب برای دفتر من همّ و غم شدیدیشب برای دفتر من همّ و غم شدی بی حرف پیشِ مطلعِ حرفِ قلم شدی باور نکرد نیست سرانجام در زمین مهمانِ رسمی شب شعر خودم شدی تو از زمان آدم و حوا، وَ قبل از آن بر روی دست های مشیّت علم شدی بی مرحمت که روز شما شب نمی شود اصلاً تو آفریده برای کرم شدی هشتاد سال و خرده ای انگار می شود از جمع اهل بیتِ حرم دار کم شدی با اتفاق هشتم شؤال آن زمان تنها گریزِ روضهٔ من در حرم شدی ماندم چرا زمین و زمان زیر و رو نشد آن موقعی که وارد بازی سم شدی آن بار هفتمی که لبت رنگ سبز شد آن بار هفتمی چه قَدَر پر ورم شدی وقتی که شعله چادر مادر گرفته بود زخمیِ دست هیزم و چوبِ ستم شدی حالا بماند این که چه شد بین کوچه ها حالا بماند این که برای چه خم شدی «عارف» نگو دگر، نکند فکر می کنی! مثل مؤید و شفق و محتشم شدی علی زمانیان به خدا رنگ خاك می گیرد پر و بال كبوتران بقیعدلم امشب به مجلس روضه خسته و بی قرار می آید یك كبوتر شده و از سمتِ حرمی پر غبار می آید گرد غربت نشسته بر روی پر و بال كبوترانهٔ دل می چكد لاله لاله اشكِ درد امشب از خلوت شبانهٔ دل با من ای دل بگو كجا رفتی كه پر از ماتم و شراره شدی تو چه دیدی در آن دیار غریب كه شكستی و پاره پاره شدی گفت رفتم به سرزمینی كه عطر اندوه و بغض و ماتم داشت خاك آنجا همیشه دلگیر و آسمانش همیشه شبنم داشت به خدا رنگ خاك می گیرد پر و بال كبوتران بقیع روز ها هم همیشه در آن جا آفتاب است سایه بان بقیع نه حرم، نه رواق، نه گنبد نه ضریح و نه صحن و گلدسته هست آنجا مزار خاكیّ چار مرد غریب و دل خسته در نواحی نوحه و ناله شعلهٔ بی كرانه ای دارد نه فقط قبر چار مرد غریب بانوی بی نشانه ای دارد این زمین دل شكسته از آهِ غربت و ناله های مادر بود هم دم اشك های مادرمان یك بغل لاله های پرپر بود و در این باغ آتش سرخی در دل سبز یاسمن گل كرد شعلهٔ زهرِ كینه ها بین جگر پارهٔ حسن گل كرد چند روزی گذشت و خاك بقیع عطر غم ناك اشك و ناله گرفت و به دست همان كمان داران بدن یاس رنگ لاله گرفت این زمین یك زمین ساده كه نیست این زمین خاك غربت آباد است این زمین دلشكسته داغِ گریه های امام سجاد است این زمین از تبار اشك و آه به خدا هر سپیده زائر داشت آسمانی پر از ستاره از روضه های امام باقر داشت خاك های غریب این صحرا روزگاری تب شقایق داشت تا سحر در كبود چشمانش اشك سرخ امام صادق داشت این زمین یك زمین ساده كه نیست باغی از داغ لاله و یاس است در تبِ ناله های محزونِ مادر بی قرار عباس است در حوالی این دیار غریب از غم یار آشنا می خواند در مدینه كنار خاكِ بقیع روضهٔ سرخ كربلا می خواند یوسف رحیمیمی رسد از مدینه بوی غممی رسد از مدینه بوی غم فاطمه باز دیده گریان شد چونکه قبر چهار فرزندش در حریم بقیع ویران شد آتش کینه شعله ها دارد از دل سرسپرده های یهود لعنت حق به هر چه وهابی لغنت فاطمه به آل صعود قصد دارند ریشه را بزنند صحبت از قبرها بهانه بود ریشۀ بغض و کینۀ اینان آتش و دود و تازیانه بود لعنت حق به آن کسانی که اولین شعله را به پا کردند حق پیغمبر معظم را با لگد پشت در ادا کردند در مدینه ز بعد پیغمبر ناله های بلند ممنوع است در مرام پلید این مردم زن زدن از امور مشروع است گریه کردند آسمانی هابا نوای حزینه ی زهرابه گمانم که باز تازه شدهداغ مسمار و سینه ی زهرا بعد از آنکه زدند زهرا رادستشان باز شد به بی ادبیکاش روزی هیچکس نشودضرب سنگین سیلی عربی کاش مهدی بیاید با اوریشه ی فتنه را براندازیمعاقبت بهر مادر ساداتگنبد و بارگاه می سازیم با نیابت ز قبر مادرمانسوی ام البنبن سلام کنیمدست بر سینه در مقابل اومثل عباس احترام کنیمقاسم نعمتیسلام ما بــه مــدینـــه به قبلــۀ جــانشسلام ما بــه مــدینـــه به قبلــۀ جــانش ســـلام مــا بــه رســول لله و گلستــانش سلام ما به حریمی که مهبط وحی است کـه جبـرئیل امین خـادم است و دربانش سـلام مــا به گلستــــان سبـــز اهل بیت سـلام مـا بـه بقیــــع و قبـــور ویــرانش سلام ما به جگــر گوشــۀ رســــول الله به فاطمـه به شکــوه و به قبـر پنهانش سلام ما به علی و بــه غُـربت و قَـدرش به جان و قلب صبور و به اشک چشمانش سلام ما به امـامی که تیـر بــاران شد سلام مـا به مــزار بــه خاک یکسانش سلام ما بــه دل داغـــدیـــدۀ سجّــــاد به سجده های طویل و به چشم گریانش سلام ما به امــامی که بـاقرالعلم است درود مـا بـه گهـُـرهــای نـاب و غلطـانش سلام ما به گل صـادقی که گلشن دیـن هماره سبز شد از چشمه های عرفانش سلام ما به مـــــزار غــَـریب اُمّ بنیـــن به مادری که شرر داشت جان سوزانش اگر ضــریح نـــــــدارد قبــور ایـــن پاکـان قلـــوب شیعـــه بــود بقعـــۀ فـــروزانش برای خانۀ خورشیـد شمــــع لازم نیست که روشــن است همیشـه ز نور یزدانش مدینـــه همره عشـاق خــــویش جا دارد تمـــام عمــــر بگــــرینــد بر غـریبـانش چه میـزبــانی گرمی کنـد رســــول الله از آن کسی که شـود در مدینه مهمانش به یاد فــاطمه و غــربت علی همه عمر گلاب اشک «وفائی» چکـد به دامانش سید هاشم وفایی/1102101305