اشعار آیینی ویژه ولادت امام هادی علیه السلام

کد خبر: 59897

وارث:أیها الهادی النقی؛ یابن رسول الله گفتمدر میان جامعه از آه خود با ماه گفتم أیها الهادی النقی؛ یابن رسول الله گفتم نامتان تا بر زبان آمد به سامرّا رسیدم ذکرکم فی الذاکرین را در میان راه گفتم نیمه شب از مویتان از لیلةالقدرم نوشتم صبح شد از رویتان از فالق الإصباح گفتم آسمان چشم هایم را کمی ابری کشیدم زیر باران قطره قطره از شما آنگاه گفتم خاک‌های صحنتان مرطوب شد مانند ساحل رو به دریا ایستادم از غمی جانکاه گفتم خانه‌ات آباد ای مرد غریب ای مرد تنها خواستم از غربتت چیزی نگویم؛ آه گفتم آبرو دارم ولی با شوق لبخند رضایت از گناهان خودم بینی و بین الله گفتم بیت هشتم بود سامرّا برایم مشهدی شد سمت خورشید خراسان جمله‌ای کوتاه گفتم گفتم از شمس الشموس و تو همان شمس الشموسی من ندانسته شما را تو شما را ماه گفتم... رضا خورشیدی فرددلم امشب گدای سامراستدلم امشب گدای سامراست از تو غیر از تو را نخواهم خواست یا علیّ النقیٍ الهادی حرم تو بهشت قرب خداست آسمان خاکبوس گنبد تو کهکشان پیش پای تو برخاست «مهبط الوحی و معدن الرحمه» دل دریایی و زلال شماست ذره با یک اشاره ات خورشید قطره با یک نگاه تو دریاست « من عصاکم فقد عصی الله »است که مطیع شما مطیع خداست قصه ی دوستی تان مولا شرح و تفسیر وال من والاست «قد نشرتم شرایع الاحکام» راه غیر از شما فریب و خطاست «قولکم صدق ، فعلکم حقٌّ امرکم متبع » که حکم قضاست بسته بر بال هر ملک آمین نفس جاری تو عین دعاست «من اتاکم نجی» ، برای همه آن ضریح شکسته قبله نماست مشعل جامعه کبیره ی تو به یقین رهگشای اهل ولاست هر فرازش کتاب معرفت است سطر سطرش شعور و شور افزاست و خدا در طلیعه ی خلقت عرش خود را به نورتان آراست برج و باروی اقتدار شما تا قیامت بلند و پا بر جاست بزم می ، برکة السباع ، ای وای روضه هایت گریز عاشوراست خاکبوس در تو سلطان است هرکه بیچاره ی تو شد آقاست کمیل کاشانیبر هادی راه اقتدا باید کردبر پایه اصول را بنا باید کرد بر هادی راه اقتدا باید کرد پیش از نجف و قدم به وادی غدیر تعظیم به سوی سامرا باید کردقاسم نعمتیرمز میلادش غدیر است و غدیر است و غدیرروزی ما شد در این ظلمت جمال آفتاب خوش درخشیدیم در ظل کمال آفتاب ذره ای بودیم و گردیدیم مال آفتاب آمدیم آگه شویم از شرح حال آفتاب وه چه شیرین است صحبت از وصال آفتاب ما کجا تمثیل روی بی مثال آفتاب اذن دادند و خریدند و بها دادند باز ناز کردند و رها کردند و جا دادند باز ما از اول ریشه خود را ولایت یافتیم از همان روز ازل راه هدایت یافتیم ذات خود را بی تمنا در عنایت یافتیم ابتدا تا انتها را ، تا به غایت یافتیم راه خود را چارده گونه حکایت یافتیم خویش را در لابلای این روایت یافتیم ما اضافات گل آن چارده هادی شدیم چارده قرن است در هر لحظه امدادی شدیم چارده انسان کامل را به ما بخشیده اند چارده قرآن نازل را به بخشیده اند چارده دریا و ساحل را به ما بخشیده اند چارده دستان فاضل را به ما بخشیده اند چارده مولای عادل را به ما بخشیده اند چارده طی مراحل را به ما بخشیده اند پس نداریم آرزویی جز صراط المستقیم زلف ما خورده گره با این کریمان کریم هر یک از این چارده را رمز و رازی بیشتر هادی دین را و لیکن دلنوازی بیشتر دومین ابن الرضا را هست نازی بیشتر هرکه با لطفش نشیند دلنوازی بیشتر با دل عاشق کند معشوق بازی بیشتر هرکه خواهد معرفت او را نیازی بیشتر مکتب او شیعه را تا حق هدایت می کند با زیارت نامه تدریس ولایت می کند در زیارت جامعه ، هر فیض می بارد از اوست گر زیارات غدیریه صفا دارد از اوست هرکه دستی بر دعا هر لحظه بردارد از اوست هرکه احکام خدا را فرض بشمارد از اوست زائر قبر رضا هر سجده بگذارد از اوست در دل ما هرکه بذر روضه می کارد از اوست هر که با هادی است،محبوب المساکین می شود شیعه هادی است ، هادی المضلین می شود هادی دلهاست حب حضرت ابن الجواد قبله جانهاست قدّ و قامت ابن الجواد بر فلک مولاست ذات خلقت ابن الجواد کاشف غمهاست نور طلعت ابن الجواد والی والاست ما را طینت ابن الجواد عالم بالاست ذیل دولت ابن الجواد اوست فرزند جواد و حضرت نورُ الفواد هم جواد بنُ الجواد بنُ الجواد بنُ الجواد نام زیبایش علی ، روی دل آرایش علی قد رعنایش علی،رخسار یکتایش علی نقش سیمایش علی ، کُنهِ تولایش علی خلق والایش علی ، اعلای اسمایش علی دین و دنیایش علی ، مقصود و عقبایش علی مهر و امضایش علی ، جنات و مینایش علی بر محبانش مجیر است و بشیر است و نذیر رمز میلادش غدیر است و غدیر است و غدیر چون نظر بر قلب پر از مهر شاگردان کند نام ابن مهزیارش جلوه هر دوران کند مرقد عبدالعظیمش فخر بر ایران کند کربلایی در دل ایران بنا اینسان کند کارهای سخت را با یک نظر آسان کند کاش ما را بر قدوم مهدی اش قربان کند بهر میلادش اگر لبخند بر دلها نشست عید قربانش صفا ، عید غدیرش مروه است با وجودی که بُوَد مهدِ معارف محفلش گاه در تبعید و گاهی کنج زندان منزلش با اسارت با جسارت آشنا جان و دلش یاد عمه زینب و آن ناقة بی محملش چشم او از اشک دریا بود و چهره ساحلش کربلا را دید ویران ، مثل روز اولش سامرا ویرانه اما راه دین آباد ماند نور هادی در دل و طاغوت بی بنیاد ماندمحمود ژولیدههادیِ قلوب حق طلب ادرکنی در پیروی از عشیره ات شیعه شدم در پرتو حسن سیره ات شیعه شدم هادیِ قلوب حق طلب ادرکنی با جامعه کبیره ات شیعه شدمسید محمد میر هاشمیمی‌ خواهم امشب بگویم، شعری برای نگاهت می‌ خواهم امشب بگویم، شعری برای نگاهت یك سوره رحمت بخوانم، از مصحف روی ماهت می ‌خواهم امشب بگردم، دور كرامات چشمت احرام عرفان ببندم، با زائران نگاهت می ‌خواهم امشب خدا را، در عرش چشمت ببینم ای كهكشان هدایت ! در پرتو مهر و ماهت پشت دلم را شکسته ، تشریف داغ غیورت چشم یتیمم نشسته ، در كوچه ی غم به راهت ای عصمت سبز و روشن ! تزویر شب پرپرت كرد آیینه‌ها را سرودی، این است تنها گناهت لرزید اركان هستی ، وقت نزول غم تو ترسم بگیرد جهان را ، یك روز طوفان آهت ای هادی نسل آدم ، ای وارث اسم اعظم ! منظور هستی تو هستی ، آیات قرآن گواهت «هل من...» بگو تا به عشقت ، لبیك غیرت بگویم مولای من ! كو حسینت ؟ كو كربلا و سپاهت ؟ من عاشقی بی ‌پناهم ، شبگرد گم كرده راهم مِهر دَهُم، هادی عشق ! كو آفتاب پناهت ؟ با لهجه ی شرقی غم، امشب تو را گریه كردم مولای من ! این « غزل ـ غم » تقدیم داغ نگاهترضا اسماعیلیسیرتش نه در حقیقت صورت دنیایی اشسیرتش نه در حقیقت صورت دنیایی اش 
ماه را شرمندهء خود می کند زیبایی اش 

می چکد نهج البلاغه از لب پایینی اش
 می چکد آیات قرآن از لب بالایی اش 

لحظه لحظه خیر او حتماً به مردم می رسد 
آن کسی که«جامعه»بوده دم لالایی اش 

«جامعه»«عجِّل فرج» به به چه تلفیقی شده ست 
نسبت فرزندی اش با نسبت بابایی اش

 سیزده دیگر برای هیچ کاری نحس نیست
 یازده در ذکر بالا می رود کارایی اش 

نوکر اربابم و یک بخش از آقایی ام 
ریشه دارد بی برو برگرد در آقایی اش 

طعم توحید و امامت را به هم آمیخته 
نیمه ی مکّی او با نیم سامرّایی اش 

هرقَدَر که خسته باشی بعد از آن دیوارها 
روبراهت می کند یک استکان از چایی اش 

ازحرم برگشته می داند که وقت بازگشت 
چایی دوم دوچندان می شود گیرایی اش

  چونکه تنها می روی هرگز به  سامرّا نرو
 چون خجالت می کشد تنهایی از تنهایی اش مهدی رحیمیبه نام پاک نقی خاک را طلا بکنندتمام اهل نظر بر تو التجا بکنند به نام پاک نقی خاک را طلا بکنند هنوز بردن نامت کمال بی ادبی است به لفظ "حضرت آقا" تو را صدا بکنند فرشته ها همه هنگام سجده حیرانند که رو به قبله و یا رو به سامرا بکنند چقدر روی دلت زخم کهنه بسیار است به زهر زخم دلت را چرا دوا بکنند دوباره یک دو نفر را به کربلا بفرست که زیر قبه برایت کمی دعا بکنند خدا کند که شبانه تو را دگر نبرند ز نام مادرتان لااقل حیا بکنند خدا کند که غریبانه دست و پا نزنی ملائک از پرشان فرش دست و پا بکنند دوباره از لب خشکت سلام میریزد همینکه روی تو رو سوی کربلا بکنند... سلام بر بدنی که سه روز بعد آن را ز دست نیزه گرفته که بوریا بکنند...محسن حنیفیسرچشمۀ فیض حی سرمد آمدسرچشمۀ فیض حی سرمد آمد آئینۀ نور حُسن احمد آمد تبریک به ثامن الحجج باید گفت چارم علی آل محمّد آمد *** گلنغمۀ شادی از منادی آمد از سوی مدینه بانگ شادی آمد با آمدن طنین بال جبریل عطر نفس امام هادی آمدسید هاشم وفاییقلوب شیعه دل صاحب الزمان روشنبه جای باران بارد ز آسمان انجم به مقدم پسر فاطمه امام دهم چه خفته‌ای مه من روز عید آمد قُم به بحر شادی گردیده ملک هستی گُم شد از ولایت ابن الرّضا جهان روشن قلوب شیعه دل صاحب الزمان روشن عروس فاطمه بر فاطمه پسر زاده برای شمس ولایت بهین قمر، زاده و یا که آمنه پیغمبری دگر زاده و یا که بنت اسد شیر دادگر، زاده بحق که آینه حسن خالق ازلی است که بوسه زن به جمالش محمّد ابن علّی است بر از کبر و ریا تا که کبریا بینی خودی گذار به یک سوی تا خدا بینی شکوه آینۀ روی مصطفی بینی مه جمال دل آرای مرتضی بینی جمال لَیس کَمِثله هویدا شد مه امید جواد الائمه پیدا شد در آسمان ولا ماه بی‌قرین آمد به صورت بشری صورت آفرین آمد کز آفتاب بر ن ماه آفرین آمد ولّی حق دهمین پیشوای دین آمد امین وحی ز سوی خدا در این میلاد پیام تبریک آورده بر امام جواد بر از خویشتن و گوش جان خود کن باز کز آن ولّی خدا گویمت یکی اعجاز که مرغ روحت از حبس تن کند پرواز به آسمان حقیقت رسی ز کوی مجاز ز شرح آن بشناسی امام را، بهتر وصی حضرت خیرالانام را، بهتر بگفت با متوکّل زنی از نسل عرب که یا امیر منم دختر علی، زینب حسن برادر و زهراست مادرم به نسب ز آسمان ولایت منم همان کوکب خلایق از سخن او به حیرت افتادند که قصّه را به امام دهم خبر دادند امام آمد و اول نصیحتش فرمود ولی نداشت نصیحت برای آن زن سود ولّی حق که بجان و تنش سلام و درود گشود غنچة لب را بدو چنین فرمود: که گوشت بدن پاک اهلبیت کرام بود به حجم خدا بهر هر درنده حرام براستی اگرت دعوی است در گفتار بجانب قفس شیرها قدم بگذار سخن بگوی بآنان نشانشان به کنار بگفت ای به بزرگیت کرده حق اقرار اگر به صدق بود گفته‌ات ز من بشنو بجانب قفس شیرها تو اوّل رو از این سخن متوکل شد بسی دلشاد ولی امام که جان جهان فدایش باد بجانب قفس شیرها قدم بنهاد چو چشم شیران بر روی حضرتش افتاد بخاک مقدمش از عجز و لابه افتادند سرشک ریخته صورت به پاش بنهادند کنار خویش چو روی امام را دیدند گل وصال ز گلزار حسن او چیدند سرشک شوق چو باران ز دیده باریدند بگرد یوسف زهرا هماره گردیدند یکی از آنان با حضرتش سخن می‌گفت ز رنج پیری و احوال ضعف تن می‌گفت که ای ولی الهی اگر چه من شیرم ولی ز کثرت سن اوفتاده و پیرم ز رنج پیری در این قفس زمین گیرم ز بس گرسنه به سر می‌برم ز جان سیرم ز شیرهای جوانتر بخواه ای سرور که وقت خوردن طعمه بمن کنند نظر امام گفت: بود تا گرسنه این حیوان به سوی طعمه نیایند شیرهای جوان قدم نهاد برون از قفس لب خندان فتاد زن به قدم‌های حضرتش گریان که ای ولّی خدا شرمگین و منفعلم نه زینبم منما پیش دیگران خجلم شنیده‌ام متوکّل که سخت گشت حقیر تو گوئی از حسد آمد به سینۀ وی تیر بگفت آن زن بیچاره را کنند اسیر برند جانب شیران به جرم این تزویر همه ستاده به حالش نظاره می‌کردند که شیرها تن او را پاره پاره می‌کردند اگر که گوشت آل پیغمبر اسلام به قول حجت حق هست بر درنده حرام به کربلا ز چه رو گرگهای کوفه و شام حسین را که بود نور چشم خیرالانام به ظهر جمعه لب تشنه‌اش فدا کردند سر مقدّس او را ز تن جدا کردند شراره زد به دلم یاد وقعة عاشور تنی که بود سراپاش جمله آیت نور به موج نیزه و شمشیر و سنگ شد مستور شکسته شد همه اعضای آن ز سُمّ ستور برهنه ماند به روی زمین سه روز و سه شب ندانم آنکه چه بگذشت بر دل زینب دمی که دختر زهرا به قتلگه رو کرد نگاه بر بدن پاره پارة او کرد کشید ناله پریشان ز غصّه گیسو کرد سرشک ریخت ز چشم و نگه به هر سو کرد چه دید، دید به گردش به غیر دشمن نیست چنان گریست که دشمن بر او بلند گریست به گفت ای بفدای تو مادر و پدرم چگونه جسم تو صد چاک بر زمین نگرم ز جای خیز ببین سوی شام رهسپرم تو خفته‌ای و شده قاتل تو هم سفرم عزیز فاطمه ما را سوار محمل کن نگه به اشک من و خنده‌های قاتل کنغلامرضا سازگارریحانه ی حضرت جوادی هادی1در مکتب عشق اوستادی هادی ریحانه ی حضرت جوادی هادی چون نام تو خار چشم دشمن باشد گوییم جهان فدات هادی هادی***2 بر لشکر کفر چیره ات باید خواند خورشید به شام تیره ات باید خواند درس ادب و ولایت و  تقوا را در جامعه کبیره ات باید خواندولی الله کلامی زنجانیاهل ولا مرحبا فصل سرور آمدهاهل ولا مرحبا فصل سرور آمده سینه سینای دل مرکز طور آمده ساقی توحید با جام طهور آمده جلوه گر از برج غیب آیت نور آمده محو شده باطل و حق به ظهور آمده که گشته روشن به او چشم و دل خاص و عام بیا به بستان وحی فیض دگر را ببین به دست شمس الضحی رشک قمر را ببین روی ملک را نگر، جن و بشر را ببین با پدری چون جواد بهین پسر را ببین علی بخوانش ولی پیامبر را ببین امام هادی است این هدایتش مستدام دهُم ولی خدا امام این نه وراق به علم او پایبند هشت جهان هفت طاق شش جهت و پنج حس بدو بَرَد اشتیاق فتد در این چار ام بدون مهرش فراق اگر دو عالم کند به مهر او اتفاق به ذات یکتا شود جحیم، دارالسلام محبّت او بود عنایت واسعه به امر و نهیش مدام جاذبه و دافعه ز فیض او شد قوی باصره و سامعه عنایتی از کفش عناصر اربعه حکایتی از دمش زیارت جامعه کز آن هزار آفتاب درخشد از هر کلام بیا به بیت الولا جمال داور ببین جمال داور نگر روی پیمبر ببین کمال خیرالنسا جلال حیدر ببین کنار ابن الرّضا رضای دیگر ببین جواد را با گلی بهشت پرور ببین بهشت از این گل گرفت آبرو و احترام ابوالحسن کنیه و علی بود نام او ز حور دل می‌برد کبوتر بام او پرندگان هوا شیفتة دام او درندگان زمین اشک فشان رام او چشمة آب حیات جرعه‌ای از جام او الا الا تشنگان از او ستانید جام پناه من کوی او نگاه من سوی اوست کعبة من سامره قبلة من روی اوست رشته توحید من سلسلة موی اوست بهشت در سایة قامت دلجوی اوست جهان هستی همه پر از هیاهوی اوست عالم خلقت کند در حرمش ازدحام به هر کجا ساکنم مرا وطن سامره است تکلمم روز و شب به هر سخن سامره است نقل سخن سامره نُقل دهن سامره است مرا به حجن چه کار؟ بهشت من سامره است که خاک آن مظهر حیّ زمن سامره است به صبحگاهش درود به شامگاهش سلام بر این زمین آسمان دوخته چشم نگاه بر این زمین آورد ملک ز گردون پناه از این زمین می‌وزد نور به عرض اله از این زمین یافت دل به سوی معبود راه در این زمین خفته‌اند دو آفتاب و دو ماه نرجس نیکو سرشت حکیمه با دو امام بگوش عالم رسد ندای این خاندان دوده آدم شود فدای این خاندان ناز به شاهان کند گدای این خاندان خلقت هستی بود برای این خاندان زبان «میثم» کند ثنای این خاندان هماره در روز و شب همیشه در صبح و شام غلامرضا سازگارشده ام بر آن که پری زنم به هوات یا علی النقیشده ام بر آن که پری زنم به هوات یا علی النقی سفری کنم و سری زنم به سرات یا علی النقی به هوات تازه کنم نفس، به سرات آیم از این قفس برسم به مأمن آسمان رهات یا علی النقی هله ای قلم تو شروع کن، ز درون درآ و طلوع کن بنویس سردر مشق های سیات یا علی النقی بنویس دست مِداحتم نرسد به عرش فضائلت شود آبهای جهان اگر که دوات یا علی النقی بنویس اوج کدام دم، برسد به وسعت آن قلم که دمیده جامعه ای بدان جلوات یا علی النقی تو همان تجلّی ایزدی، که به شکل بنده درآمدی و سروده ای غزل از زبان خدات یا علی النقی و به استناد زیارتت، تو و اهل بیت نبوتت شده اید رب جلی ولی به صفات یا علی النقی ز عدم وجود درست کن، ز نبود بود درست کن و به شیر جان بده با مسیح نگات یا علی النقی منم آشنای قدیم تو، ز دیار عبدالعظیم تو که سلام میدهمت به شوق لقات یا علی النقی نبود به بودن تو غمم،بخداکه حر جهنمم که گرفته ام به ولات برگ برات یا علی النقی بگذار کعبه ی سامرا، قدمی طواف کنم سر خویش را بزنم به کوی منات یا علی النقیمحمد بیابانیفصل ظهـور هـادی آل محمّـد استآن شب مـدینـه غـرق تجلاّی نور بود آیــات نـور در همـه جـا در ظهـور بود گـردون دوبـاره جلـوۀ وادی طور بود هرسو فرشتـه ای به فلك در عبـور بود آئینـه ای ز نور خـدا داشت شهـر نور گنجینه ای ز صدق و صفا داشت شهر نور كروبیان به شـوق قدومش صلا زدند با هر نفس كه در ره صـدق و صفا زدند دم از فروغ چهرۀ شمس الضحی زدند گم كـرده گـان راه وفـا را صــدا زدند گفتند گر نشاط سماوات بی حد است فصل ظهـور هـادی آل محمّـد است خیـز و ببین سُــلالۀ خیــرالأنـام را آئینـــه ای زلال، ز حُسـن تمــام را در بـر گـرفتـه است امـامی امـام را دادنــد بـار عــام تمــام عــوام را دستی برآر  و عیـدی از آن مقتـدا بگیر از درگـه جــواد جــواز جــزا  بگیر او جلـوۀ  همیشه بهــار ولایت است چـارم علی ز آل رسـول عنایت است خـورشیـد تابناك سپهر هدایت است الطاف این امام مبین بی نهایت است ای تشنه كام لب به لب كوثری بزن ازچشمۀ كـرامت او سـاغــری بزن آئینــۀ نجـابت گل هـای نور اوست مشعل فروز سینۀ سینـای نور اوست فلك نجـات و گـوهر دریای نور اوست شمس هدایت همه، معنای نور اوست این انعكاس نور در آئینــۀ خـداست معنای نور آیۀ والشمس والضحاست او را خدای عـزّوُجـل بـرگزیده استبهر بشـر امـام هُــدا آفـریـده استوقتی دعای جامعه از او رسیـده استیعنی زلال وحی از آن گل چكیده استاین كوثر همیشه زلالی كه  جاری استهرگز خزان ندارد و دائم بهاری استایمان شكوفه ایست به گلزار جان اوتقوا نشـانـه ایست ز حُسـن بیـان اواخـلاص چشمه ایست ز چشم روان اوایثــار آیتـی ایست  ز درد گــران اوقدرش اگر كه نامتنـاهی است این اماممجموعۀ صفات الهی است این اماماین است آن امـام كه از نور بـاورشعطرحیات می دهد انفاس اطهـرشظلمت شده اسیر همیشـه به محضـرششیـران نشستـه اند همـه در برابرشدر پای آن امـام مبین سـر نهاده اندسر را به خـاكبـوسی دلبـر نهاده انداشكی ز شـوق در قـدم او فشانده امخود را به آستـانۀ آن  گل کشانده امدل را به راه سامرۀ او نشانده اممن هرچه خواستم از او ستانده امایـن بـارهم كــرامت او راطلب كنمبار دگـر بـه درگهش عرض ادب كنمای واجب السّــلام نثارت سلام منشیرین شده ز جـام ولای تو كـام مننامت همیشه مـوج زنـد در كلام منتـو بـا خبـر ز حـال منی ای امــام منچشم«وفائی»است به بخشیدن شماروز حسـاب دست من و دامـن شماسید هاشم وفاییآن نازنین که وصف جمالش خدا کندآن نازنین که وصف جمالش خدا کند امشب خدا کند که نگاهى به ما کند آن دلنواز از دل و از جان عزیزتر باشد که درد جان و دل ما دوا کند آن بى نیاز از همه غیر خدا، خوش است ما را گره ز کار فرو بسته وا کند آن محو ذات خالق و بى اعتنا به خلق شاید به ما شکسته دلان اعتنا کند آن چشمه ی دعا که دعا مستجاب از اوست چون مى‏ شود به حالت ما هم دعا کند پیوند خورده زندگى ما به مهر او این رشته را کسی نتواند جدا کند عالم به خوان رحمت او میهمان ولى یک تن نشد که حق نمک را ادا کند خواهد کند ثناى کسى را اگر کسى بهتر همین که مدحت ابن الرّضا کند ابن الرّضاى دوّم و چارم ابوالحسن که امشب جهات را ز رخش با صفا کند چارم على ز عترت و نور دل جواد کو چون جواد لطف نماید عطا کند گویى على به روى محمّد کند نگاه چون این پسر به روى پدر دیده وا کند هادى دهم امام، که در روزگار خویش جابر سریر معدلت مرتضى کند دیدار او کدورت دل را جلا دهد اِیماى او حوائج مردم روا کند باید رضای خاطر او آوَرد به دست خواهد ز خود هر آنکه خدا را رضا کند آنکو کند فصیح تکلّم به هر زبانکى از جواب راز دل ما اِبا کندکار خدا به امر خدا مى ‏کند بلىمن عاجزم از این که بگویم چها کندابنُ السَّبیک چون که ز ابن الرّضا سؤالاز راز بعثت سه تن از انبیاء کندگیرد جواب خویش و نشیند ز پا و بازیحیىِ ابنِ اَکثَم از پى او ادّعا کنداو نیز مفتضح ز سؤال و جواب خویشاقرار بر فضیلت آن مقتدا کنداى هر چه هست عالم و آدم فداى اودر حفظ دین چو هستى خود را فدا کنددر راه سر بلندى قرآن کند درنگبر او هر آنقدر متوکّل جفا کنداز جور و ظلم دشمن و تبعید و حبس و قتلراضى به هرچه حکمت حق اقتضا کندبا سعى و صبر خویش به گرد حریم دینهر جا حصار محکمى از نو بنا کندنور خدا کجا و بساط شراب، آهخصم سیاه دل ز خدا کى حیا کندکى آید از ولىّ خدا خواندن سرودخوانَد ولى چنانکه سرورش عزا کنداو مایه‏ ى حیات جهان است وِ اى دریغدشمن وِرا شهید به زهر جفا کنداى یادگار آل محمّد خدا به مالطفى اگر کند ز طفیل شما کندصاحبدلى کجاست که چون ابن مهزیاربر دیده، خاک پاى تو را توتیا کنداى زاده‏ى جواد و بسانِ پدر جوادمهرت نشد که قهر به سوى گدا کندافتاده‏ ام به دام بلا یا ابالحسنغیر از تو کیست؟ آنکه ز دامم رها کنددست گدایى من و دامان تو بلىجز سوى تو گداى تو رو در کجا کندمن بنده ی ذلیلم و تو خسرو جلیلچونت ثنا کنم که خدایت ثنا کندخواهم که بیش مدح تو آرم ولى ز عجزاین طبع نارسا به همین اکتفا کندباشد که حق بخاطر تو یا ابالحسنایمان کاملى به «مؤید» عطا کندسید رضا مؤیدحق بده به فرشته ها، اینجوری عاشقت باشنحق بده به فرشته ها اینجوری عاشقت باشن همگی غرق سجده و تسبیح خالقت باشن   حق بده به خورشید اگه بخواد بگرده دور تو خدا تموم عالمو پروانه کرده دور تو   حق بده به مدینه تا بگیره هی بهونه‌تو به یاد عطر جای پات ببوسه خاک خونه‌تو   به سامرا هم حق بده نکشه دست از دامنت آخه دلش روشن میشه هر صبح با عطر پیرهنت تا می خونی از جامعه:«فما اَحلی اسمائکم»شیرین میشه لبای عشقاز نامت ای ماه دهم مست علی النقیمعاشق نام هادیمبا این عشیره آشنامآخه باب الجوادیم برای دستِ خالیاخوب جاییه این سامرهبه رویِ ناامیدیابازه همیشه پنجره کبوترم، کو گنبدت؟عالم فدای غربتتراحت نمیذارن تو روحتی پس از شهادتتقاسم صرافاناز میوه های علم شما سیر می شویمآیینۀ چشم می کندم سیر حالتان حیرانم از روایت فعل محالتان مظلومی آن قدر که ندارند اتفاق حتی مورخان به سر سن و سالتان از میوه های علم شما سیر می شویم حتی اگر به ما برسد سیب کالتان نفرین به ما اگر به تمنای روشنی بیرون بیاوریم سر از زیر بالتان ابن الرضای دومی و سجده می کنیم بر آفتاب مشرقی بی زوالتان هر کس که سائل کرمت شد کریم شد کوچک شد آن که پیش تو، عبدالعظیم شد حسین رستمیخوش آن دل كز ازل دارد ولاى حضرت هادىخوش آن دل كز ازل دارد ولاى حضرت هادى خوش آن سر كو بساید رخ به پاى حضرت هادى دلا گر رستگارى خواهى از حول صف محشر نما از حق طلب ظلّ لواى حضرت هادى بجو از حق ولایش را همى جود و عطایش را صفا ده گنج دل را از صفاى حضرت هادى ببر نام گرامی اش كه باشد حل هر مشكل بكوب از جان در دولت سراى حضرت هادى به هر دردى دوا نامش كه در بازار حق عامش شفا بخش امم دارالشفاى حضرت هادى نبى اصل و على اسمى كه جان عالمش قربان كه شد ایجاد دو عالم براى حضرت هادى على بن محمد هادى دین حجت عاشر كه عاجز نطق قاصر در ثناى حضرت هادى چگونه مدح شاهى را توان گفتن كه مداحش بُود همواره در قرآن خداى حضرت هادى عبادت را بُود شرح قبولى دوستى او قبول افتد اگر باشد رضاى حضرت هادى بود جشن جنان حبش و بغضش آتش نیران بود غلمان غلام آشناى حضرت هادى غلامرضا آذر مشهدینور نامت برده هادی رونق مهتاب را نور نامت برده هادی رونق مهتاب را سوز قرآن خواندنت می گیرد از سر خواب را آسمان نزدیک نزدیک است و می بیند زمین معجزاتی روشن از آن گوهر نایاب را چشم می بندی، شب است و سامرا بی نور و سرد چشم را بگشای تا روشن کنی سرداب را می شناسی مردمانِ بی مروت را تو خوب دیده ای با چشم خود صد جعفر کذاب را یا نقی سلطان مظلومم! نقی مولای صبر بعد ازین با نام تو پر می کنم هر قاب را بزم خفاشان مجال نام پر نور تو نیست شیر کرنش می کند خورشید عالمتاب را!نغمه مستشار نظامیای حبیب غربت تو حضرت عبدالعظیمنور تو، روح مرا منزل به منزل می برد کشتی افتاده در گِل را به ساحل می برد مرد صحرایی و با تو شوق باران هم سفر بوی بارانت مرا منزل به منزل می برد عاقل و دیوانه محکومند، آری چشم تو هم ز مجنون می برد دل، هم زِ عاقل می برد «اهل بیت نور» هستید، «آسمان وحی»، ها....! «جامعه» ما را به شرح این فضائل می برد ای حبیب غربت تو حضرت عبدالعظیم شهر ری با اذن تو از کربلا دل می برد مجلسی که یاد شام انداخت اندوه تو را گاه سوی طشت و گاهی سوی محمل می برد کربلا، ظهر عطش، گودال سرخ قتلگاه اشک هایت عشق را تا آن مراحل می بردفاطمه نانی زادقلم به سمت شکوهت قدم قدم آمدقلم به سمت شکوهت قدم قدم آمد  به سمت دفتر شعرم خود قلم آمد  دوباره حس سرودن گرفته ام آقا  و با اجازه ی دستت بگو... دلم آمد  هنوز مرقد تو سامرای عشاق است  بدون عشق مگر می شود حرم آمد؟  میان مسجد اعظم، گدای سامری ام  و جامعه، شب جمعه، چه با کرم آمد  حریم حرمت تو قابل شکستن نیست  و شأن نام تو در این زبان الکن نیست  همیشه چهره ی تو رنگی از تبسم داشت  بگو که سنگ ابوهاشمت تکلم داشت  چهار روز عزیزی که روزه مستحب است  جواب پیش تو بود و دلم تلاطم داشت  هر آن که چهره ی نورانی تو را می دید  درون چشمه ی قلبش غدیری از خم داشت  چقدر خواست تو را سرزنش کند امّا  همیشه این متوکل سرِ توهّم داشت  اسیر سلسله ی توست بغض زندان ها  به خاک پای تو مستند کلّ حیوان ها شهادت تو "دوشنبه" است...ای دهم دلبر  دوشنبه قصه ی آتش، وفات پیغمبرعلی پور زمانشود که بوسه ای زنم به خاک سامرای تو؟!طلوع صبح می پرد دو پلک من برای تو دلم عجیب می کند هوای تو، هوای تو ... و بعد از آن دو چشم من پر از خیال می شود و چکه چکه می کند به راه آشنای تو اگر چه تا به حال من ندیده ام رخ تو را ولی چه ساده می رسد به گوش من صدای تو فضای خانه ی دلم پر از گلاب می شود همین که گریه می کنم دوباره پا به پای تو چه شاعرانه می شود اگر شبی دو چشم من نگاه خود بیفکند به چشم دلربای تو سوال بی جواب من پر از نیاز و خواهش است شود که بوسه ای زنم به خاک سامرای تو؟! عجیب غصه ای شده نبودنت میان ما عجیب قصه ای شده دوباره ماجرای تومحمد رضا طاهریملاک شیعگی ما ولایت هادی‌ستملاک شیعگی ما ولایت هادی‌ست تمام دلخوشی ما محبت هادی‌ست میان جامعه‌ای در گذار ایامیم که نور جامعه‌اش از روایت هادی‌ست چه خوب شد که خداوند قادر متعال نمی ز بحر کریمش ولادت هادی‌ست چه خوب شد که جهان اعتقاد نو شده‌اش به سمت واسعه‌ی با کرامت هادی‌ست به جان این دل عاشق شراره می‌افتد هرآن زمان سخنی از شهادت هادی‌ست کبوترانه خیال همیشه حق طلبم درست گرم قنوت زیارت هادی‌ست همین که شیعۀ مولا شدم خدا را شکر نشاط روح به دست هدایت هادی‌ست پدر به شیوۀ مادر همیشه می‌گوید دلِ شکسته دخیل ارادت هادی‌ست سکوت اهل صفا بی‌قرار یک لطف است تبسمی که به لطف و عنایت هادی‌ست قلم به عجز نشیند در آستانۀ او که نثر «جامعه» گویای قامت هادی‌ست بدون رخصت او واژه‌ها زمین گیرند همین غزل نفسی از قیامت هادی‌ستمصطفی کارگرشروع عشق به نام خدا به نام شماشروع عشق به نام خدا به نام شما من آفریده شدم تا شوم غلام شما هزار شکر نبوده هنوز روی سرم به غیر سایه ی لطف علی الدوام شما کبوتر دل من که نمی پرد همه جا از آن زمان که گرفتار شد به دام شما برای آنکه جنان را فقط نگاه کند نشسته است شب و روز روی بام شما خوشا به حال کسی که شده در این دنیا مسیر زندگی اش روشن از کلام شما شما تمامی دار و ندار من هستید تمام عمر همه اعتبار من هستید جهان به زیر قدوم تو خار می گردد نفس زنی همه عالم بهار می گردد برای عرض ارادت به محضرت، خورشید به سمت گنبد تو رهسپار می گردد یکی دو شب که نه، هر شب به سامرا، مهتاب میان صحن تو مثل غبار می گردد اگر که تیغ دو ابروت می کشد، جانم هزار بار به پایت نثار می گردد اگر به عشق تو مُردم شما نخورغصه یک عاشقت کم از این صد هزار می گردد همیشه زنده بُود هرکسی فدای تو شد و خوش به حالش اگر خاك سامرای تو شد دلم بهانه گرفته، بهانه ات هادینشسته ام چو گدا پشت خانه ات هادینگاه کن به خدا آب و نان نمی خواهمتمام حاجت من آستانه ات هادیبخوان تو جامعه را تنگ شد دلم امشببرای زمزمه ی عاشقانه ات هادیبه عرش نقل محافل بیان مدح شماستو جبرئیل بخواند ترانه ات هادیتو آمدی که گرفتاری ام شروع شودشوم اسیر تو و آب و دانه ات هادیتو آمدی که بدانم جلال یعنی چه !تو آمدی که ببینم جمال یعنی چه !بگیر دست مرا تا به سامرا ببریبگیر دست مرا عرش کبریا ببریببین که دور و بر من غریبه بسیار استبگیر دست مرا، یار آشنا، ببریتو رهنمای منی، تا نیامده شیطانبگیر دست مرا تا سوی خدا ببریهمه یقین من این است راه حق آنجاستبه هر کجا که دلت خواست تا مرا ببریبه آن ضریح تو سوگند می دهم مولامرا تو یک شب جمعه به کربلا ببری...که روضه خوان بشوم در حریم خون خدا :"میان آن همه لشكر ...حسین... وا...تنها..."رضا رسول زاده امشب از جام ولایت سر خوشمامشب از جام ولایت سر خوشم از دل و جان باده را سر می کشم میکده دارد هوای دیگری در طرب آورده می را ساغری هر طرف آید ندای نوش نوش می رسد از عالم بالا سروش ملک ایمان را چراغانی کنید سینه را جمله جوشانی کنید از "سمانه" شد عیان روی نگار کز رخش آمد به دنیا نو بهار مه خجل از طلعت زیبای او جمع مستان واله مینای او در سرای فاطمه گل باز شد گوئیا بار دگر اعجاز شد دیده بگشوده به عالم نوگلی که بود نور دو چشمان علی تهنیت آید ز سوی کبریا در حریم خانه ی ابن الرضا او بود چشم و چراغ فاطمه دردها سازد بگردون خاتمه زینت عرش است و ارکان وجود مهرهٔ زیبای خلاق ودود باز یاران، وا گل شادی شده سال روز مولد هادی شده عاشقان احساس مستی می کنند خاک پایش کل هستی می کنند می زند خنده به مستان روزگار می سراید نغمه از شادی هزار نو بهاران با دلی افروخته بر تن گل جامه گل دوخته در جنان زهرای اطهر لب گشاد کامده دنیا گل باغ جواد بهجت قلب علی مرتضاست نور چشمان علی موسی الرضاست حبیب الله موحد معنای نام تو همه پاکی مطلق استنشنیده گوش ها ز کلام تو خوبتر  نامی نیامده ست ز نام تو خوبتر  هرکس که برد نام تو را خوب می شود  آن کس که شد کبوتر بام تو خوبتر  ای شیعه سرفراز بمان چون نیامده ست  هرگز در این جهان ز امام تو خوبتر  مست غم توایم فقط ...ای امام عشق  آن مستی مدام ز جام تو خوبتر  معنای نام تو همه پاکی مطلق است  نامی نیامده ست ز نام تو خوبترمهرداد قصری فرباران شدم از شوق پریدن به هوایتباران شدم از شوق پریدن به هوایت شد کفتر بی‌گنبدِ تو، باز رهایت ای صاحب آن «جامعه‌» پر شده از عشق! خالی است چرا این همه در جامعه جایت؟ گفتی:« فَتَحَ اللهُ بِکُم» پنجره وا شد گفتی: «و بِکُم یَختِم» و دل کرد هوایت کی می‌رسد آن «اَشرَقَتِ الارض» بنورت کی مست شود جامعه از جام دعایت هر نیمه شب از ذکر تو روشن شده عالم مَستَند ملائک همه از عطر عبایت در بزم شراب آه! بگو مستِ خدایی شاید متوکل کند اینگونه رهایت رخصت بده یک لحظه که این پرده بیفتد تا کاخ و ستون هاش بیفتند به پایت وقتی که امامی و علی هم شده نامت پیداست که در سامره شاهست، گدایت یاد نجف افتادم و اشکم شده جاری کو گنبد و گلدسته و ایوان طلایت؟«اَنتم شُفَعائی» خبری بود که ما را بُرد از دل شب تا سحری پشت صدایت آه از تو چه پنهان، ... چه بگویم... فقط اکنون دست من و دامان تو و لطف خدایتقاسم صرافانامشب جهان از خرمى مانند رضوان مى‏ شودامشب جهان از خرمى مانند رضوان مى‏ شود نور خدا در طور جان امشب فروزان مى‏ شود از آسمان مكرمت تابنده گردد اخترى روشنگر دنیا و دین ز آن روى تابان مى‏ شود امشب زمین و آسمان در عشرت و ساغر زنان چون ساقى كوثر على خشنود و خندان مى ‏شود از بوستان معرفت سر مى‏ زند زیبا گلى كاین عالم خاكى از آن همچون گلستان مى ‏شود نورى به عالم جلوه گر گردد به هنگام سحر روشن زمین و آسمان زآن نور رخشان مى ‏شود سر چشمۀ فیض خدا نور دو چشم مصطفى سر حلقۀ اهل ولا محبوب جانان مى‏ شود خورشید برج ارتضا آن یادگارى از رضا ابن الرضا امشب پدر از لطف یزدان مى ‏شود در زهد و دانش مصطفى در زور و بازو مرتضى حلمش چو حلم مجتبى در ملك امكان می شود بر فاطمه نور دو عین آزاده مانند حسین احیاگر احكام دین پیدا و پنهان مى‏ شود عابد، بسانِ عابدین چون باقر علم الیقیندر دانش و علم و خرد مشهور دوران مى ‏شودصادق بود در راستى هم جعفر و موساستىمدهوش در سیناى او موسى عمران مى‏ شودپور امام هفتمین كز بعد او روى زمینهم رهبر و هم رهنما بر نوع انسان می شودفرزند دلبند تقى او را لقب آمد نقىهم زاهد و هم متقى هم ركن ایمان مى‏ شودهر كس ندارد در جهان مهر و تولایش به دلكى طاعت صد ساله‏ اش مقبول یزدان مى ‏شودآن بهترین خلق خدا آخر در این دار فنامسموم زهر اشقیا در راه قرآن مى ‏شودمحمد خسرو نژادتو نظر کرده ای که بنده شدیمهرکه را آسمانی اش کردند در نگاه تو فانی اش کردند که عطر و بوی تو داشت غرقِ در مهربانی اش کردند در بهشت خدا محبّ تو را لایق حکمرانی اش کردند و سپس عاشق ولایت را تا ابد جاودانی اش کردند از سبوی تو هرکسی مِی زد مست آئینه خوانیش کردند هر نبی را جدا جدا اوّل پای درس تو فانی اش کردند هرکسی را لیاقتی دادند خرج دلبر جوانی اش کردند با نگاهت دوباره زنده شدیم تو نظر کرده ای که بنده شدیم عشق سرمست دلربایی توستعاشقِ جلوه ی خدایی توستجـبرئیل آفـریـدن ای آقـا ذرّه ای از هنرنمایی توست ریزه خوار قدیمی ات حاتم شغل حاتم فقط گدایی توست از نگاه تو کفر می لرزد این همان ارث مرتضایی توست از دم تو مسیح جان گیرد لیک عیسی خودش فدایی توست کربلایی، مدینه ای، حاجی ست هر محبّی که سامرایی توست مست جام توایم یا هادیما غلام توایم یا هادی دست خالی منم، کریم توییروح رحمان و یا رحیم توییفخر دارم به آسمان و زمینچون امیر من از قدیم توییپیش دریای علم جاویدتهمه جاهل، فقط علیم توییعرش حق اعتبار دارد چونساکن کوی آن حریم توییبهر ایران بس است، استادِشاه عبدالعظیم توییتو کلیمُ اللَه از تبار علیگفت موسی فقط کلیم توییکی شود شیعه ی شما گمراه؟راه ایمان مستقیم توییبا تو من تا خدا سفر کردمبا تو از لامکان گذر کردمجامعه یک حدیث ناب تو بودجامعه بهترین خطاب تو بودهر سلامش معارفی کاملاین قدیمی ترین شراب تو بودهست قرآن کتاب ختم رسلبه خدا جامعه کتاب تو بودجامعه کٌنهِ معرفت سازی استاین زیارت در احتساب تو بودپشت چشمان تو بُود خورشیدپس طلوع از پس نقاب تو بودسحری من خدا خدا کردملحن لبیک حق جواب تو بودجامعه، نافله و عاشورااز وصایای مستجاب تو بودهادی فاطمه دعایم کنمتّقی در ره خدایم کنهرکه در این سرا ولایت داشتاز ولای شما روایت داشتهرکسی در مسیر ایمانشبه خدا از شما هدایت داشتمورد لطف حضرت زهراستدلت از هرکسی رضایت داشتتا خدا رفت و رستگارش کردهرکه را چشم تو عنایت داشتدر مسیر عبورتان آقامَلَکی پر به زیر پایت داشتبهر بخشیدن تمام بشرخاک پای شما کفایت داشتدست خالی نرفته هرکس کهسفری سوی سامرایت داشتطالب عزّت و سرورم منبا شما انعکاس نورم منمی رسد بوی حضرت هادیعطر گیسوی حضرت هادیقبله ی عاشقان و سرمستانخم ابروی حضرت هادیشیر هم صید می شود بینپیچشِ موی حضرت هادیماه شرمنده می شود نزدرخ مهروی حضرت هادیدر گلستان یار، شد مهدیگل خوشبوی حضرت هادیفخر دارد به باغ های بهشتتربت کوی حضرت هادیهرکه را فیض طاعتش دادندمی ناب شهادتش دادندحرف تو حرف ناب ایمان استهمه اش آیه های قرآن استآن ولایت که گفته ای آقامرکز ثقل آن در ایران استانقلابِ ولاییِ ایرانهمه از التفات جانان استلقب شیعه ی حقیقی ِ توبه خدا لایق شهیدان استگشته بیدار امّت اسلاماین همان وعده ی امامان استدشمنی با گناه و استکبارپر پرواز هر مسلمان استهرکه تهدید می کند ما رابی گمان در مسیر شیطان استکاش می شد شهیدتان باشمتا ابد رو سفیدتان باشمگردش روزگار دست شماستدر خزان هم بهار دست شماستمن گرفتار سامرا هستماذن دیدار یار دست شماستآبرو دارم از محبّت توهادیا، اعتبار دست شماستضرب شصتی نشان دشمن دهیا علی ذوالفقار دست شماستای چهارم علی ز آل علیکوثر خوشگوار دست شماستبیقرارم تو التیامم دهدر دو عالم قرار دست شماستشکر حق سائل شما هستمروزیِ بی شمار دست شماستمن نمک گیر سفره ات هستماز سبوی ولای تو مستمجواد پرچمی/1102101305